loading...
❤ღ❤کلبــــــه ی تنهـــــا❤ღ❤
مسعود بازدید : 7 جمعه 06 دی 1392 نظرات (0)
پاشو بسته ديگه ديگه حسنا چقدر ميخوري بسته ديگه كلان كلاس شروع ميسه استاد كه ميشناسيش يه ثانيه دير بري جوري ضايعت ميكنه كه فكرش هم نميكني حتي به عقل جن هم قد نميده
اه اه بسته ديگه الي الان ميام تا تو حاضر بشي منمم برم كفشاموبپوشم

بعد از چند دقيقه بالخره رضايت دادن شرف ياب شدن

بدو چند نق ميزني

با تاكسي بريم ديگه
چاره اي هم داريم

به خيابون اصلي كه رسيديدم همين جور منتظر تاكسي حالا مگه تاكسي گير مياد


بعد از چند دقيقه يه تاكسي جلومنو نگه داشت و ماهم سوار شديم
دم دانشگاه رسيديم و سريع كرايه رو حساب كرديم و به سرعت به سمت كلاس
اين قدر تند تند از پله ها بالا رفتيم همه كفشون بريده بود

به كلاس رسيديم خدا رو شكر استاد با كمي تا خير اومد
الي خودمونيم ها شانس آوديم و اگر نه حسابمان با كرام و كاتبين ود
اره

بعد از چند دقيقه معطلي استاد اومد

و همين جور كه كارهايي هفته پيش بچه ها رو ميديد رسيد به ميز من

كه سريع جزوه ام رو باز كردم و كارم رو ديد وخدارو شكر نتونست ايرادي بگيره بابا چند تا مساله ديگه ايراد گرفتن نداره كه اينا رو تو دلم ميگفتم ...

بعد كلاس چون ت كلاس بعدي يه نيم ساعتي رو بيكار بوديم اون روز آرام كلاس نداشت خوش به حالش


من هميشه جزوه امو پاك نويس ميكردم و به اين خاطر خيلي تميز بودن

اون روز با خودم آورده بودم كه چشم چند تا از پسرهاي كلاس به اون افتاد و معلوم بودكه ميان دنبالش

هنوز از كلاس بيرون نرفته بودم كه
يكي صدام كرد
ببخشيد خانوم اسدي يه لحظه
برگشتم بله امري داشتيد
ميشه لطف كنيد اون جزئوه تون رو بديد به من كه يه كپي از ش بگيرم

مونده بودم چي بگم آخه پسرها سابقه خوبي تو اين زمينه ندارن جزوه بدي بهشون پشت گوشت رو ديدي جزوه اتم هم ميبيني
باشه فقط برام بياريد ش من دم انتشارات مياستم تا بام بياريدش
بهترين راه حل
رفت دم انتشارات قربونش برم چه صفي بود
يه چند دقيقه اي رو معطل شدم و بهد اومد سمتم و جزوه رو بهم تحويل داد
ممنون لطف كرديد
خواهش ميكنم

من زياد تو دانشگاه با كسي نمي جوشيدم الميراهم همين طور با هم يه رشته رو مي خونديم مديريت به خاطر همين كسي طرف مون نميامد
تو خوابگاه با هم آشنا شده بوديم آرامم هم تو دانشگاه باهاش آشنا شدم كه دست بر قضا هم خونه اي هم شده بوديم ولي رشته اون آي تي بود كه 3نفري باهم تو يه اتاق بوديم البته سويت بود

ميگم الي بيا بريم يه چاي بزنيم تا كلاس شروع بشه قنديل بستم
باشه بريم ...
رفتيم يه چايي به بدن زديم . راستي حسنا خيلي خوشم اومد اون طوري برخورد كردي پسر ه فك ميكرد الان جزوه رو تمام كمال در اختيارش ميذاري
خوب ديگه اگه اين كاررو نميكردم كه بايد قيد جزوه ام رو ميزدم

بدو كلاس شروع شد الي
اومدم

باهم به سمت ساختمون فني مهندسي رفتيم و بعد وارد كلاس شديم

جا سوزن انداختن نبود ميگم حسنا از فردا نفري يه زنيلي .چوب كبيرتيبياريم جا بگيريم

اره همين از فردا همين كار رو ميكنم
چاره نيست

با بدبختي با رد شدن از بين صندلي ها رفتيم ته كلاس
آخه منم كه چشمم ضيعفه چيكا كنم
تحمل كن كار ديگه اي نميتوني بكني
از دست اين بچه هاي ترم اولي انگار رديف جلو حاجت ميده همين چين نشستن هر كي ندونه فك ميكنه امام زاده ست
خيله خوب حسنا اين قدر حرص نخور
استاد وارد كلاس شد و بعد شروع به درس شيرين تحقيق در عمليات فرمودن
استاد تازه وارد گروه ماشده بود ا قبلش با گروه حسابداري واحد برمي داشت
از اون ها شنيده بوديم كه خوب درس ميده ولي پايان ترم يه سوال هاي ميده كه مخت در جا هنگ ميكنه

وسط هاي درس بود كه گفت بچه ها اين مسائل رو حل كنيد براي هفته ديگه بياريد

وبعد ادامه درس چون تو اين درس رياضي داشت ومنم عاشق رياضي
داشتم كيف ميكردم تو همين حال بودم سرم آوردم بالا كه نگاه ام افتاد به بچه ها ديدم همشون قيافه هاي عزاداري به خودشون گرفتن

حق داشتن درسش آسون نبود

درسش تمو شد و يه كم صحبت كرد و گفت بچه ها من حظورتون تو كلاس خيلي اهميت ميدم واينكه تو كلاس من بايد فعال باشيد

بعد از حظور غياب استاد از كلاس خارج شديم به سمت خوابگاه رفتيم

ديگه نمي خواستيم ول خرجي كنيم ايستاديم تو ايستگاه اتوبوس
سوار شديم و رفتيم سمت خوابگاه تو را ه كمي خريد كرديم چون شام اون شب با الي بودآخه هرشب يكي شام درس ميكرد

نزديك خوابگاه شديم و رفتيم از پله ها بالا رسيديم
ديم آرام اخم هاش توهمه
با ديدنش تعجب كرديم چيزي شده

هيچي
بگو ديگه
از دست ما ناراحتي كه دير اومديم باور كن داشتيم براي شام خريد ميكرديم

نه بابا
موضوع اون نيست

چيه پس

هيچي امروز مسئول خوابگاه خانوم احمدي اومد گفت مالك اينجا اومده گفته اين ملك ميخواد تحويل بگيره
وبه ما يه هفته وقت داده تا اين جارو خالي كنيم

از تعجب بهم نگاه ميكرديم
يعني چي
اونم الان تو اين وضيعت خونه از كجا پيدا كنيم

نميدونم يه كاريش ميكنيم

الي - من برم شام رو آماه كنم
برو
منم برم لباس هامو عوض كنم

آرام - از فردا بايد دنبال خونه باشيم

بچه ها من بابام ماموريته نيست
الي اي گفتي بابايي منم شهرستانه آخه مامان بزرگم زياد حالش خوب نيست

دو تاشون مظلومانه به من نگاه ميكردن
خيله خوب اون جوري نگاه نكنيد منو دلم ريش شد خيله خوب به بابام ميگم ببينم چي ميشه

جفتشون هم زمان اومدن سمت من ومنو بغل كردن خيله خوب خفه شدم
به خدا خيلي خوبي حسنا
ما اگه تورو نداشتيم چيكار ميكرديم

خيله خوب گوشام دراز شد

الي رفت سمت آشپزخون ادامه شام
آرامم رفت ادامه درس
منم داشتم خونه رو تميز ميكردم

كه شام حاضر شد و...

شام رو تو سكوت خورديم انگار هيچ كسي خونه نبود به خاطر اين كه ما 3نفر وقتي پيش هم بوديم اون قدر شيطوني ميكرديم و سر و صدا كه همه صداشون در ميامد ولي فك كنم سكوت اون روز ما باعث تعجب خيلي ها شده بود
اعصابم خورد شد و گفتم بسته ديگه
تفاقي نيوفتاده كه اين طوري ميكنيد مرگ كه نيست چاره نداشته باشه جمع كنيد ان قيافه هاي عبوس و نارحت رو آدم ميبينه ياد بدهي هاش و غم و غصه مي افته
الي و آرام داشتن منو نگاه ميكردن كه انگار جون تازه اي گرفتن دوباره شدن همون آدم هاي شر و با نشاط
آه اين شد ما درسته كه تو اين شهر كسي رو نداريم ولي هم ديگر رو كه داريم و اول خدا وبعد تلاش خودمون
بچه ها بيايد يه كاري كنيم من فردا به بابام زنگ ميزنم و قضيه رو ميگم ولي ماهم بايد تا اومدن پدرم اقدام كنيم براي خونه
موافقيم باشه
فردا منو الي كه كلاس نداريم
آرام تو چي ؟
من يه دونه كلاس بيشتر ندارم اونم تا ساعت 10 تموم ميشه
خيله خوب پس ما منتظر ميمونيم تو هم بيايي تو اين زمان خالي وسايلي كه ضروري نيست و من و الي جمع ميكنيم

باشه
حالا بريم ظرف ها رو بشوريم و اينجا رو مرتب كنيم
راستي آرام تو برو وسايلت رو كه فعلا بهش نيازي نداري رو جمع كن من جاي تو امروز ظرف ها رو ميشورم
باباتو ديگه كي هستي
ميسي
خواهش ميشه
البته فقط همين سري ها پرو نشي
خيله خوب تو هم

اون شب كارها رو انجا م داديم

*****


صبح كه از خواب پاشدم ديدم الي هنوز خوابه هرچقدر صداش كردم بلند نشد

خيله خوب الي خانوم خودت خواستي

اون قدر باموهام اذييتش كردم كه دست آخر بلند شد


اه نميزاري بخوابم ها
برو بابا
لنگه ظهره پاشو بريم صبحونه بخوريم و كارهامون رو انجام بديم تا آرام بياد بريم دنبال خونه

صبحونه رو خورديم
رفتيم با الي وسايلمون رو فعلا بهش نيازي نبود رو جمع كرديم

وبعد من زنگ زدم به بابام قضيه رو بهش گفتم
بابايي گلم ميسي كه قبول كردي بياي
اين حرف ها چيه دخترم بايد بيام
من تافردا خودم رو ميرسونم باشه بابايي
به همه سلام برسون دلم براي همتون تنگ شده
بيا با مامانت حرف بزن

سيلام ماماني خودم شطوره خوفي خانم مارو نميبيني خوشي
مامانم كه تو صداش خنده بود گفت
خودت خوبي مادر چي كار ميكني
هيچي داريم با بچه ها وسايلمون رو جمع ميكنيم
باشه مادر مواظب خودت باش
منم بي خبر نذار باشه مامان نگران نباش

نميشه آخه 3 تا دختر تو اون شهر غريب
خو ب نميشه دلم شور نزنه
مادر من حالا خوبه زياد راهي نيست ها
خيله خوب
مادر مراقب خودت باش به دوستات سلام برسون

باشه مامان فداي تو
قربونت برم مادر خداحافظ
خدافظ

كارمون تموم شد
آرمم هم بعد از نيم ساعتي اومد باهم رفتيم از اين بنگاه به اين بنگاه مگه خونه پيدا ميكرديم
آخه به اين سادگي به 3 تا دختر خونه كسي خونه نمداد ديگه هوا داشت تاريك ميشد خوابگاه هم تا ساعت 9 بيشتر نميتونستي بيرون باشي به اين خاطر تاكسي گرفتيم و رفتم خوابگاه
الي-اه ديد بچه ها بيفايده ست فك نكنم خونه گير بياريم
الي اين چه حرفيه ما تازه شروع كرديم هنوز اتفاقي نيوفتاده كه
آرام حسنا راست ميگه الي خيلي زود نا اميد ميشي به هر حال ما هم داريم تلاش خودمون رو ميكنم تا ببينيم خدا چي ميخواد
ايشالله كه پيدا ميكنيم هيچ تلاشي بينتيجه نميونه ..
الي -باشه
خيله خوب حسنا تو چيكار كردي من به بابام زنگ زدم و اونم قرار شد تا فردا خودشو برسونه

اين طوري بهتر شد
اره
چون هيچ كدوممون فردا كلاس نداريم تا 5شنبه

همين طور كه داشتيم باهم كار ها رو هماهنگ ميكردييم يه هو تلفن من زنگ خورد ...
گوشيمو برداشتم شماره بابام بود جواب دادم
سلام
سلام دخترم
دخترم زنگ زدم بگم من تو راهم تا نزديك هاي صبح ميرسم شمال
گفتم بهت خبر بدم
خيلي خوب شد بابايي ممنون
خواهش ميكنم دخترم

بابايي رسيديد بهم خبر بديد بيام ترمينال دنبالتون
باشه
كاري نداري دخترم
نه بابايي
خداحافظ
خداحافظ

الي آرام منو با تعجب نگاه ميكردن
چي شد ؟
هيچي بابام بود گفت تو راه داره مياد تا صبح ميرسه

آخ جون
خيله خوب

پاشيد پاشيد اينجا مرتب كنيم كه بابي حسنا بياد و اينجا رو ببينه فك ميكنه اينجا بمب منفجر شده يا كسي حمله كرده شده ميدون جنگ
هر سه پاشديم خونه رو مرتب كرديم
هرسمون عادت داشتيم موفع تميز كردن خونه خودمون ميشديم خواننده
شروع كرديم به خوندن آهنگ و خونه رو تميز كردن

حسنا -گفتي ميخوام تو ابرها همدم ستاره ها شم
آرام - من تك سوار عاشق من پري قصه ا شم
الي -گفتم به جاي شعر رو قصه هاي بچگونه بيا باه بسازيم زندگي رو عاشقونه


همه باهم - ما دو بال پرواز مرغ عشقيم پر ميگيرم تا اوج آسمون ها
الي -جاي حسرت تو قلب ما دوتا نيست
آرام -نميمونيم با غصه ها تك وتنها

همين جور مشغول شعر خوندن بوديم كه در اتاقمون رو زدن
حسنا- بچه ها لو رفتيم فروختنومن
الي -كارمن كه نبود
آرام - منم كه از هيچي خبر ندارم
حسنا- جهنم و ضرر خودم گردن ميگرم

رفتم در و باز كردم ديدم الناز از اتاق بغلي بود
بچه ها لطفا يه مقدار آروم تر كنسرتتون رو آروم تر برگزار كنيد
خندهام گرفته بود
گفتم ببخشيد شرمنده
خواهش

خداحافظ
خداحافظ
در بستم و اومدم تو اتاق
چي شد
هيچي
بچه ها گفتن كنسرتومن رو آرومت ربرگزار كنيم

راس ميگن
اه بابايي من بود صداشئ گرفته بود رو سرش
نه عمه من بود زد زير آواز
آرام -بسته ديگه

زودتر كار هارو انجام بديد كه تا فردا كاري نمونه
بي سر وصدا هركي رفت سر كارش
بعد يه نيم ساعتي كارهامون تموم شد

بعد يه شام به همكاري هم درست كرديم وخورديم وبعد مثل آدم هاي كه ميرن سر ساختمون آجر بلند ميكنن خسته بوديم (اوج خستگي )


******
صبح همه مجبور شديم زود از خواب پاشيم
وبعد من رفتم صبحونه رو آماده كردم الي و آرامم هم رفتن به جمع و جور كردن اتاق

داشتيم صبحونه ميخورديم كه گوشي ام زنگ زد
بابام بود
الو سلام بابايي
سلام دخترم
من تا يه نيم ساعت ديگه ميرسم

باشه بابايي ما هم الان راه ميافتيم

بچه ها پاشيد حاضر شيد بابام تا نيم ساعت ديگه ميرسه ترمينال
ما سه تفر زياد اهل آرايش كردن و بهئئ قول خودمون بزك دوزك كردن نبوديم
يساده ميگشتيم زياد اهل پز دادن وكلاس گذاشتن نبوديم ولي تواوج سادگي خوش تيپ بوديم


راه افتاديم رفتيم سمت تر مينال و بعد يه چند دقيقه اي بابام اومد
از ديدن بابام اون قدر ذوق زده بودم كه سريع پريدم بغلش كردم و شروع به بوسيدنش كردم
دختر گلم چطوره خوبي بابايي حالا يه بوس به باباب بده
لپم رو ماچ كرد و محكم بغلم كرد بعد رو كرد به بچه ها كه حسرت زده دارن نگاه ميكنن
حو چرا اين جوري نيگا ميكنين
بابا ما هم دل داريم خوب ياد خانواده مون ميافتيم
بس كه حسوديد
خودتي
بابام كه از جهر وبحث ما خنده اش گرفته بوددخترم بسته ديگه بابايي

رو كرد به بچه ها وسلام كردن و حال واحوال كه الي گفت باب ميخواهيد همين جا بمونيد

رفتيم سكت تاكسي ها و رفتيم سمت خوابگاه

رسيديم سمت خواب گاه اول خانوم احمدي نميزاشت و مخالفت ميكردولي بعد به كه قضيه رو براش تعريف كرديم وفهميد كه موضوع از چه قراره قبول كرد
همراه بابام و بچه ها رفتيم بالا
درو باز كرديم و اول از همه به بابام تعرف كرديم رفت داخل وبعد ما هم يكي يكي وارد شديم ون كه هنوز داخل نرفته بودم الي اومد سمتتم و گفت راستي حسنا ميوه نداريم وبيا بريم خريد
باشه فقط زود باش
پول داري آره يه مقدار دارم پس بگير ما بعدا باهات حساب ميكنيم
مهمون باباي منه لازم نكرده شما ها حساب كنيد نه اين طوري نمشه هر چي من گفتم الي و آرام راضي نشدن خيله خوب باشه
الي زود باش اومدم

با الي رفتيم سمت تره بار ميوه خريديم و بعد رفتيم فروشگاه كلي خريد براي ناهار و شام

بعد از كلي خريد ديگه نتونستيم با اتوبوس برگرديم
الي بله
بيا با تاكسي بريم اين طوري نمتونيم بريم
باشه فقط پول داري ؟
نه

من ندارم
چي كار كنيم

چه ميدانم
آها ميريم
سراغ آبجي

من كه نفهميدم منظورت دقيقا آرامه


اكشال نداره آبجي آرام حساب ميكنه

موافقم
پس بزن بريم
ما دوتا خوش خيال باش به اميد چه كسي بوديم
رسيديم دم خواب گاه و راننده نگه داشت منتظر كرايه اش بود چقدر ميشه 5000
باشه يه لحظه بزاريد دوستم الان مياد حساب ميكنه زنگ واحدمون رو زدم آرام بود بله آرام 5000تومن پول داري
براي چي براي كرايه تاكسي ميخوام داري
نه باور كن من منم پول ندارم
ما رو باش با كي اومديم سيزده بدر

چي كار كنيم

تو همين حين بوديم كه ديدم راننده صداش در اومد
يه لحظه الان كرايه اتون ميدم
همن لحظه بابام ديدم كه داره مياد سمت ما
سريع كرايه رو حساب كرد
منوالي كه داشتيم از شدت خجالت آب ميشديم

بابام اومد سمت ما وگفت چرا به من نگفتب باباي ميخواي بري خريد
من كه افتاده بودم به ته ته پته
بابايي ن مي خوا
خيله خوب بابايي
اشكال نداره
بيايد بريم بالا
بده من سنگينه

با هم رفتيم بالا
ناهارو گذاشتيم و و مشغول درست كردن سالاد و بقيه وسايل بوديم سفره و پهن كرديم و ظرف ها رو چيديم و منم غذا رو كشيدم تو ديس
و آوردم سر سفره الي هم رفت دوغ وآورد آرامم هم رفت ظرف سالاد رو بياره

دور هم مشغول غذا خوردن بوديم كه بابم گفت
خيله خوب بگيد قضيه از چه قراره
الي آقاي اسدي
بچه هايه خواهشي دارم
بگيد ميشنويم
اول قول بديدقبول كنيد
آخه
آخه نداره
قبول
باشه
المير اجان بابا آرام جان بابا
بابا شما دوتا هستم
بله اگه ميشه به من نگيد آقاي اسدي
همون بابا صدام كنيد البته ميدونم باباتون نيستم ولي جاي باباي تون كه هستم شما ها هم مثل حسناي من
قبول ميكنيد
الي آرام بعد از چند دقيقه سكوت
گفتن باشه قبول
خيله خوب دختراي گلم يكي بگه قضيه از چه قراره
الي شروع كرد به تعريفذ كردن اولش يه ذره سخت بود كه به اباي من بگه باباي ولي بعد ديگه عادت كرد باباي قضيه از اين قراره كه صاحب اينجا اومده و ملكش رو ميخواد به ما هم يه هفته فرصت داريم كه اينجا رو خالي كنيم
خيله خوب پس بنا براين ما 12 روز فرصت داريم بله
باشه
بچه ها من يه آشنا اين جا دارم آشناي يكي از همكارمه كه اين جا بنگاه داره
من با اون صحبت ميكنم ببينم چي ميشه

دستتون درد نكنه بابايي
آرام كه براش سخت بود به باباي من بگه باباي
يه هو از دهنش پريد ممنون باياييي خيلي خوبي
باباي من كه به زور جلوي خنده اش رو گرفته بود گفت خواهش ميكنم
دخترم
بعد آرام بلند شد چند تا چاي آورد و منم ميوه
الي هم ظرف ها رو شست
باهم مشغول حرف زدن و شوخي كردن بوديم كه بابي من وقتي ميديد ما اين جوري باه مسخره بازي در مياريم از خنده روده بر شده بود
از دست شما ها
خيلي شيطونيد من بايد مراقب خودم باشن تا بليي سرم نياريد
هرسه با لب ئ لئچه آويزئن گفتيم
بابايي دلتون مياد به ما اين جوري بگيد
نه كي گفته

بعد از چند دقيقه
بابام گفت بچه ها من ميرم دنبال
كارهاي خونه برم ببينم اين دوستم ميتونه كاري كنه
باشه

بابا رفت و بعد از يه يك ساعتي اومد قيافه اش چيزي رو نشون نميداد عادت داشت هر خبر خوبي رو پنهون ميكرد
اومد ما هم دويديم سمتش بابايي چه خبر تونستيد كاري كنيد باباي منم كه منتظر يه همچنين موقيعتي شروع به اذيتيت كردن ما كرد
نميدونم
شايد ولي فك نكنم

يعني چي
بالاخره تونستيد يا نه

بابام سرش رو انداخت پايين و گفت بچه ها نميخواستم نارحتتون كنم ميگم قضيه رو به دوستم گفتم
هر سه باه - حوب
اونم به من گفت -خوب
دوستم گفت يه مورد داره و ميتونه اونو جور كنه
ما كه از ذوق نميتونستيم رو پا باشيم بدون توجه هر سه پريديم بغل بابم

من كه مشكلي نداشتم ولي الي و آرام از خجالت نميتونستن سرشون روبالا بگيرن

بابا چرا خجالت ميكشيد اشكال نداره


اون دو تا هم از خدا خواسته به حالت عادي برگشتن
فردا قرار بود بريم خونه روببينيم

اون روز با .باباعلي ام رفتيم خونه اي رو كه يكي از دوستاش گفته بود رو ببينيم
با بچه ها حاضر شديم و همراه بابا علي رفتيم
اول رفتيم بنگاه كه تقريبا دو تا خيابون با خواب گاه فاصله داشت
به ان خاطر پياده رفتيم
رسيديم نزديك بنگاه ما 3تا ايستاديم دم در و بابام رفت داخل سلام وعليكي باهم كردن و بعد حال و احوال بابا علي قضيه رو بهشون گفت
و به همراه آقاي كاشاني كه صاحب بنگاه بود رفتيم خونه اي رو كه معرفي كرده بود از شانس ما آقاي كاشاني ماشين داشت و از ما خواهش كرد كه سوار ماشينش بشيم و بريم ما هم از خدا خواسته قبول كرديم
ما رو بعد از نيم ساعتي كنا ريه خونه نگه داشت بفرماييد خودشه
در زدن و كسي كه معلوم بود صابخونه ست درباز كرد
يه مرد و يه خانوم باهم به استقبال ما اومدن
اين قدر گرم و صميمي برخورد كردن كه ما خيلي خوشمون اومد چون ترم هاي گذشته كه يه همچنين اتفاقي برامون افتاده بود اصلا صاحب خونه خوبي نداشتيم خيلي بد اخلاق بودن
باصداي آقاي كاشاني به خودمون اومدايم و رفتيم داخل
خونه سه طبقه بود
طبقه هم كف كه خود خانوم و آقاي محمودي زندگي ميكردن
دوتا طبقه دوم و سوم خالي بود
رفتيم طبقه دوم يه حال كوچيك اما پذيرايي اش بزرگ بود و سه تا اتاق خواب داشت
و با يه آشپزخونه كه اوپن بود و كه اوپنش رو از ام دي اف ساخته بودن
دوتا پنجره داشت يكي به سمت حياط و ديگري به پشت ساختمون ويو داشت

اتاق خواب ها هم داري يه كمد ديواري و يه پنجره كه هر كدوم به كوچه باز ميشد

با بچه ها مشغول تماشا كردن بوديم كه الي گفت بچه ها خونه خوبيه ها
آرام -اره خوبه ولي بايد ببينيم اجاره اش چنده است
حسنا-خوبه شايد بابا علي كاري كرد كه اجاره رو ارزون تر حساب كردن
از خونه خوشمون اومده بود
بعد از ديدن خونه رفتيم طبقه سوم هم نگاه كرديم اون هم مثل طبقه دوم بود

ولي ما از طبقه دوم خوشمون اومده بود
بعد ازديدن طبقه سوم رفتيم خونه آقاي محمودي
نشستيم و خانومش كه اسمش رعنا بود برامون چايي آورد و بعد ما مشغول صحبت شديم

بابام رو كرد به ما گفت دخترا ي گلم چي شد نظرتون چيه ؟

هر سه باهم گفتيم ما از خونه خوشمون اومده
ولي اجاره اش ؟
باباعلي و بقيه به باتعجب نگاه كردن
خوب چرا با تعجب نگاه ميكنني
الي -حرف بدي زديم
آرام - خوب به ما هم بگيد چه خبر ؟

آقاي محمودي گفت

من از شما اجاره نميخوام راستش وقتي موضوع رو از آقاي كاشاني شنيدم خيلي نارحت شدم به خاطر اتفاقي كه برتون افتاده
به خاطر همين من به ايشون گفتم
كه شما هارو بيارن اينجا
كه پيش ما باشيد

الي - آخه اين طور كه نميشه
به هر حال بايد شما يه پولي از ما بگيريد
آرام - الميرا راست ميگه
حسنا- منم همين طور
خيله خوب من فقط از شما يه سفته به قيمت 5000000 ميگيرم
خوبه اون رو به عنوان پول پيش از تون قبول ميكنم
نظرتون چيه
يه لحظه اجازه ميديد ما با هم تنها صحبت كنيم
بله بفرماييد

با الي و آرام رفتيم تو حياط
خوب بچه ها نظرتون چيه
الي - اگه اين طور كه اين ميگه باشه خوبه ولي بزاريد من از بابام بپرسم بعد بهتون ميگم آرام هم همين روگفت جفتشون از قبل خانواده هاشون رو در جريان گذاشته بودن
وقتي صحبت هاشون تموم شد
چي شد بچه ها
الي - باباي من قبول كرد ولي گفت خودم سعي ميكنم بيام

آرام - پدر منم هم تازه از ما موريت اومده بود اون هم وقتي فهميد باباي حسنا هست قبول كرد و گفت من موافقم

اون هم گفت اگه يه روزتونست مياد و به ما سر ميزنه
پس تصويب شد
اره بريم بهشون بگيم

رفتيم بالا و رضايت خودمون رو اعلام كرديم

آقاي كاشاني هم شروع به نوشتن قل نامه كرد
وقرار شد ما روز 12دهم مهر اينجا باشيم يعني 11روزه ديگه

قرارداد نوشته شد و ماهم امضا كرديم
قرار شد پدرامون خوشون براي دادن سفته بيان كه پس فردا قرار شد بيان

ماهم به همراه آقاي كاشاني رفتيم ولي ايشون لطف كردن رو ما رو به خواب گاه بردن

رسيديم سمت خوابگاه و از ماشين پياده شديم و از شون تشكر كرديم و به سمت خواب گاه رفتيم

با بچه هابه سمت خواب گاه رفتيم وارد اتاق شديم و اون روز ناهار با من بود الي و آرام هم بهم كمك ميكردن
هر سه تو آشپز خونه بوديم كه بابا علي اومد قبل از اومدن يه ببخشيدي گفت و وارد شد

ببخشيد بچه ها اومدم ببينم نظرتون راجع به اون خونه چيه ؟

كه الي گفت خونه خوبيه ولي چرا اون آقا از ما به جاي پول سفته ميخواد
پدرم يه لبخندي زد و گفت بچه ها اون زن و شوهري كه ديد تنها زندگي ميكنن
و به خاطر همين وقتي موضوع رو فهميدن با كمال ميل بپيشنهاد آقاي كاشاني رو قبول كردن
اون ها حتي از شما هم نميخواستن نه اجاره نه سفته بگيرن اين كارهم يه جور هاي فرماليته ست
هر سه با تعجب به باباعلي نگاه كرديم نه اين امكان نداره
الي - نه اين امكان نداره
آرام - اون ها چطوري راضي شدن خونه شون رو همين جوري در اختيار ما قراربدن

حسنا- بابا بچه ها راس ميگن قضيه اش چيه ؟
هيچي بچه ها اون ها فقط براي اين كه از تنهايي در بيان حاضر شدن يه همچين كاري رو انجام بدن بعدش هم اون ها همومنو ميشناسن وهم آقاي كاشاني رو
نگران نباشيد
راستي بچه ها پدر هاي شما كي ميان
الي من با پدرم صحبت كردم گفت فردا عصر ميرسه
آرام - پدر منم نزديك هاي ظهر اينجاست
خوبه
هر چه زودتر كارها رو انجام بديم خيالمون راحتره


ناهار حاضر شد .الي مشغو ل سالاد درست كردن بود
آرام هم ظرف ها رو ميچيد

بعد از خوردن ناهار و جمع و جور كردن
رفتيم بقيه وسايل ها رو جمع كنيم
هر سه به قدري خسته بوديم كه حد نداشت بابا هم رفته بود پيش آقاي كاشاني

تقريبا كارامون رو انجام داديم وبيشتر وسايلي كه بهش نيازي نداشتيم رو جمع كرديم
و هر سه نمازمون رو خونديم
نزديك هاي ساعت 7 بود كه باباعلي اومد
همه بهش سلام كرديم
سلام دخترهاي گلم
خسته نباشيد

اون قدر خسته بوديم كه شام يادمون رفته بود درس كنيم

باباعلي كه متوجه شده بود
گفت بچه ها حاضر شيد شام مهمون من

بچه ها هم باذوق قبول كرد يم
بريد حاضر شيد

رفتيم حاضر شديم
وبا وجود اين كه بيشتر وسايل رو جمع كرده بوديم اكثر لباس ها رو جمع كرده بوديم ولي يه چند تاييرو دم دس گذاشته بوديم من مانتو مشكي ام رو پوشيدم با شلوار لي و شال سفيد يا آرايش دخترونه كردم
الي- يه مانتو قهوهاي با شال هم رنگش و يه شلوار لي با كمي آرايش
آرام هم يه مانتو ي طوسي با يه شال مشكي و شلوار لي با كمي آرايش
اصولا وقتي جاي ميرفتيم يه كم آرايش ميكرديم البته زياد نه در حد دخترونه

رفتيم به سمت يه رستوران كه لژ خانوادگي هم داشت رفتيم طبقه دوم و گارسون اومدمنو رو آورد هر 4 نفر جوجه سفرش داديم با دوغ
شام رو خورديم با شوخي و خنده
اين قدر سر به ير هم گذاشتيم كه بابام صداش در اومد
بسه بچه ها همه دارن نگاهمون ميكنن

آخه هر كدوم با يه لهجه حرف ميزديم .و يه جورهاي جواد بازي در مي آورديم البته فقط ادا در مي آورديم

اين قدر خنديدم كه دل درد گرفتيم
از رستورا ن كه اوديم بيرون هر كه ما رو ميديد كه داريم بيرون ميريم خوشحالي تو چشماش معلوم بود

ماهم اصلا به روي خودمون نياورديم
و به سمت خواب گاه رفتيم

هر سه اين قدر خسته بوديم سرمون به بالش نرسده رفتيم
غيراز بابام كه قبل از خواب بايد اخبار رو گوش ميكرد

از خواب بيدار شديم و صبحونه رو خورديم

نزديك هاي ظهر بود كه باباي الي زنگ زد كه داره مياد هر چي اسرار كرديم كه بريم ترمينال قبول نكرد

خودش اومد
نز ديك خواب گاه بود كه زنگ زد اومد بالا چون خانوم احمدي از قضيه خبر داشت چيزي نگفت
ناها قرمه سبزي درس كرده بوديم با اين كه خيلي سخت بود ولي مهمون داشتيم

باباي الي خيلي خون گرم بود تا رسيد بعد از سلام و عليك با همه و البته به طور مخصوص با الي
وبعد شروع به سر به سر گذاشتن ما 3ر نفر كرد ماهم كه كم نمياورديم
و بعد از خوردن ناهار
نزديك هاي سا عت 4 بود كه باباي آرام هم اومد البته خودش ماشين داشت
و خودش اومد
دم خواب گاه
و بعد از سلام كردن و احوال پرسي باهم
آقا يكي هم ما 3نفر رو خو تحويل بگيره
هر سه نگاهشون رو ما
خنده شون گرفته بود با لب و لوچه آويزون قيافه هاومن ديدني بود

خيله خوب شما ها چطوريد دخترهاي خودم

آرام با ديدن باباش سريع بغلش كرد و شروع به بوسيدن بابا ش

وبعد با ما سلام عيك كرد


قرار شد ما ساعت 6 بريم بنگاه براي بقيه كار ها بابم قضيه رو براي پدر الي و آرام تعريف كرد اون هاهم موافقت كردن

ساعت نزديك هاي 6 بود كه رسيديم دم بنگاه آقاي كاشاني تا ما رو ديد اودم اسقبال
و شروع كرد به نوشتن قل نامه و دادن سفته
بعد از امضاي قل نامه و امضاي سفته
ديگه كارمون تموم شد
رفتيم سمت خونه قرار شد بابي آرام فردا با پدر من و الي به سمت تهران حركت كنن
اون قدر دلمون گرفته بود چون به حظورشون عادت كرده بوديم به خصوص من

صبح موقع رفتن ما سه نفر اشك مون لب مشك مون بود به زور جلوي بغض خودمون رو گرفتيم ولي دست آخر با بغل كردن شون اشكهاوم سرازير شد همشون ما رو مسخره ميكردن
خيله خوب بابايي بزرگ شديد گريه براي چيه
بچه ها مراقب خودتون باشيد
خداحافظ
هر سه سوار ماشين باباي آرام شدن رو رفتن

به سمت اتاق مون رفتيم هر كي رفت يه طرف اون قدر گريه كرديم
كه سبك شديم
دست آخر الي اومد با ا ين كه خودش حال خوبي نداشت منو وآرامم هم دل داري ميدادحسنا جان بسه خانمي آرام خواهش ميكنم
بس كنيد بچه ها
يه كم آرام شديم و
ساعت نزديك هاي 7 بود كه با با هامون خبر دادن رسيدن تهران
ماهم ديگه ناراحت نبوديم

شام هم بابچه ها ساندويچ گرفتيم و خورديم
باز هنم دم باباهمون گرم كلي به دادمون رسيدن هم عابرمون رو پر كردن هم بهمون دستي پول دادن

وما را از خطر گرسنگي نجات دادن
اون روز صبحونه رو خورديم و از خوابگاه زديم بيرون هم من كلاس داشتم هم الي و هم آرام هرسه راه افتاديم رفتيم دانشگاه
من و الي باهم ساختون فني مهندسي والي ساختون فن آوري اطلاعات (آيتي ) كلاس داشت
رفتيم داخل كلاس ساعت اول منو الي باهم بوديم ولي ساعت دوم وسوم باهم نبوديم
بعد از توموشدن كلاس ساعت اول با الي داشتيم تو محوطه قدم ميزديم كه ديدم چند تا از بچه ها ي خواب گاه دارن ميا ن سمت ما
سلام
سلام بچه ها خبر دارين ؟
ازچي ؟
تا دو روز ديگه فرصت مون تموم ميشه
اه چقدر بد
الي -خوب چاره اي نداريم
ممنون بچه ها از خبرتون
خواهش ميكنم
راستي شماها چيكارميكنيد
يه سري از بچه ها مهمان گرفتن اين ترم رو
يه سري ديگه دنبال خونه ان
ماهم يه خونه پيدا كرديم با چند نفر از بچه ها
خدارو شكر
فعلا كاري نداريد
نه
خداحافظ

با الي رفتيم سمت سلف كه آرام رو وسط راه ديدم اصلا غذاهاي دانشگاه رو نمي خورديم
هميشه با بچه ها يه چيزي از بوفه سلف ميگرفتيم و مي خورديم

بعد از خوندن نماز تو مسجد دانشگاه رفتيم سر كلاس من مباني مديريت داشتم
الي هم روش تحقيق داشت

باهم رفتيم ساختون فني كلاس مون تو يه طبقه بود ولي اون كلاسش ته سالن من تقريبا وسط سالن
سر كالاس بودم كه يكي از بچه ها كه پيشم نشسته بود گفت
حسنا
بله
ميشه يه كاري براي انجام بدي
چي هست
بگو
ميشه به من تحقيق در عمليات ياد بدي باور كن هيچي بارم نيست
زينب جان باور كن من تو تين چند روزه خيلي كار ريخته به هم نمدونم وقت ميكنم يا نه از طرفي مساله خونه وازطرفي هم آموزشگاه موسيقي رو چي كار كنم منمآخه ممن تو تو يه آموزشگاه موسيقي به بچه ها يه كم موسيقي ياد ميدم وچون من از بچگي عاشق ويولون بودم به خاطر همين رفتم و ياد گرفتم
باشه هر وقت وقت كردي به من خبربده
باشه
ديگه حرف نزن كه الان استاد جفتون رو با تيپا پرت ميكنه بيرون

باشه
تا آخر كلاس حرفي نزديم
كلاس الي

استاد-بچه ها ازتون ميخوام كه يه كار تحقيقي براي من بياريد
بريد دنبال پايان نامه هاي كارشناسي ارشد و اين مطالبي كه از تون ميخوام روبرام بنويسيد و بياريد فقط هم دست نويس قبول ميكنم

واي اين يه دونه رو كم داشتيم
يكي از بچه ها كه كنارش نشسته بود گفت الي چي كاركنيم آخه كسي به بچه هاي كارشناسي پايان نامه نميده

نميدونم
استاد كه متوجه حرف هاي ما دوتا شده بود

راستي خانوم ها نگران پايان ناممه نباشيد ميتونيد بريد كتاب خونه همين دانشگاه كه چند تاي پايان نامه دارن ا زشون بگيريد
البته خيلي محدوده
موضوع هاتون هم تكرراي نباشه

كلاس آرام
استاد- بچه ها براي جلسه بعد يه برنامه درست كنيد بياريد
آرام- همين يه دونه رو كم داشتيم
زهرا هم كلاسي آرام -خوب ديگه چاره اي نيست
آره

كلاس ساعت بعدي تقريبا هم زمان بودن

كه بلافاصه بعد از پايان كلاس دوم شروع مشد

من والي هر كدوم درس سوا آرام هم كه طبق معمول پيش ما نبود

ساختمون خودشون بود

كالاس مون تموم شد اومدم تو راهرو منتظر الي كه ديديم با قيافه تو همرفته داره مياد
چي شده ؟
هيچي بابا
خوب بگو ديگه دقم دادي
هچي استاد بهمون تحقيق گفت
چي هست
يه سري مطالب كه تو پايان نامه هست وما بريم دنبالش
خوب اين كه ديگه غصه نداره
باباميگه دست نويس
بياريد. من خودم درگير آموزشگاه هستم نميدونم بايد چي كار كنم آخه الي تو يه آموزشگاه زبان تدريس ميكرد
ديگه چاره اي نيست

از ساختون خارج نشده بوديم كه آرام هم اومد پيشمون اون هم قيافه اش مثل الي توهم بود
چي شده ؟
هچي استا د بهمون پروه داده خدايا كارهاي شركت كم بود اين ها هم اضافه شد
آرام هم تو يه شركت كار برنامه نويسي انجام ميداد

تو چي حسنا چه خبر هچي منم درگير آموزشگاه ميخوام يه نت بنويسم و اگه خوب بود با بچه ها تمرين كنيم و اجرا كنيم ولي خدا رو شكر مثل شماها تحقيق ندارم
آخه من ترم هاي پيش درس روش تحقيق رو پاس كردم
الي -حسنا جونم اصلا اصرارنكن چون استادي رو كه تو باهاش درس برداشتي استاد ترم قبل من بوده
و خودش اصل تحقيق رو داره
بفهمه برات بد ميشه
آره راس ميگي
خوب اگه ميخواي من بهت كمك ميكنم

راس ميگي
نه دروغ ميگم
دستت درد نكنه
حسنا جونم ميسي پريد بغلم و يه بوس از لپم گرفت خيله خوب ديگه توهم
آرام يكي پيداشه ما رو تحويل بگيره
حيف كه رشته ما باتو يكي نيست
اره
خودم يه فكري ميكنم
ميگم ها اگه دوس داري ميتونيم بهت زمان هاي رو كه بيكاريم بهت كمك كنيم

مرسي بچه ها
از پسش بر نميايد
خودم يه فكري ميكنم
باشه هر جور راحتي
سوار ماشين شديم و رسيديم خواب گاه
بعد قضيه رو از خانوم احمدي شنيديم
و با بچه ها تصميم گرفتيم كه يه سري از وسايل ها ر و فردا به خونه آقاي محمودي انتقال بديم
كه برامون حملش راحتتره .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    درباره وبلاگ

    سلام دوستان گلم به 

    وبلاگ من خوش امدید

     این وبلاگ به صورت

     تخصصی پیرامون رمان

     می باشد امیدوارم خوشتون بیاد 

    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 32
  • بازدید سال : 71
  • بازدید کلی : 1,696
  • کدهای اختصاصی
    قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ

    كد موسيقي براي وبلاگ