loading...
❤ღ❤کلبــــــه ی تنهـــــا❤ღ❤
مسعود بازدید : 300 جمعه 06 دی 1392 نظرات (0)
بهرادباتوام هااااااا -جانم مادربگومیشنوم -بروپایین بابات کارت داره -واااااامامان ازمن بدترشدی بابا باپایین من چیکا داره -بهرادمسخره بازی درنیاربلندشوبرو -مامان گلی بیادستموبگیربرم ببینم بابا با پایین من چیکاداره -بهرادازدست تو اصلامن میرم حوصله مسخره بازی هاتو ندارم بالبخندبه هیکل تپل وبامزه مامان نگاه کردموگفتم -باشه حالاقهرنکن گل گرون شده -گل پسر بیابریم -مامان توبروگل پسرت میاد مامان باخنده رفت بیرون رفتم جلواینه:خوووووووخوشکل بهرادبروپایین ببین کچلی باهات چیکاداره بادست یکم موهاموبالاپایین کردم ایول به بهراددخترکش(هه بهرادم مثل من اعتماد به نفس کاذب داره شومابه بزرگواریتون ببخشیدش جوونه) ازپله ها داشتم میرفتم پایین که صدای باباروشنیدم -خانوم من میخوام این امرصورت بگیره(اه چقدکتابی حرف میزنی) -محسن توروخدا بهش فشارنیار -اهم اهم سلام بر پدرو مادرگرام بحثتون سرفشاربود داشتیدمیگفتید مامان لبشوگازگرفتوگفت:بهراد دوباره شروع نکن -باباوقتی مامان اذیت میشه چرابهش فشارمیاری؟ -پدرسوخته بشین سرجات(اوه اوه دوباره ازاین کلمه استفاده کردیعنی حرف نباشه بهرادزرتوپرت موقوف بتمرگ سرجات) -اِ اِ اِ بابانگوووتوکی سوختی که ماخبرنداریم ما جیز غالتیم اق محسن به مامان نگاه کردم تابفهمم چه خبره مامان که بهزورجلوخندشوگرفته بود یه چشم غره بهم رفت که یعنی زیپ دهنتوببند واااااا چرااینجوری میکنن خوووویه دفعه جاشام منوبخورن دیگه نشستم رومبلوگفتم:بابا باپایین من چیکاردارید؟ این دفعه مامان نتونست جلوخندشوبگیره شروع کردبه خندیدن بابا با تعجب گفت:چی؟؟؟؟؟؟ مامان با خنده بلندشدوگفت:محسن توحرفتوبزن میدونی این تاصبحم که شده مسخره بازی درمیاره -وااااااا مامان دستتون دردنکنه پاتونم دردنکنه خودت گفتی بیاپایین بابا با پایینت کارداره خودمم تعجب کردم.......................................... . مامان باعصبانیت حرفموقطع کردوگفت:بسه بهراد مث بچه مظلومانشستم روبه مامان گفتم لابد الانم میگید سر رومیز(یه نوع تنبیه) مامان بانیشخند رفت طرف اشپزخونه -پسرم -جان پدرم -بهراد مسخره بازی ادا بازی موقوف میخوام دوکلوم حرف مردونه باهات بزنم -بفرماپدرجان من سرتاپا پاتاسر به گوشم -خوب پسرم میدونی میخوام بااقای جوادی شریک شم؟ -خوشا به سعادتتون من ازکوجابدونم؟خدایه نیروی علم تووجود مانذاشته اه به خشکی شانس -بهرادجدی باش -چشم ازاین جدی تر درتوان ما نی -اقای جوادی یکی ازدوستای قدیمی منه(اه چقدلفس میایی) -بلی بلی -الان ماتصمیم گرفتیم باهم شریک شیم -بسیارعالی پدرمن تصمیمتونومیپذیرم کارخوبی میکنید -لازم نیست تونظربدی کارخوبی میکنیم یا نه -اه بابا فک کردم نظرمثبت منومیخوایین -بهراد دوست دارم روابطمون محکمتروپایدارتربشه -خوووووباشه کی جلوتونوگرفته شهرداری؟ -منو مسعود یه تصمیمی گرفتیم -بابا یه سوال -بگو -این مسعودکیه مال خره؟ -بهرادچقد مسخره بازی درمیاری مسعود همون اقای جوادیه -ایییییی من فک کردم اسمش جواده -چراهمچین فکری کردی؟ -چون اسمو فامیل رابطشون نزدیکترمیشه -چه ربطی داره اخه؟ -هیچی بیخی بگذریم رد شیم نه نه وایستا جلوپاتو بپا حالا بپر آماشالله -بهراد بابا باحرص نفسشوداد بیرونو گفت:توادم نمیشی میخوام برات زن بگیرم -ایییییییی بابا سورپرایزم کردی واسه من؟یا واسه خودت کلک -واسه تو میدونی چن سالته؟ -اییییییی بابا دس رودلم نزارکه خونه شناسنامموخیلی وقته گم کردم تومیدونی من چن سالمه؟خداکنه پیرپسر نشده باشم -بهرادخفه شو خستم کردی دوساعته همه چیو بهم میبافی -بابانه جون خودم میل بافتنی هامو گم کردم مامان ازاشپزخونه اومد بیرونو گفت:بهرادبسه یه لحظه حرف نزن ببین بابات چی میگه چشمامو ریز کردمو گفتم:مامان حرفهایی بابا که مورد منکراتی نداره مامان باحنده گفت نه پسرم -فقط به خاطرمامان گلی خودم چن دقیقه میرم روسایلنت بابابدوبگو -بهراد مسعودبه دخترداره -خداحفظش کنه به ماچه؟ -دوس دارم باهاش ازدواج کنی اینطوری بایه تیردونشون میزنم هم توروسروسامون میدم هم رابطم بامسعودپایدارتره -پدرمن توبا یه نشون هزارتاتیربگیرمااگه نخوایم سروصابون بگیریم باید کیو ببینیم اه دوباره شروع نکنید -مگه دست توئه 23سال(بهرادپیرمردی ههههه)به دست خودت بودی این دفعه دیگه نمیتونی دربری باید ازدواج کنی -بابامن حاضرم اون 23سال دس شوماباشم ولی این یه موردبه عهده خودم باشه پس اوکی دیه درموردش حرف نزنید -بهراد وقتی من میگم بایدروحرفم حرف نیار تو باید با دخترمسعود ازدواج کنی ای خدا مسعود و دخترشواز کدوم دیار طلا اومدن که بابام انقد لیه لیه میزنه دوباره داشت خواستشو بهم تحمیل میکردولی اندفه کورخونده مگه خودش با دختر مسعود ازدواج کنه کچلوووو-بهراد وقتی من میگم بایدروحرفم حرف نیارتوبایدبا دخترمسعودازدواج کنی ای خدا مسعودودخترشواز کدوم دیار طلا اومدن که بابام انقد لیه لیه میزنه دوباره داشت خواستشو بهم تحمیل میکردولی اندفه کورخونده مگه خودش با دختر مسعود ازدواج کنه کچلوووو ازجام بلندشدموگفتم :منم میگم عمراباهاش ازدواج کنم. رفتم طرف اتاقم صداشومیشنیدم که هزارجوروصله ی ناجور بهم میچسبوند حرفاش واسم مهم نی نه اینکه مهم نباشه ازدرون اتیشم میده ولی من عادت کرده بودم روتختم درازکشیدم:قربون هیتلربرم اندازه بابای من ظالم نبوده ازاونجایی که یادم میادبااین کچلومشکل داشتم هیچ وقت باهم نمیساختیم اگه به خاطرمامان نبود خیلی وقت پیشاازاین خونه میرفتم درسته گذشته جالبی نداشتم توگذشتم خطاکردم ولی الان اون بهرادنیستم نبایدبه خاطرگذشته خودموسرزنش کنم بیخیال بهراد مهم نی گوشیم زنگ خوردبه گوشیم نگاه کردم میلادبودبهترین دوستم واسم مث برادر میموندگوشیموجواب دادم -جانم -سلام بهرادخوبی -مرسی توخوب باشی ماهم خوبیم -میایی امشب پیشم -ووووووااااااااااا من امشب پیش تو نوچ نوچ میلادجان اصلاازمن توقع نداشته باش تنهایی؟؟ -چراااااا؟اره تنهام -دیگه بدترتنهام هستی -اه بهراد مگه میخورمت بلندشوبیا -میلادمیگمااااااا شیطونه نیادسراغمون -مرض گمشوبیاپیشم نترس به شیطون سفارش کردم نیاد -یعنی شیطون به حرفت گوش داد میلاد باخنده گفت:توخودت یه پاشیطونی بیاکه منتظرم -باشه میام فقط مواظب شیطون باش فعلا بای -بای چیه خداحافظ -باباتکلم فارسی گوشیموقطع کردموجلدی پریدم جلواینه(اه مث دخترا)خووووووقیافه خوبه(خداروشکرنخواستی رژلب بزنی)فقط میمونه لباسا لباساموعوض کردموسوئیچ ماشینموبرداشتم ازاتاقم زدم بیرون -مامان:کجا گل پسر؟؟؟ -دارم میرم خواستگاری عروس خانوم بیقراری مامان باخنده گفت:بسه بسه روضه نخون -سلام داداش -به به پاییز خانوم کوجاشالوکلاه کردی به سلامتی اموات -اه بهراد پاییز چیه؟دارم میرم خونه خاله مهین پیش مریم درس بخونم -زنگ زدی اژانس؟ -نه -بیامن دارم میرم پیش میلاد خودم میرسونمت -باششششش بریم مامان:مواظب خودت باش پسرم -چشمممممم مامان گلی توام مواظب بابا باش مامان باخنده هولم دادو گفت:بروووووووو -بریم زمستون -بهراد اسممودرس بگو تابیام -اسمت چی بود تابستون نه نه زمستونم که نبود اهان بهارخانوم حالاتشریف فرماشوجلو صورت مامانوبوسیدمورفتم توحیاط ماشینوازتوحیاط بردم بیرونوبه بهار(نه تابستون بودهااااا)گفتم سوارشه -خوووووووووووب خانومااقایون کمربندابسته -من که کمربند ندارم بهش نگاه کردموگفتم:جیگردررفته توهمزبون دراوردی بهار شروع کرد به خندیدن وراه افتادییممممممممم ****************** -بیا پاییزخانوم چیزبهارخانوم اینم خونه خاله مهین شهین اشی مشی -خیلیییییی پرویی بهراد -شوماکلالطف داری زمستون خانوم -نمیایی بالا -نه من جام پایین راحته -برووبابادیوونه نمیایی دنبالم؟ -واااااااااا مگه من بی ناموسم بیام دنبال دخترمردم بهارباحرص درماشین نازنینموکوبید شیشه ماشینوپایین دادموگفتم:منتظرم نباش من شب پیش میلادمیمونم واسم شکلک دراوردورفت توخونه این دخترنقص ظاهری داره والا این چه وضعشه رسیدم خونه میلاد(چه زود)ماشینمو یه گوشه پارک کردموپیاده شدم رفتم طرف اپارتمان زنگوفشاردادم -کیه(اقاگرگه) -منم منم بچه مسلمون که دارم دینوایمون میلادباخنده دروبازکردوگفت:بدوبیا بالابچه مسلمون ازپله ها رفتم بالاکه دیدم میلاد دست به سینه جلودرایستاده -اقادست بوس چطوری تو گل پسر رفتم طرفشوگفتم:بده بوسوکه بی تابشم میلادباخنده گفت:لوس نشوبیاتو -پَ چی فکرکردی بیرون وایمیستم بکش کنارمهمون ردشه -توکه خودت صاحب خونه ای -اِ اِ اِ داداسورپرایزم کردی کی خونه رو زدی به اسم من؟به چه مناسبتی میلاد باخنده گفت تسلیم باباعجب زبونی داری تو(نوع زبونش چیه میلادجان) -غلام شوماست -چییییییییییییییی؟ -زبونمومیگم غلام شوماست دیگه مگه همه همینونمیگن رفتیم داخل خونه(میموندیدبحثوادامه میدادید) -ایمانوارشام تازه اومدن -مگه تونگفتی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟ -تنهابودم این دوتاسرخرشدن یکی زدم پس گردنشوگفتم:ایییییی هوارررررربااین مردونگیت میلادپشت گردنشوخاروندوگفت:چه ربطی به مردونگی داره اخه یکی دیه زدم پس گردنشوگفتم:دِ نمیفهمی دیگه خدابیامرزه اون کسی روکه گفته عقلومردونگی به سن نی من بااینکه3سال ازت کوچیکترم بیشترازتومیفهمم -بابافیلسوف ارسطوانقدنزن منو -فدات توهم فهمیدی؟؟؟؟ چــــــــــیو؟ -این که شاگردارسطوبودمودیگه البت به کسی نگی هااااا استادارسطووقتش پره منوهم باپارتی بازی راه داده میلاد باخنده هولم داد توسالن -به به بزغاله و میکروب چطوریدشوماها؟ ایمان:سلام استادبهراد خوبی خوشی؟ -سلام بزغاله نوپابه احترام استادت وخیزگل پسرتاج سر ایمان بلندشدورفتمطرفشودستموکشید م روسروگفتم:بز شدن توروهم ببینم بزغاله رفتم طرف ارشاموباهاش دست دادمونشستم رویکی از مبلها ارشام:چه خبربهراد؟؟؟؟ -سلامتی خودم خودت خودش رهبر شوماچه خبر ایمان با خنده گفت:سلامتی تو او شما انها باخنده یکی از پرتغالهای روی میزوبرداشتموپرت کردم طرفش که توهواگرفتش گفتم:بزغاله نوپا دم بریده ساکت شو میلادباسینی چای از اشپزخونه اومدبیرون -قربون قدوبالات دیگه بایدبرات جهازجورکنم بااین حرف من ارشام پقی زدزیرخنده وگفت:راس میگه میلادتوزیادی مث دخترامنظمی ارشام:هوووووممممممممم بهراد؟؟؟؟؟ -هان ایمان:خفه شووووووارشام ارشام:چیه بزغاله جون بلاخره که میفهمه -ساکت ساکت من متعلق به همه شوماهاهستم یکی یکی حرف بزنید ببینم دردتون چیه؟ میلاد:ارشام بسه بی خیال شو ارشام:اه شماهاهم چقدبچه بازی درمیارید من نگم یاخودش میبینه یایکی دیگه بهش میگه -چه خبره من الان حسابی شاخکهای فضولیم دراز شده ایمان:لطف کن اعصابمونوبهم نریزارشام - اه اه اصلا باورم نمیشه الان دقیق 5دقیقه است شوما میخوایید یه چی بهم بگین اما نمیگین ارشام باخنده گفت:این ادم نمیشه بزابگم -ایمان میلادازگوشاتون بلندترحرف بزنید میدم هاپی همسایمون نقطه چینتونو هاپولی کنه ساکت ببینم ارشام میخوادچی بگه ارشام بدون مقدمه گفت:شیدا اومدهارشام بدون مقدمه گفت:شیدا اومده باتعجب بهش نگاه کردم دهنم سرویس شده بود ولی ظاهرموحفظکردمو گفتم:چه کمکی از دس من برمیاداومده که اومده خوش اومده فرش قرمز اماده کنم ارشام:نه گفتم وقتی تومهمونی ها دیدیش شوکه نشی -شیدا کی باشه که منوشوکه کنه -اره معلومه کسی نیست میلاد:بسه ارشام خان حالاکه گفتی ادامه نده ارشام:بزغاله بپربریم -کووجابودید حالاماتازه میخواییم شیطونو دعوت کنیم ارشام باخنده گفت من تازگی ها با شیطون قهرکردم -توراس میگی ارشاموایمان بعدخداحافظی رفتن معلوم نبود میخوان کوجابرن که انقدعجله دارن خودمورومبل ولوکردمو گفتم:میلاد نمیخوایی زن بگیری میلادباتعجب بهم نگاه کردو گفت چی شده شاگردارسطواین فکربه سرش زد دستموتوهوا تکون دادموگفتم:هیچی بیخیالش فکرم رفت پی شیدا بعد4سال اومه(به ماچه)هنوز که هنوزه اسم شیدا از زندگی من پاک نشده هنوز که هوزه زخم های که به من به زندگیم زده روحس میکنم(راه کارش چسپ زخمه بزن حس نمیکنی) -هووووووییییییی بهرادکوجایی تو؟؟؟؟ بابی حالی به میلاد نگاه کردم که مث عجل معلق بالاسرم بود(چه عجب یه باربی حال شد) واسه شام چی کوفت میفرمایی؟؟؟ -مرسی من که میل ندارم -مسخره بازی درنیاربگوچی میخوری؟؟ - اه میلاد جون حاجی سرهنگ هیچی میل ندارم -به درک که میل نداری دوباره هوایی شدی - نه اندفه زمینی شدم(منم پشت سیستم فضایی شدم) میلاد کنارم نشستوگفت داری به شیدافکرمیکنی؟؟ چشماموباعصبانیت بستموبازکردموبهش نگاه کردم چرااسم شیدا از زندگی من پاک نمیشه(ماکه نمیدونیم اللله اعلمو) - نه دارم به عمه ملوکم فکرمیکنم -خوب حالاچراعصبانی میشی؟چه خبر -سلامتی خودموخودت -بهراد یه سوال؟ هان مرگ بهراد ده سوال بپرس تعارف نکن -حالاکه شیدااومده چه حسی داری؟ -میزنم چکوپرت میکنم هاااااا حس مس چیه ولم کن بابا ازجام بلندشدمورفتم صورتمواب زدموبرگشتم روبه میلادکردموگفتم دِ چرانشستی دخترخوب چیزگل پسربلندشو یه کوفتی درست کن بخوریم -خیلیییییییییی...................(جا هاخوبواموزندشوسانشورمیکنن اه) -نه گل پسرحرفتونخورنمبتونی شام بخوری خیلی چی؟؟ -مگه نگفتی شام نمیخوری؟؟ -وااااا اینه رسم مهمون داری بلندشو من ازرو رودربایسی یه چی پروندم توچرابه خودت گرفتی هان؟؟ میلادباخنده گفت:تورودروایسی ووووووووعمرا هیچی نداریم اونوقتی میخواستم زنگ بزنم بیارن الان حسش نی نیمرو میخوری -توهرچی بیاری من میخورم گل دخترنه گل پسر میلاد دستمو کشیدوگفت:توهم بیایادبگیری فرداجلوزنت کم نیاری دستموازددستش کشیدم بیرونوگفتم:اولافردازوده ازدواج نمیکنم بعدم اوصولا من جلوزنم زیادمیارم میلادیکی زدپس کلموگفت:بلندشو رفتیم باهمکاری هم یه نیمرو درست کردیموخوردیم(چه کارسختی) پاموگذاشتم رومیزوروبه میلادکه داشت ظرفاروجمع میکرد(چه گل دختری به به)گفتم:به نظرت چراشیدابرگشته؟؟اونم بعد4سال؟؟ -لابداونجاروهم ابادکرده چه میدونم ولش باباارزش فکرکردن تورونداره قدرخودتوبدون توارزشت بالاترازشیدا یه ابرومودادم بالاوگفتم:قدرخودموبدونم؟؟� �ن که اختیاری توزندگیم ندارم میدونی امروزکچلی یه عالمه فش بارم کرد میلاد باخنده گفت:کچلی چیه؟؟اون باباته هاااااحالاچرادعوا کردید؟ باخنده گفتم:میگه بیادخترشریکموبگیر میلادگفت:مگه میخوادفرارکنه که بگیریش -گـــــــــلابی میگه باهاش مزدوج شو -تومزدوج شدن؟؟خدابه دور -خدایی اندفه گیره واسه من بایدوشایدمیاره -ایناهم میگذره دوروزدیگه یادش میره که چی گفته -خداکنه یادش بره ماهم همینومیخواییم میلاد دستشو باحوله خشک کردو گفت کجا میخوابی؟ -سوال کردن داره وامونده من روتخت توروزمین -خووووووب چه کاریه هردوتامون روتخت میخوابیم لبموگازگرفتموگفتم:من میخوام سالم ازاینجابرم میخوایی کاردستم بدی (منحرف)میلاد باخنده گفت:فیلمی به خداباش من روزمین توروتخت -میلاد بریم بیرون میلادباتعجب گفت الان؟؟ -پ ن پ بزارخورشیدخانوم چشماشوواکنه بعد -برووووو من خستم میخوام بخوابم -میلادمگه مرغ شدی تازه سرشبه پاشوپسرتنبلی نداریم میریم دریاچه مصنوعی(هرکی فهمیدکوجاست به من بگه ها ها ها) الان ملت اومدن واسه ورزش میلاد دهنشوکج کردوگفت:نه اینکه توهم واسه ورزش میری -نه برادرمن مابابقیه فرق فوکولیم ماواسه نرمش میریم - نه برادر من مابابقیه فرق فوکولیم ماواسه نرمش میریم هان........هون.......هین میگم بلندشو میلادباخنده گفت:بازازاین زبون عجیبو غریبت استفاده کردی؟واستااماده شم میام -هووووووییییی بازمثل دخترمش رجب به خودت ماتیکو بتونه(همون پنکیک شوماها)نمالی هاااااا زودتندسریع اماده شو -غرنزن بابا الان میام سوت زنان رفتم طرف ایینه ای که توسالن بودبراندازکردم قربون مامانم برم چه پسری زاییده -اهم اهم ببخشیدمزاحم قربون صدقه هاتون شدم برگشتموبه میلادنگاه کردم بازم مث همیشه سنگین لباس پوشیده بود -خووووووووشششششش ششتییییییپپپپپپ دادا چه کردی میلادباخنده گفت گمشو بریم******************** توپارک هواخیلی سرد بود ولی بازم مث همیشه ملت برای خودنمایی اومده بودن یه دختر چاقوتپل داشت داشت میمومد منومیلادروصندلی نشسته بودیم روبه میلادکردمو گفتم:حالشومیگیرم میلادبااخم گفت:واسه مسخره بازی اومدی دهنموکج کردموگفتم:نه واسه پاستوریزه بازی اومدیم دختره داشت بهم نزدیک میشدازروصندلی پریدم جلوشودستاموازهم بازکردموگفتم:اهان اهان ساسی مانکن پروداکشن دختره ایستادو نفس زنان گفت:ایشششششش بی جنبه بعدهم بدوبدو رفت پشت سرش دادزدم فدایی داری اونم شهرداریه که احتیاج مبرم به بشکه داره زیپ کاپشنمودادم بالاونشستم سرجام میلادباجدیت گفت:چراهمه رو مسخره میکنی چون چاقه بایداون همه بارش میکردی توکی میخوایی ادم شی بهراد 23سالته بس کن مسخره بازیاتو -لطفففففف کن توماروموعظه نکن من گوشم ازاین حرفاپره کچلووووبه اندازه کافی واسم موعظه میکنه میلادبلندشدوگفت:بیایکم راه بریم اره راه بریم اخه شاممون خیلی سنگین بودممکنه رودل کنیم شروع کردیم به راه رفتن که میلادخان دوباره شروع کرد -درستونمیخوایی ادامه بدی؟ -نه بابامگه ای کیوم کلوخ شده -نفهم میدونی رشتت چقدرخوبه ولمون کن بابابیام 8سال خربزنیم موهامونوسفیدکنیم تازه دکترای عمومی بگیرم مگه گچ مغزم -ولی ارزششوداره -چشم اقامعلم حالابزابیبینم ایزدچی میخواد؟؟ -بهراد بیخیال شیداوامثال شیدا بچسب به زندگیت درستوادامه بده بازم شیدا چرااااهیچکی نمیخوادمنو یه نمه درک کنه -چیهههه میترسی الان که اومده بشم همون بهرادقبلی نه اقامیلاد سرم به سنگ خورد ادم شدم -چراجوووش میاری هاننننن اگه امثال ارشام باشن مطمئن باش ازاون بهرادم بدترمیشی بده میگم مواظب خودت باش بده میگم فکرتومشغول شیدانکن - نه میلادتوراس میگی من بد من هرچی که شوماها میگین ولم کن توروخدا -بهرادتومثل داداشمی من که بدتورونمیخوام الان که اون عفریته اومده لطف کن بیشترمواظب خودت باش -مر30 که به فکرمی ولی من بچه نیستم میدونم چی خوبه چی بده -حالاخود دانی ازماگفتن بودبهراد اگه بری طرف شیدا دیگه نه من نه تو -میلادددددددد نمیخوایی باورکنی من یه یه بار هم ازارشام هم از شیدا زمین خوردم پ میفهمم چی به چیه لطف کن این بحثوادامه نده اصلا حال ندارم خواهشا جمع کن این بحثو -باشششش پ خیالم تخت که بهراد کوچولوبزرگ شده براساس منطق پیش میره نه احساس باخنده گفتم:اره اقابزرگه -بهراد من خیلی دوست دارم خودتم اینومیدونی مث برادرمی دوس ندارم غمگین ببینمت -منمممممممم میخوامت خوشکل میلاد ازجلوم یه دخترداشت میومدکه روبینیش چسب بودحالاشاید زخم شده باشه شایدم هاپو گازش گرفته داشتم نگاش میکردم میخواستم حالشوجابیارم فک کرده خرپوله هرغلطی میخواد میتونه بکنه میلادرد نگامو گرفتو نفسشو محکم داد بیرونو گفت:مث اینکه من از اونوقتی دارم افغانی بوس میکنم -چه بد سلیقه من دوس دارم هالیودی ببوسم میلادمث همیشه باجدیت گفت بی خیال بهراد باتعجب بهش نگاه کردموگفتم چیو؟؟؟ -همونیوکه توفکرشی باسردرگمی بهش نگاه کردموگفتم چی میگی تو؟؟؟ میلاد چشماشو ریز کرد و گفت:وقتی میخوایی شیطونی کنی چشمات مثل یه روباه میشه که به مرغ ها نگاه میکنه باخنده گفتم:عجب باباتوادبیاتت بیسته چه ربطی داشت اخه بیخیال میلادپاستوریزه خودموعشقه دختره به مارسیده بود یامابه دختره رسیده بودیم رفتم جلودختره گفتن:هووووو ووووویی دختره بهم نگاه کردوباصدای تودماغی مث این معتادا گفت:مشکلیه -نه خشکلیه که جلوته الان لابد فکرمیکنه اومدم شمارشو بگیرم عمرااااااا دختره بانازو عشوه گفت:بکش کنار -یه نصیحت برادرانه خواستی ماشین بگیری وانت بگیر دماغتم بتدازپشتش دختره داشت باچشماش منومیخورد همینجوری داشت بهم نگاه میکردمنم نگاش میکردم ازرو هم نمیرفت وامونده میلاداومددستموکشیدوباجدیت گفت:بهراد بریم -بریم دادا -جلوزبونتونمیتونی بگیری بهراد این یه عادتم ترک کن که بقیه رومسخره میکنی -اون حقش بودخو -چه حقی بهراد تواخربااین کارات سرتوبه بادمیدی -گیرنده دیگه توام شدی لنگه بابام اه مسخره بازی درنیاربریم من سردمه -بریم پیرمردالان ارتوروزت عودمیکنه(درست نوشتم) توراه خونه میلادباعصبانیت میروند میدونستم ازدستم ناراحته -میلادمیگمااااا خون کثیفتوکثیفترنکن توچرا انقدپاستوریزه ای -بسه بهراددرعوض من توخیلییییی...... -چته تو بسه بابا من دادا کوچیکته ببخش دیه ازاین کارا نمیکنم -من دارم نصیحتت میکنم حرفامو محل سگم نمیذاری -این چه حرفیه دادا -قول میدی مهمونی های ارشام نری بهش نگاه کردم نوچ نوچ نمیتونم مخالفت کنم -باش نمیرممممم اگه رفتم تروهم میبرم خو میلاد باخنده گفت من همچین جاها نمیام -میلاد توروخدا پاشوبیا خیلی باحاله -من بازبه توخندیدم پررو شدی -اه ضدحالی هااااااا دیگه بامن حرف نزن حوصله حالگیری ندارم رومو کردم طرف پنجره شیشه پنجره روکشیدم پایین بدخنک میخورد به صورتم خیلی باحال بود چشماموبستمویادخندیدنای شیدا افتادم ای بمیری بهرا چرا نمیتونی ازش متنفرباشی اون که این همه اذیتت کرد چرا اخه خدایی تومردی بهرادد ببین میلادوچقداذیت میکنی چرا نمیتونی فکرشیدارواز ذهنت بیرون کنی ولی بازم مشتاق بودم ببینمش احساس دلتنگی داشتم یه حس عجیبوغریب بیخیااااااااااااااااااالل لللللللل لللللللللللل بابا دنیارووووووووع شقههههههههههههبیخیااااااااااااااااااالل لللللللللللللللللللل بابا دنیارووووووووعشقههههههههه ههه -چته ساکتی -دارم چهارقل میخونم -چراااااااا؟ -برای اینکه داریم میریم خونه تنهاییم شیطون نیاد سراغمون -بشین بچهههههههههه چهارقل افاقه نمیکنه بقره رو بخون -اونوقت چرا باخنده گفت:چون تبت زیادی تنده بااخم بهش نگاه کردم دوباره شیدا اومدو اقاتیکه پرونی هاشوشروع کرد -شوخی کردم باباناراحت شدی ناراحت که شدم ولی نمیخواستم به رو خودم بیارم پس گفتم:نه میلاد دنده روعوض کردو گفت:بریم خونه -خوووووو کوجابریم جادیگه ای داریم ********************* وقتی رسیدیم خونه میلادزود گرفت کپه مرگشوگذاشت چون فرداش باید میرفت شرکت ولی من خوابم نمیومد توتاریکی نشسته بودموبه شیدا ارشام میلاد اون مهمونی های کوفتی کارهای که کردم یه مدت شده بودم یه حیون ولی همین میلادکمکم کردکه خودمو جمعوجورکنم اخلاق میلادودوس داشتم الگوم بعد اون روزای کوفتی میلادبود گرچه ازبچگی پدرشوازدس داده بود ولی خیلی منطقی بودمادرشم سال پیش از دس داد مامانشوخیلی دوس داشت منم دوسش داشتم ولی میلادبعدمرگ مادرش اصلاروحیشونباخت تواون روزا گرچه خودش عزاداربود منوهم کمک میکرد اما شیدا واسم چی بود یه کابوس بود فکرکردن به شیداحالموبدمیکردبیخیال شیدا باعثوبانی همه مشکلاتم ارشام بودولی گرچه این همه بهم بدکرد واسم رفیق نبودنارفیق بود دوستیموبهم نزدم هنوزم مث قبل باهم دوستیم اما من دیگه اون بهراد ساده نیستم که هرکی بیاد یه ضربه بهش بزنه و بره میلادازاتاق اومد بیرونوباتعجب گفت:توچرانخوابیدی؟؟؟ هیچی خوابم نمیومداومدم اینجا -حالاچراتوتاریکی مگه عزاداری - نه عروسی دارم دارم توتاریکی مقدماتشواماده میکنم -میلادباخنده گفت:گمشووووووو بااون مخ منحرفت بیابخواب بابا -باشه توبرو منم میام -مسخره پاشوبیا بگیربخواب من بدون توخوابم نمیاد -مرض حتمابایدواست لالایی بخونم میلاد باتک خنده رفت طرف اتاقوگفت:بهرادزیادی فکرنکن فسفرکم میاری -برووووووبابا راسی جیگر روتخت نمیخوابی من الان میام -بیا استاد بیابخواب بهررررررررادبیخیال دنیاروعشقه خودموزرشکه خوووب برم بخوابم دیه رفتم طرف اتاقوولوشدم روتختو بدون فکرخوابیدم****** سبح که ازخواب بیدارشدم میلادرفته بودبه گوشیم نگاه کردم ساعت 10 بودهوووووووگل کاشتم منومیلادکه دیشب فعالیتم نداشتیم پس چراتاالان خوابیدم یکی زدم پس کلموگفتم:بهرادبسه منحرف بلندشو بلندشدموصورتموآب زدم ازبچگی از صبحانه متنفربودم گرچه میلادصبحانه رو گذاشته بودولی میل نداشتم پس یه نگاه به خونه انداختم دیزاین خونه میلاد همش با رنگهایی سبزکمرنگو ازاین کوفتیا بودوقتیم بهش میگفتیم سلیقت شبیه دختراهستش برمیگرده میگه نه این رنگابه ادم روحیه میده سرموتکون دادموسوئیچ ماشینوبرداشتمواز خونه میلادزدم بیرون حوصله چرخ زدن توشهروبااین وضعونداشتم پس روندم طرف خونه اشباح یعنی همون خونه خودمون ******************** -سلاممممممم عزیزان بهراد کوجاییدشوما؟؟ مامان اومدجلوموگفت:سلام پسرم چه خبره چراداد میزنی -سلام مادرم دادنمیزنم ندادمیزنم مامان بهم نگاه کردانگارمجرم گیراورده گفت:این چه وضعشه برویه دوش بگیر بیاپاییین -چشم مادرم هرچی شومابگی بشمار3یه دوش میگیرم میام پیشت رفتم طرف اتاقم بلی بلی اتاقمم که تتفیش شده ایول به سرعت عمل معلوم نیست ایناتواتاق من دنبال چی هستندلباساموبرداشتمورفتم طرف حموم تو حموم تامیتونستم تست صدا دادم واسه خودم اکادمی گوگوش را انداخته بودم ازترانه های خارجی تا علی عبدالمالکی اخه خستگیم دررفت حالامگه دیشب چیکاکردم کوه ساختم کوه کندم اه بیخیال رفتم جلواینه موهام خ یس بودولی حوصله خشک کردنشونو نداشتم باخبری که دیشب بهم رسیده بود تمام انرژی این هفتم صرف شد به خودم تواینه نگاه کردم برگشتم به 4سال پیش اولین باری که شیدارودیدم اونموقع خیلی بچه بودم که گول ظاهرمعصومشوخوردم تومهمونی مث ملکه ها بودبه همه فخرمیفروخت همه پسرا تونخش بودن ولی شیدابه هیچکی پا نمیداد درکل دخترسنگینوباوقاری بودالبته ظاهرا مامان ازپایین گلشوجرواجرکرده بودازبس منوصدامیزدازگذشته اومدم بیرون رفتم پایین -جان مادرم به گوش ما که رحم نمیکنی به گلوخودت رحم کن -هزارباره دارم صدات میکنم مگه گوشات مشکل دارن -اره مامان سمعکموخاموش کردم بهار:سلام مامانی...........سبلام داداشی -سلام پاییزخانوم مامان که پشتش به بهاربود گفت:سلام بهارجان معلوم نیست اول صبح کجارفته کجارفته؟؟؟؟هانننننن امروباشگاه داشته دختری که کناربهاربود باصدای کم جونی انگارغذا بهش نرسیده باشه گفت:سلامدختری که کناربهاربودباصدای کم جونی گفت:سلام -سلاممممممم ننه زمستون ازاینورا خوش اومدی دوست پاییزی؟؟ -ببخش رهاجون داداشم یکم خله مامان برگشتوباتعجب به دخترکناردست بهارنگاه کردوبعدم بالبخند گفت:رهاخانوم شمایی همون دختره که اسمش زندون بود نه همون رهابودگفت:بله شماهم بایدمامان بهارجون باشید خوشبــــــــــــــختم -بله ایشون مادرگرام منوبهارهستن بنده هم داداش گل بهارهستم رهابهم نگاه کردو باوقاحت تمام گفت:بله میدونم شماداداش خل بهارجونی بااین حرف رهابهارشروع کردبه خندیدنوگفت:ایــــــــــول رها مامان رفت طرف رهاو صورتشو ماچ مالی کردوگفت:بریدبشینید باعصبانیت داشتم به چشمهای گستاخ رهانگاه میکردم الحق که ننه زمستونی دختره پررررررررررررررو بهاردست رهاروگرفتوگفت:رهاجون بیااینجابشین بایدتلافی میکردم دختره ی وامونده بااستادبهراددرمیفته یهوزرتی به زورتی اومده تو خونه بهم میگه خل دهه روکه نیست سنگ خاراست باصدای بلندی گفتم:مامان کاری بامن نداری؟؟ -کجاااااااداداش توکه تازه اومدی؟ -مگه میخوام کوجابرم میرم تواتاقم خو -اهاننننننننن فک کردم میخوایی بری بیرون -دیگه ازاین فکرا نکن دخترخووووب لابداگه میرفتم بالا این ننه زمستون فکرمیکردجلوش کم اوردم بی شرف(ای ای بهرادبخوایی فش بدی از صفحه رمان محوت میکنم شرمنده تمرکزتونوبهم زدم ولی باید بهش تذکرمیدادم دیه حالامیخوایی ادامه رمانوبخونی؟من مردم ازارم نمیشه نخونی باشهbowفش نده رفتم ههههههه)چقد سفیده مثل برف میمونه رفتم نشستم روبه روی رهاخانومو زل زدم بهش صورت گردوسفیدچشمای وحشی مشکی.......صدای خروس بی محل نذاشت به تحلیل این ننه زمستون برسیم دهه به خشکی شانس بهار:مگه نمیخواستی بری بالا چرااینجانشستی -فضولوبردن زیرزمین پله نداشت خوردزمین بهارباعصبانیت بهم نگاه کردوگفت:خیلی پرویی بهراد مراعات رهاروبکن لطفا -ایـــــــشون جنبه دارن ناراحت نمیشن بهارانگاربرق چهار فاز بهش وصل شده باشه گفت:بهرررررررادمیدونی رهادختر اقای جوادیه شریک باباامروتوباشگاه دیدم این خانوموبعدم زنگ زدم به مامان که مامان گفت بایدددددبیاریش خونه چشمام 4تاشد واییییی من این دختراقای جوادیه خدابهم رحم کنه معلوم نی چی توفکرشونه این چرااومده اینجا؟؟؟مامان چراگفتههههه بیاداینجا؟؟ خودموجمعوجورکردموگفتم:اِ اِ چه سعادتیه دیداربااین خانومممممم -بهراد رها دان1 داره البت قبلا خونشون یه جا دیه بوده ازاونجا اومده اینجا کارش بیسته ازمن خنگول بهتره من هنوزتوکمربندقرمزش موندم این خانووووم دان1داره خوش به حالش لم دادم رومبلوگفتم:بهارخودتوازبرق بکش زیادی وراجی میکنی امابهاربدون توجه به حرف من شروع کرد بارها حرف زدن -رهاجون من که کمربند قرمزم ولی بهراد دان3 داره بهراد برعکس درسودانشگاش توتکواندو خیلی فرزه رهابه من نگاه کردوگفت:شمادانشجوئید؟؟ جاننننننننن؟؟؟لابد میخوادشوهرتحصیل کرده داشته باشه میخوادمیزان تحصیلات منوبدونه چه رویی داره نه به باره نه به داره این تحصیلات میپرسه صداموصاف کردموگفتم:بله دانشجوام بعدم با تعنه گفتم به کارشوما میام؟؟؟ رهااخم کردو گفت:ببخشیدنبایدفضولی میکردم -بله ازاونجا که بنده روح بخشنده ای دارم میبخشمتون ولی دفعه اخرتون باشه بهارکه همونطوری که به بدنش کشوقوص میدادگفت:زیادی واسه خودت نوشابه بازنکن همچین اش دهن سوزیم نیستی رهاجون ایشون دانشجوانصرافیه باحرص به بهارنگاه کردموگفتم:هنوزوده واسه پخش خبرهابی بی سی(BBC) بهارواسم شکلک دراوردوگفت:تاچشمتودرآد مامان ازآشپزخونه بایه سینی شربت اومدوگفت:خوش اومدی دخترم مامانو باباخوبن عزیزم؟ رها:ممنون خوبن سلام دارن خدمتتون -سلامت باشن مامان:بهرادبلندشوبیا آشپزخونه کارت دارم باتعجب بهش نگاه کردم بامن تواشپزخونه چیکاداشت مامان:ببخشیددختراتاشربتتو� �وبخوریدمنم اومدم بلندشوبهراد بلندشدموگفتم:خدابه خیربگذرونه رفتم توآشپزخونه مامان داشت میوه هاروپاک میکردومیذاشت توظرف -جـــــــــانم مادربگومیشنوم -رهادخترخوبیه مگه نه؟؟ دوباره شروع کردن خدا خودش بهم صبرفراتر ایوب بده -چه میدونم مادرمن مگه من کارشناس مردم شناسیم تویک دقیقه بگم خوبه یانه بعدشم خوب باشه خوشابه احوال باباومامانش بدباشه ماروسننه مامان بهم نگاه کردوگفت:پسرم ازالان بهت میگم به رفتاراش توجه کنی بعدم بالبخند گفت:به دل من که توهمین یک دقیقه نشست باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابابلندشدموگفتم:خدابه خیربگذرونه رفتم توآشپزخونه مامان داشت میوه هاروپاک میکردومیذاشت توظرف -جـــــــــانم مادربگومیشنوم -رهادخترخوبیه مگه نه؟؟ دوباره شروع کردن خدا خودش بهم صبرفراتر ایوب بده -چه میدونم مادرمن مگه من کارشناس مردم شناسیم تویک دقیقه بگم خوبه یانه بعدشم خوب باشه خوشابه احوال باباومامانش بدباشه ماروسننه مامان بهم نگاه کردوگفت:پسرم ازالان بهت میگم به رفتاراش توجه کنی بعدم بالبخند گفت:به دل من که توهمین یک دقیقه نشست باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا -حالابیشترباهاشون اشنامیشیم امشب شام دعوتشون میکنم وااااای خداقلبم ایستادواقعاقضیه داره جدی میشه مامان بیخودکسی روواسه شام دعوت نمیکنه ایزد امیدم خودتی -کارخوبوشومامیکنی حالااجازه مرخص شدن میدی -بهرادخوب چشماتو وا کن خانواده خوبی هستن دختروشونم که خوبه -اولامگه چشمام بستس دوماشوماخودتون دارید میبرید میدوزید یه اتو هم بزمید دیگه نظرمنو میخوایین چیکار باعصبانیت از اشپزخونه خارج شدم رفتم طرف اتاق خودم وسط زاه بهارصدام کرد -بهارد -هان؟؟؟؟؟؟؟ -هیچی چرا داد میزنی بدون توجه به حرفش رفتم سمت اتاقم دراتاقموباپا بازکردموکوبیدم یه نفس عمیق کشیدمو خودموولوکردم روتخت چشماموباعصبانیت بستم از یه طرف اومدن شیدا ازیه طرفم اینا مثه مته رومخ منن یکی نیست بهشون بگه مگه ازدواج کشکه یادوغه(نه ماسته)چه بی خیال دارن دربارش حرف میزنن من که امادگیشوندارم همون کچلی بره باهاش ازدواج کنه اه بهراد بلندشو چیه مث دخترانشستی داری خیال بافی میکنی بلندشدمو توایینه به خودم نگاه کردم بهراد حالا که میدونی قضیه کم کم داره جدی میشه هم کچلو راضیه هم مامان ریاضیه بیاکاری کن رهاخانوم ناراضی باشه بااون چشمای وحشی مغرورش لابد تاحالا ده تا مث منو دک کرده منم روش یه لبخندپلیدزدمومیدونستم این کارم عواقب خوبی نداره ولی خوووو مجبورم رفتم طرف کمدموبعدمدتهالباسای جیغموکه قبلا میپوشیدم زیرو رو کردم یه تیشرتیوکه روش علامت صلیب بودو برادشتمو تنم کردم موهامم بعد کلی تافتو اتو مو به اون مدلی که دلم میخواست دراوردم ازتاقم زدم بیرون که صدای مامانوشنیدم که میگفت -اره بهرادم دانشجوداروئه پاچه خواری منو میکنن ولی عمرا بذارم اینوبه ریشم ببندیدهمون رشتمو که شوما انتخاب کردید بسه بدون توجه به حضورشون رفتم طرف حیاط که صدای متعجب مامانوشنیدم -بهراد برگشتم طرفش مامانوبهارداشتن باتعجب بهم نگاه میکردن چشمم افتاد به رها که باغرورو یه پوزحند داشت نگام میکرد -داداش کجامیری؟؟ هههه بیچاره لابد فک کرده دوباره میرم مهمونی -دارم میرم بیرون ببخشید ازشما امضاتایید نگرفتم مامان که همونجوری داشت بهم نگاه میکرد خو حقم داشت فک میکرد شدم همون بهراد 2 سال پیش - خوووب اگه نگاه های پرمهرتون تموم شد من برم نگاهاتونوبدرقه راهم کنید رفتم تو حیاطو ماشینوبردم بیرون باخوشحالی شروع کردم به ویراژدادن بهرادبایدکاری کنی که این خانواه چشم دیدنتو نداشته باشن نزاربه فکرشون خطور کنه که تودومادشون شی شروع کردم به ویراژدادن توجاده ایــــــــــــــــــــول نمیدونم چرا هوس کردم برم قهوه خونه دانوب روندم طرف قهوه خونه********** بـــــــــــــه بهراد خان راه گم کردی ازاین ورا -سام سینان خان گلللل فک کردم الان وسط سواحل مالزی داری افتاب میگیری -نه باباهنوز که نرفتم میبینی توچه خبردرس میخونی - نه بابا درس چیه؟؟چه خوشکل شدی تو چیکاکردی کلک سینان با خنده گفت :بچه بکش کنار توکه امروز دخترکش ترشدی یه قری به گردنم دادموباصدای عشوه گرانه ای گفتم:خوووومعلومه من از تو ناناس ترم تازه بیشترازتودوس دختردارم سینان باخنده یکی زد پس کلموگفت حالا پایه چی هستی؟؟ -پایه چهارپایه هیچی اومدم توروببینم -اِ اِ اِ توراس میگی حالاخدایی چی میکشی -سینان میخوایی دستی دستی امروز منو به کشتن بدی هاااا من نفس تنگی دارم خودتم میدونی کهههه هیچی نمیکشم -حتی قلیون -نه دادا حتی قلیون برم خونه مامان خفم میکنه رفتم روتخت نشستموبه دوروبرم نگاه کردم سینان اومد کنارم نشست مثل همیشه شادوشنگول نبود پکربد توخودش بود -سینان چته کشتی هات گیردزدایی دریایی افتادن -بهراد چیکارکنم خسته شدم -ازخسازتهایی که دزدای دریایی به باراوردن خسته شدی -اه بهراد بهت که گفتم اونی که دوسش دارم دوسم نداره مغروره -بابابی خیال عشقوعاشقی عشق چیه بابا دیدیش سلام منوهم برسون بهش -بهراد نمیگم عاشقشم ولی دوسش دارم خواستگاریشم رفتم اما خانوادش راضی نیست دخترشون باها بیادخارج علاوه براین دختره هم فک نکنم منودوس دوس داشته باشه -سینان طرزفکرت خیلی بچگونس این همه دخترگل تودنیا توچسبیدی به یکیش بعددم اگه میدونی ارزششو داره واقعادوسش داری باید واسه به دست اوردنش تلاش کنی چیزایی باارزش راحت به دس نمیاد -نمیدونم بهراد سعی میکنم فراموشش کنم ولی هرجامتانتش چشماش غرورشوبا بقیه دخترامقایسه میکنم هیچ وقت ازفکرم بیرون نمیره -برادرباعرض تاسف شومادچارمرض عشق شدید بنده که داروسازم هنو واسه این مرض هیچی کشف نکردم حالاتجویزم اینه شبی یه بکمپلکس بزن بلکه دردت دواشه سینان باخنده گفت توخیلی بیخیالی خوشا به احوال زنت -خووووبایدبیخیال دنیاشد دیگه چشماموبستمو مثل زمانی که میرفتیم تومهمونی های شیطان پرستی باصدای بمی گفتم تادنیاهست بایدفازشوببریم -مرض حوصله خندیدن ندارم -خوووب گریه کن شیون کن منم برات نوحه میزنم -درداومدی منوبخندونی بابا برادرمیگم حسش نی -واااااا خوووبگوبهرادگمشوبیرون -دورازجونت بهراد توعزیزی -خودم میدونم عزیزم سرورم همه همینومیگن -خیلی خودشیفته ای هاااااا -نه سینان ازخودشیفته چیه خدا به سرشاهده ایناهمه صفت هامه همه میگن گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم -جــــــانم سکوت -الوازاین ور الوازاون ور سکوت -عزیزگرام دِ حرف بزن نمیزنی فوت کن نمیکنی نف بکش نمیکشی خفه میشی از ما گفتن ازشوما نشنفتن سکوت -زیرالفسی میخوایی تاحرف بزنی سکوت دیگه داری میرییی رواعصاب هاااا تخم کفتر ندارم بهت بدم -هنوزم که شیطونی شـــــــــــیـــــــــدا بلندشدموگفتم:خدابه خیربگذرونه رفتم توآشپزخونه مامان داشت میوه هاروپاک میکردومیذاشت توظرف -جـــــــــانم مادربگومیشنوم -رهادخترخوبیه مگه نه؟؟ دوباره شروع کردن خدا خودش بهم صبرفراتر ایوب بده -چه میدونم مادرمن مگه من کارشناس مردم شناسیم تویک دقیقه بگم خوبه یانه بعدشم خوب باشه خوشابه احوال باباومامانش بدباشه ماروسننه مامان بهم نگاه کردوگفت:پسرم ازالان بهت میگم به رفتاراش توجه کنی بعدم بالبخند گفت:به دل من که توهمین یک دقیقه نشست باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا -حالابیشترباهاشون اشنامیشیم امشب شام دعوتشون میکنم وااااای خداقلبم ایستادواقعاقضیه داره جدی میشه مامان بیخودکسی روواسه شام دعوت نمیکنه ایزد امیدم خودتی -کارخوبوشومامیکنی حالااجازه مرخص شدن میدی -بهرادخوب چشماتو وا کن خانواده خوبی هستن دختروشونم که خوبه -اولامگه چشمام بستس دوماشوماخودتون دارید میبرید میدوزید یه اتو هم بزمید دیگه نظرمنو میخوایین چیکار باعصبانیت از اشپزخونه خارج شدم رفتم طرف اتاق خودم وسط زاه بهارصدام کرد -بهارد -هان؟؟؟؟؟؟؟ -هیچی چرا داد میزنی بدون توجه به حرفش رفتم سمت اتاقم دراتاقموباپا بازکردموکوبیدم یه نفس عمیق کشیدمو خودموولوکردم روتخت چشماموباعصبانیت بستم از یه طرف اومدن شیدا ازیه طرفم اینا مثه مته رومخ منن یکی نیست بهشون بگه مگه ازدواج کشکه یادوغه(نه ماسته)چه بی خیال دارن دربارش حرف میزنن من که امادگیشوندارم همون کچلی بره باهاش ازدواج کنه اه بهراد بلندشو چیه مث دخترانشستی داری خیال بافی میکنی بلندشدمو توایینه به خودم نگاه کردم بهراد حالا که میدونی قضیه کم کم داره جدی میشه هم کچلو راضیه هم مامان ریاضیه بیاکاری کن رهاخانوم ناراضی باشه بااون چشمای وحشی مغرورش لابد تاحالا ده تا مث منو دک کرده منم روش یه لبخندپلیدزدمومیدونستم این کارم عواقب خوبی نداره ولی خوووو مجبورم رفتم طرف کمدموبعدمدتهالباسای جیغموکه قبلا میپوشیدم زیرو رو کردم یه تیشرتیوکه روش علامت صلیب بودو برادشتمو تنم کردم موهامم بعد کلی تافتو اتو مو به اون مدلی که دلم میخواست دراوردم ازتاقم زدم بیرون که صدای مامانوشنیدم که میگفت -اره بهرادم دانشجوداروئه پاچه خواری منو میکنن ولی عمرا بذارم اینوبه ریشم ببندیدهمون رشتمو که شوما انتخاب کردید بسه بدون توجه به حضورشون رفتم طرف حیاط که صدای متعجب مامانوشنیدم -بهراد برگشتم طرفش مامانوبهارداشتن باتعجب بهم نگاه میکردن چشمم افتاد به رها که باغرورو یه پوزحند داشت نگام میکرد -داداش کجامیری؟؟ هههه بیچاره لابد فک کرده دوباره میرم مهمونی -دارم میرم بیرون ببخشید ازشما امضاتایید نگرفتم مامان که همونجوری داشت بهم نگاه میکرد خو حقم داشت فک میکرد شدم همون بهراد 2 سال پیش - خوووب اگه نگاه های پرمهرتون تموم شد من برم نگاهاتونوبدرقه راهم کنید رفتم تو حیاطو ماشینوبردم بیرون باخوشحالی شروع کردم به ویراژدادن بهرادبایدکاری کنی که این خانواه چشم دیدنتو نداشته باشن نزاربه فکرشون خطور کنه که تودومادشون شی شروع کردم به ویراژدادن توجاده ایــــــــــــــــــــول نمیدونم چرا هوس کردم برم قهوه خونه دانوب روندم طرف قهوه خونه********** بـــــــــــــه بهراد خان راه گم کردی ازاین ورا -سام سینان خان گلللل فک کردم الان وسط سواحل مالزی داری افتاب میگیری -نه باباهنوز که نرفتم میبینی توچه خبردرس میخونی - نه بابا درس چیه؟؟چه خوشکل شدی تو چیکاکردی کلک سینان با خنده گفت :بچه بکش کنار توکه امروز دخترکش ترشدی یه قری به گردنم دادموباصدای عشوه گرانه ای گفتم:خوووومعلومه من از تو ناناس ترم تازه بیشترازتودوس دختردارم سینان باخنده یکی زد پس کلموگفت حالا پایه چی هستی؟؟ -پایه چهارپایه هیچی اومدم توروببینم -اِ اِ اِ توراس میگی حالاخدایی چی میکشی -سینان میخوایی دستی دستی امروز منو به کشتن بدی هاااا من نفس تنگی دارم خودتم میدونی کهههه هیچی نمیکشم -حتی قلیون -نه دادا حتی قلیون برم خونه مامان خفم میکنه رفتم روتخت نشستموبه دوروبرم نگاه کردم سینان اومد کنارم نشست مثل همیشه شادوشنگول نبود پکربد توخودش بود -سینان چته کشتی هات گیردزدایی دریایی افتادن -بهراد چیکارکنم خسته شدم -ازخسازتهایی که دزدای دریایی به باراوردن خسته شدی -اه بهراد بهت که گفتم اونی که دوسش دارم دوسم نداره مغروره -بابابی خیال عشقوعاشقی عشق چیه بابا دیدیش سلام منوهم برسون بهش -بهراد نمیگم عاشقشم ولی دوسش دارم خواستگاریشم رفتم اما خانوادش راضی نیست دخترشون باها بیادخارج علاوه براین دختره هم فک نکنم منودوس دوس داشته باشه -سینان طرزفکرت خیلی بچگونس این همه دخترگل تودنیا توچسبیدی به یکیش بعددم اگه میدونی ارزششو داره واقعادوسش داری باید واسه به دست اوردنش تلاش کنی چیزایی باارزش راحت به دس نمیاد -نمیدونم بهراد سعی میکنم فراموشش کنم ولی هرجامتانتش چشماش غرورشوبا بقیه دخترامقایسه میکنم هیچ وقت ازفکرم بیرون نمیره -برادرباعرض تاسف شومادچارمرض عشق شدید بنده که داروسازم هنو واسه این مرض هیچی کشف نکردم حالاتجویزم اینه شبی یه بکمپلکس بزن بلکه دردت دواشه سینان باخنده گفت توخیلی بیخیالی خوشا به احوال زنت -خووووبایدبیخیال دنیاشد دیگه چشماموبستمو مثل زمانی که میرفتیم تومهمونی های شیطان پرستی باصدای بمی گفتم تادنیاهست بایدفازشوببریم -مرض حوصله خندیدن ندارم -خوووب گریه کن شیون کن منم برات نوحه میزنم -درداومدی منوبخندونی بابا برادرمیگم حسش نی -واااااا خوووبگوبهرادگمشوبیرون -دورازجونت بهراد توعزیزی -خودم میدونم عزیزم سرورم همه همینومیگن -خیلی خودشیفته ای هاااااا -نه سینان ازخودشیفته چیه خدا به سرشاهده ایناهمه صفت هامه همه میگن گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم -جــــــانم سکوت -الوازاین ور الوازاون ور سکوت -عزیزگرام دِ حرف بزن نمیزنی فوت کن نمیکنی نف بکش نمیکشی خفه میشی از ما گفتن ازشوما نشنفتن سکوت -زیرالفسی میخوایی تاحرف بزنی سکوت دیگه داری میرییی رواعصاب هاااا تخم کفتر ندارم بهت بدم -هنوزم که شیطونی-هنوزم شیطونی شـــــــیدا تنهاحرفی که تونستم بگم یه کلمه بود:سلام -هه علیک نکنه باید به توتخم کفتربدم تموم بلاهایی که سرم به خاطرش اومده بود سادم اومد صداموبالابردمو گفتم:چرازنگ زدی؟؟ -چرا دادمیزنی خوو دلم برات تنگ شده عزیزم حتمامیدونی که اومدم -اومدنت به من ربطی نداره اومدی باپاخودت اومدی خوش اومدی سینان باتعجب بهم نگاه میکردباسرازمن پرسیدکیه؟؟؟ میدونستم قیافم تابلوشده امادوس نداشتم بقیه فک کنن شیدا واسم مهمه میخوام همه بدونن شیداواسه من مرده بلاندشدموگوشیوقطع کردم روبه سینان گفتم:گل پسرمن دارم میرم کاری باری امری سفارشی؟؟ -کجاااااااا توکه تازه اومدی؟؟؟؟ -برم دیگه گفتم بیام ببینم حالواحوالت چطوره؟؟ سینان بلندشدوگفت:عزیزی ممنون باهاش دست دادموازقهوه خونه زدم بیرون گوشیمو دراوردمو شماره شیداروگرفتم بااولین بوق برداشت -جـــــــــــان دلــــــــــم بافریادگفتم:چـرادوباره زنگ زدی هان؟؟ -چون دلم برات تنگ شده میدونم توام دلت برام تنگ شده باتک خنده عصبی گفتم؟نه اندفه نمیدونی من دلم برات تنگ نشده گشادشده برووووووو عمو من خودم کارخانه رنگم شیداشروع کردبه خندیدنوگفت:بهرادعاشق جواب دادنتم -گمشواشغال شماره منو ازتوگوشیت اسمموازتوذهنت پاک میکنی -بهرادنگو اشغال میخوام ببینمت -مشکل اینجاست که من تمایلی به دیدنت ندارم -بهرادعصبیم نکن میدونم هنوزم منودوس داری مامیتونیم دوباره شروع کنیم این دفعه صدام حسابی اوج گرفته بود:خفه شوووو چیوشروع کنیم منوتو به پایان رسیدیمتو اون مخت فرو کن بهراد قبلی ساده رفت مرد گــــــــــرفـــــتیییییی یی شیداباخنده گفت:نه بابامیبینم پیشرفت کردی ببین بهرادبهم توهین کردی بهت هیچی نگفتم چون دوست دارم منتظرت میمونم وگوشیوقطع کرد باتعجب به گوشی تودستم نگاه کردم این بشراین همه پرویی رواز کوجا میاره صداش توگوشم زنگ میزد دوستت دارم منتظرت میمونم دستموکشیدم روصورتموباعصبانیت گوشیموکوبیدم به زمین اه گوشی خوشگلم از دست رفت لعنت بهت شیدا با عصبانیت یه نفس عمیق کشیدمو تکه های گوشیموجمع کردموسوار ماشین شدم حالوحوصله هیچکسونداشتم جمله اخرش توگوشم بود دوستت دارم منتظرتم فرمون ماشینوتومشتم فشار دادم لعنتتتتتتت بهت شیدااعصابمومختل کردی بابی حالی روندم طرف طرف خونه******** وقتی واردخونه شدم باچهره عصبی مامان روبه رو شدم یاحضرت قیل بازچیکارکردم صلاحوصله اوصول دین مامانونداشتم سرموانداختم پایینو به یه سلام کوچولواکتفاکردم هیییی لابدبهارازتعجب شاخ دراورده -کجابودی؟؟ شروع شد ایییییی خدا خودت برس به دادم -یه جای خوب...............بیرون ازخونه -بهرادبه من نگاه کن بگوکجابودی؟؟ -ولم کن مامان اه بیرون بودم دیگه مامان اومدروبه روی منوتوچشمام نگاه کردوگفت:رفتی مهمونی باز چه زهرماری خوردی هاننننننننننننن؟؟ -هه مامان اگه من چیزی خورده بودم وضعم این نبود؟؟الان اینجابودم؟؟ مامان بافریادگفت:لابد باید توبغل دخترالاس میزدی اره دیگه داشت میرفت رواعصابم یکم صدامو بردم بالاو گفتم:مادرمن دِ میگم هیچی نخوردم باورت نمیشه بریم کتباازمایش بدم اه فقط یاددارید گیر بدیدبگومامان چیزدیگه ای نی ببندی به من با تک خنده های عصبی رفتم طرف اتاقم دراتاقموباپا بازکردمومحکم کوبیدمش دربیچاره از پا من چی میکشید اعصابم داغون بود مامان دافونترش کرد تیشرتمودراوردمونشستم روتخت یه موزیک ملایم گذاشتمودرازکشیدم شیدا نمیدونم چرا نمیتونم ازش متنفرباشم برعکس مشتاقم ببینمش بااون همه بلاهای که سرم اورده بودیعنی هنوزم مشتاقم ببینمش یه سال افسردگی یه ترم مشروط شدن بی اعتمادی خانوادم ایناهمه چیزایی بودکه ازشیدایادم میاد تویکی از مهمونی هاباهم اشناشدیم خانواده شیداخیلی مرفه بودن شیداظاهراخیلی مظلوم بودهمین مظلوم بودنش منوجذب خودش کرده بود شیدابه هیچ پسری پانمیداد(هه هه لابد دست میداده) نمی دونم چی شد باهم دوس شدیم فکرشیدا اعصابمو بهم ریخت بلندشدمواززیر تخت پاکت سیگارو (لابد سیگارش اسی هم بوده هههههه)دراوردمو یه نخ از داخلش کشیدم بیرون محض اطمینان دراتاقموقفل کردم شروع کردم به کشیدن سیگار باهرپکی که به سیگارمیزدم تموم گذشتم میومد جلوچشمم شیدا خنده هاش رفتنش شکست خودم کارای که بعدش انجام دادم یه مدت شده بودم مث یه حیون یه پوک دیگه به سیگارزدم که احساس نفس تنگی کردم سیگارموخاموش کردمورفتم ازتو کشواسپرمودراوردم یه پیف زدم هووووووچته بهرادهمچین مثل این فیلم تایتانیک مثل اون مرده حالاخوبه خودتم قبول داری که احساست به شیدا بچگونه بوده بعدشیدا چندتادختروگذشتی سرکار فک کن شیداهم مثل اونا بی خیال بهراد اومده به درک بهت زنگ زده به جهنم اگه دیدیش گور بابا خرپولش دوباره با چرتوپرتهای خودم اروم شدم واسه خودم یه پامشاورم دیه فدا مامانم بشمدوباره با چرتوپرتهای خودم اروم شدم واسه خودم یه پامشاورم دیه فدا مامانم بشم تقه ای به دراتاقم واردشدوصدای نکره بهاربلندشد -بهرادشب مهمون داریم خانواده رهااینامیان -خوووووخواهرگرامم چه کمی از دس من برمیادمهمون داریم قدمشون روتخم چشم بیان اینجاهم مث تویله خوشونه منظورم همون خونه خودشونه بهارباخنده گفت بهت گفتم به خودت برسی شادوماد -شادومادکیه بهارجووون من تانوه های تورونبینم دومادنمیشم رفتم طرف دروبازش کردم که بهاربینیشوگرفتوگفت -سیگارکشیدی؟؟ -نه بهاربه کسی نگوتواتاقم منقل اوردم دارم تریاک میکشم بهارباعصبانیت بهم نگاه کردوگفت:بهرادبرات متاسفم مثلا نفس تنگی داری یکم مراعات حال خودتو بکن -بهاراجی دارم امیدوارمیشم دراینده دکترخوبی میشی بهارسرشوتکون دادوازپله هارفت پایین همچین سرشوتکون میده انگارچه ششخص مهمی هسته رفتم طرف کمدمو لباساموعوض کردم یه دوش ادکلنمروخودم خالی کردم میخواستم برم ازدل مامان دربیارم نباس بفهمه سیگارکشیدم.ازپله هارفتم پایین مامان نشسته بودوبه یه نقطه خیرهش شده بودمیدونستم ناراحته رفتم بالاسرش فک نکنم متوجه من شدیااگرم شد به روخودش نیاورد همونطوربه دیوارخیره شده بود -به به این دیواراثرکیه که مادمنومحوخودش کرده حالایه مورچه ای هم از روش رد نمیشه بگیم مادرمون داره تلاش مورچه رو نگاه میکنه مامان با یه حالتی بهم نگاه کرد که به خودم گفتم:بهرادبمیر چطوری دلت میاداذیتش کنی -سیگارکشیدی؟؟ -بـــــــــــــــه صدرحمت به جاسوسای موسادوسازمان سیاه این بهارازاوناهم ردکرده فوری اومد لودادحالاچی بهش رسید نخودچی؟شوکولات؟کلاه؟ مامان روشوازم گرفتوگفت:بهرادچرامیخوایی منودق بدی؟؟ باناراحتی بهش نگاه کردموگفتم نگومامان دورازجونت من معذرت میخوام اعصابم خورد بود تند رفتم نباید اونجوری باهاتون حرفمیزدم مامان گوشه روسریشوبه چشمش نزدیک کردوگفت: اشکال نداره پسرم -بخشیدی؟؟ مامان بالبخندبهم نگاه کردوگفت:اره گل پسرم -فدای خنده هات که بابارودیونه کرده مامان شروع کردبه خندیدن -چیه کلک اسم بابارواوردم نیشت شکوفاشد -ساکت شوپسر هیچی نمیگم پررومیشی خوشحال بودم که مامان از دستم ناراحت نیست********** نیم ساعته این خانواده گل گلاب اومدن اقای جوادی یه مردحدودا 44ساله است که ماشاالله فکشم حسابی گرمه میناخانوم همسراقای جوادی یه زن خوش برخوردمهربون بود که توچهرش یه خونسردی خاصی بود یه پسرکوچولو6یا7ساله هم همراهشون بود چقدارومه من همسن این بودم میرفتم مهمونی میشدم رلره 8ریشتری اونجاروبه اتیش میکشوندم بچه های امروزی چقدخجالتین رها................... منی که این همه بادختراگشتم راحت میتونستم تشخیص بدم رهایه دخترخشکومغروره ازتحلیل این خانواده نازنین که بگذریم من 5دقیقه است که ساکت نشستم دیگه دارم خط خطی میشم همه باهم گرم گرفتن مامانومیناخانومب هارورهام که بیرونن باباواقای جوادیم باهم مشغول پچ پچن معلوم نی درباره چی حرف میزنن شاید درباره زنهای صیغه ایشون یادرباره یه چی دیه اللله اعلمو ما که ازکاراین پیرمردا سردرنمیاریم روکردمو به همون پسرکوچولوگفتم:کوچولو وقتی اینوگفتم همه سرهابرگشت طرف من بالبخند به اون پسرکوچولواشاره کردمو گفتم باشوماکوچولوها کارندارم بااون کوچولوکاردارم 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    درباره وبلاگ

    سلام دوستان گلم به 

    وبلاگ من خوش امدید

     این وبلاگ به صورت

     تخصصی پیرامون رمان

     می باشد امیدوارم خوشتون بیاد 

    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 62
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 67
  • بازدید ماه : 71
  • بازدید سال : 110
  • بازدید کلی : 1,735
  • کدهای اختصاصی
    قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ

    كد موسيقي براي وبلاگ