loading...
❤ღ❤کلبــــــه ی تنهـــــا❤ღ❤
مسعود بازدید : 10 جمعه 06 دی 1392 نظرات (0)

باصدای دراتاقم از خواب پریدم اه تازه داشتم به جاهای حساسخوابم میرسیدم نمیشد یکم دیرترازخواب میپریدم که اون حوریه بوسشو میداد لعنت به شانس گندمون بهارازگردنم اویزون شدوگفت:بهرادی میخوایی دمادشی؟؟ -بهارجن دیدی؟؟این چه وضعشه؟؟پس میخوایی عروس شم وحشی یه دری یه اهمی یه کوفتی دخترزشته این کارا!!!! -هوومم وحشی خودتی داداشی شنیدم میخوایی بری خواستگاری سمان خیلی کلکی -وااخدامرگم بده الانه که سرخوسفیدشم ازخجالت اب شم برم زیر زمین نه باباخوشکلی؟؟سمان باس بیاد خواستگاری من -لــوس نشودیگه ولی انتخابت ایولا داره هااا سمان تومدرسه یه دخترنمونه است سربه زیروباحجبوحیا -ایناروخودم میدوونم خبرجدیدازسمان چی داری توپروبالت -خیلی پرووی مگه من بی بی سی ام که خبرجدیدداشته باشم -نه جیگرازبی بی سی ارتقاع پیداکردی به سازمانهای موسادوسازمان سیاه چون توکارت خبره ای دیگه!!! -گمشوو ولی رهاهم دخترخوبی بود هاااا زدم روبینیشوگفتم:تنهاملاک خوب بودن نی که حالابپرمیخوام بخوابم -ایشششش توکه تاالان خواب بودی چته اه؟؟ -دردزایمان دارم میخوام استراحت کنم به توچه فضولی؟؟ -بی تربیت نمیذارم بخوابی بلندشوو بهاروکنار زدمو ازتخت اومدم پایین -داداشی سی دی جدید چی داری؟؟ -کووفت دارم این موقع ها خوب داداشت میشم -بهراد!امروز زیادی از کپنت فوش دادی هااحواست باشه -نه توروخدایه مرخصی به حواسم بده نباشه -چندش کم نیاری یه موقع هااااا!!!!! -کم بیارم ازهمسایه قرض میگیرم جوجه!!حالامامان کوجاست؟؟ بهاربایه خنده گله گشادگفت:من وقتی اومدم پیش تو داشت باخانوم همتی درباره سمان حرف میزد!!!!!!!! -خووب دهنتوجمع کن توکه دوماد نیستی انقده ذوق میکنی مثل خانوما رفتار کن اه چند باربهت بگم اخه -بهـــــــــراد!!!!!!!!!!!!! -جــــــــــــــانــــــــ ـم؟؟؟ -کــــــوفت!!!!!! - به جیگرت جیگر!!!! ازاتاقم اومدم بیرون رفتم توسالن ولی مامان نبود -مامی کوشی موشی؟؟؟ مامان ازتواشپزخونه داد زد ده بار گفتم:اینجوری حرف نزن اینجام!! همونطورکه میرفتم ظرف اشپزخونه گفتم:مامان همینه دیگه به این باحالی صحبت میکنم اق محسن نیومده؟؟ -نه هنوز ولی میاد دیگه اروم گفتم:بیادم به حا من تاثیری نداره!!!! -بـه بـه چیکارکردی مامان بهتون گفتم که از روزی که گلی خانوم رفته یه شربت معده هم همراه غذاتون بیارید!!! مامان بااخم گفت:یعنی دسپخت من بده!!! -واا مامان یه ی چی میپرونی اون شربت معده رو واسه تنوع میگم بیار ر سفره که با غذای قشنگتون ست شه -اره جون عمه ات!!!!!!! باخنده گفتم:حالا عمه ندارم هی ازجون عمه مایه بذار مامان من امشب میرم پیش عموسعید مامان بااخم گفت:بیخودمیری مگه نگفتم حق نداری باهاش رفتو امد داشته باشی بهرادبری نه من نه تووو هااا چشماموریزکردموگفتم:مامان نمیخوایی بگی چراازعموسعید انقدبدتون میادمخصوصافامیل شوماها؟؟ -چیزی نیست که به توربط داشته باشه -هان به زبون امروزی یعنی به توچه دیگههههه!!!! -اره هرچی تومیگی بربیرون حواسم پرت میشه -به حواستون بگید پرت نشه خوو مگه من سکو پرتابم باوجودمن حواستون میپره هااا عجبببببببب!!!!! -بهراداذیت نکن بروبیرون -مامان جووونم باخانوم همتی حرف زدی!! -ازاونوقتی داری موس موس میکنی که همینوبگی -اه مامان حالا حرف زدی یا نه؟؟ مامان با یه لبخندریلکس گقت:اره واسه اخرهفته قرارگذاشتم ولی بهراد توکه خانواده سمانه اینارومیشناسی چقد متعصبو مذهبین مطمئنی...... با پرخاشگری گفتم:اره کسیم نمیتونه منو از انتخابم بازکنه -اروم باش چراعصبی میشی واسه خودت گفتم چون نمیتونی اونطوری که خودت میخوایی باسمانه راحت باشی -بیخی مامان مهم سمانه واسه من نه خانوادش مامان یه نگاه عاقلانه بهم کردوگفت:نه باورکردم بزرگ شدی -مامان من بزرگ بودم شما اونموقع منو نمیدیدی چون رو عینکت گردوخاک نشسته بود مامان بالبخندسرشوتکون داد یهو یه چیزی یادم اومدم باعجله پرسیدم:مامان پس قرار اخرهفته خونه اقای جوادی چی میشه کنسله دیگه؟؟؟ -مثل اینکه واسه رهایه خواستگارپیداشده که رهاخودشم دوسش بیچاره اقای جوادی چقدراز بابات عذرخواهی کرد قسمت نبود دیگه -هووومممم خوبه این سینان عجب کلکیه هااااچه سرعت عملی داشته ازاشپزخونه اومدم بیرون هیی بریم اخرین استفاده هارو از دوران تجردمون بکنیم که انقضاعش سررسیده رفتم تواتاقم بهارداشت اتاقمو تفتیش میکرد -هوویی موشی دنبال چی هستی؟؟نخوداتوگم کردی؟؟ بهاربدون توجه به حرفم باشوق گفت:بهرادی میدونی ازکی گیتارنزدی! -ازوقت گل نی بروبیرون میخوام لباس عوض کنم -اه بی ذوق بعدا گیتار میزنی !!! -نوچچچچ باذوق حسش نی -نازنکن دیگه بهراد خواهش -حالاببینم تابعدچی میشه زنده بودیم اوکی -ملسی داداجی -اه لوس نشو دیگه بروبیرون -ایششش انگار کی هست لوسم خودتی -من بهرادم کسی نیستم لوسم تویی بروبیرون وگرنه لباساموجلوت عوض میکنم بهار بافریادگفت:خیلی بی تربیتی بههرررراددد ازاتاق هولش دادم بیرونوگفتم:برویکم تربیت واسم جمع کن خوشکله هووممممم امروز باس تنهایی خوش بگذرونم یه تریپ خفن گذاشتم اگه موهامو درست میکردم این اق محسنوزنش هفتادفقره از جدمو میاوردند جلوچشمام پس با موهام کاری نداشتم یه مدل ساده زدم رفتم بیرون -مامان من رفتم بیرون چیزی نمیخوایی!! -کجاپسرم؟؟؟ -میرم پی الواتی مرکز شهر شاید رفتم لباس خریدم چیزی نمیخوایی؟؟ -نه گل پسر مواظب خودت باش از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدمو روندم طرف مرکز شهرهووم پول که ندارم پ بیخیال لباس داشتم اروم اروم میرفتم که چشمم خوردبه ستاره نیشم تابناگوش واشد ایول ستاره یه خرپول بود که فقط واسه دوست پسراش پول خرج میکرد چندبارم به من پیشنهاد دوستی داده بود ولی ازاونجایی که من پسر با شرموحیایی هستم قبول نکردم رفتم طرفش بوق زدمو گفتم:به به ستاره بانو کوشی نیستی ستاره بالبخندگفت:سلام اقابهرادهستم زیر سایه شما -ماشین نیاوردی خانومی؟؟ باس یکم لفس بیام تانرم شه ههاهاها چقد جنسم خرابه -نه میخوام برم مرکز خرید - چه جالب منم میرم همونجا بیا باهم میریم - مزاحم نمیشم -نه بابا بپربالا منم میخوام لباس بگیرم باسلیقه تو ستاره باخنده سوار شد تاماشینه از جاپارک اومدبیرون بدون توجه به بوق ماشین جلویی ماشینوپارک کردم -بهراددد اون ماشینه میخواست بیاد اینجا -اون میخواست ولی من مانع خواستنش شدم ستاره باخنده پیاده شد هیییی خوشکله یه نقشه ای .واست دارم ازاون دل نازکتم خبردارم رفتیم تومرکز خرید رفتم لباساموبا سلیقه ستاره انتخاب کردم میخواستم پولشونو حساب کنم ولی ازاونجایی که نقشه داشتم وقتی فروشنده قیمت جمعی لباساروگفت روبه ستاره کردموگفتم:بیخیال پولم نمیکشه بریم ستاره باتعجب بهم نگاه کردوگفت:میخوایی من حساب کنم - نه بابا نمیخوام بیخی بریم یه چی بخوریم از قرفه اومدیم بیرونو رفتیم نشستیم روصندلی ها ستاره سفارش قهوه دادو گفت:ولی بهراد اون لباساخیلی بهت میومد حیف شد نگرفتی -میدونم خودمم خیلی خوشم اومده بودولی چه میشه کرد که پولم نم کشیده بعدم خودمو مظلوم کردمو با انگشتامو بازی کردم ستاره بلندشدوگفت من میرم یه دور بزنم تو تاقهوه اتوبخوری من اومدم -هووومم اووکی فقط زودی بیا -باشه بهرادی داشتم دورشدنشونگاه میکردم که چشمم خورد به کیف دستی کوچلوی ستاره که جا گذاشته بودش برش داشتموزیپشو باز کردموگفتم:یاالله بااجازه همش خرتوپرت بود که به درد من نمیخورد ولی یه سیم کارت بود ایول حتما خانوادگیه برش داشتموذاشتم پشت گوشیم ههه ستاره جونی ببخشیدواسه محض اطمینان لازمه ستاره رو میدیم که بادستای پر داشت میومد -بهراد بلندشوبریم بیخیال قهوه خسته شدم -هوووم بریم بلندشدمو رفتم طرف ماشینو درعقبوباز کردم ستاره وسایلشوگذاشتوگفت:تاخونه منومیبری -اره چراکه نه راه افتادیم طرف خونه ستاره!!! وووو از ساختمان روبه روم مخم سوت میکشیداینا دیگه عجب خرپولین هییییییییی ستاره باتشکرپیاده شدو وسایلاشوبرداشت چندتا از نایلونارو گذاشت روهمونجا باشن باتعجب گفتم:اینارومن بیارم -نوچ بهرادی ایناهمون لباسان یه هدیه از طرف من نمیدونستم چجوری لبخندموبخورم گفتم:ولی..... -ولی نیاردیگه ی هدیه از طرف من ووو همه لباسا مارک داربودنو گروون -ممنون ولی بعدا بهت پولشومیدم -حالا تابعدا کاری نداری -میخواستم سیم کارتو بدم ولی بیخی -نه بازم ممنون -خواهشش بای -بای وووو ایول به خوووووودمممم عجب شاهکاری کردم
همه لباساروواسم گرفت باسرخوشی روندم طرف خونه وااااااییی بهراد توکه ازاین سلیقه ها نداشتی ایناخیلی خوشکلن!واسه خواستگاری گرفتی؟؟ -بهارچقدفک میزنی میبینی که!!!تازه خودم خوشکلم نه لباسا -خیلی خوشکل شدی هاااا!!!!!فدا داداشم -من خوشکل بودم توبایدشماره عینکتوعوض کنی تازه فدانشوجون کم میاری -خووواقای خودشیفته منوهم میبری باخودت خواستگاری -توروکوجاببرم مگه وسط بازیه که نخودی ببریم بهارباعصبانیت پاشوکوبیدگوشه مبلوگفت:بهراد اذیت نکن -هووم حالاشاید بردمت فعلا که از تریپ من شدی اندرکف هاهاها -خودشیفته حالاخوبه همون زشتوک هستی!! مامان با لبخندبهمون نگاه میکرد -فدا مامانم پسرت خوشکل نشده؟؟ -پسرم ماه شده -حسود خانوم بفرما زشتوک تویی بهارباگفتن بروبابا رفت طرف تلوزیون -بهارمیگم دوست داشتی یه دستویه پانداشتی پشت موی منوداشتی؟؟ بهارباعصبانیت بهم نگاه کردوگفت:بهرادخفه شوفهمیدم خوشکلی جفت پامیام توحلقت هاا -نه بابامراحلی روکه تورفتی خودمون سه سوت ردکردیم مثلاورزشکاری مامان:بهرادبرولباساتوعوض کن الان بابات ازحموم میاد میخوایم شام بخوریم -اووکی مادرم الانه که برگردم رفتم طرف اتاقمولباساموعوض کردم میخواستم ازاتاق برم بیرون که گوشیم زنگ خورد عقب گرد زدمو به گوشیم نگاه کردم ایمان بود اصلا حوصله ی این بزغاله رونداشتم ولی چه میشه کرد باس جواب بدم -الــــوبهرادی استادکوجایی؟؟ -خونه اقاشجاع سلام نکنی هاااا!!! -واقعا؟؟؟؟دختراقاشجاعم هس؟؟سلام برسون -خفهههههه بزغاله کمترفک بزن مخ ندارم -اه بهرادچرامثل دختراچپیدی بغل مامانت بلندشوبیاپارک...همه بچه هاهستن -ایمان یعنی من خرباشم به حرفت گوش بدم -خووگوش تنها نده دلوگوشوچشم بده -مزه نریز نمکدون من نمیام -حالاچرالفس میایی بیادیگه جون مانترانه ارشام هس نه شیدا باخنده گفتم:چراجون مانترا؟؟ازجون خودت مایه بزار -مگه جونموازسرراه اوردم -نه ازسرچهار راه اوردی!!فک نزن نمیام -بهرادخاک تومخت بیا این جا هلووهایی هسته که نگو -خره فصل هلوالان نیست درضمن پیشکش خودت -اصلا نیاااا به درک منوباش واسه کی دم تکون میدم -حوصلتوندارم خداحافظ -خداحافظ دخمل گل مامان گوشی رو دستم چرخوندم به سمان زنگ بزنم؟؟؟ نه بیخیال شایدمامانش بهش گفته باشه توفکربودموبا پشت گوشیم ورمیرفتم که سیم ستاره افتادپایین اه اصلا یادم نبود خم شدموبرش داشتم سیم خودمودراوردموسیم ستاره رو انداختم توگوشیم بـــــــــــه میگفتم خانوادگیه هاااا اول از همه ازروشماره هاکپی گرفت مشایدلازم شه هاهاها خووعموحسین.عمه کبری.اوه عمه اش کبری بوده لابد اون یکی عمه اشم افعیه پسرعمو.دخی خاله.مهدی جیگر چـــــی مهدی جیگر دیگه کدوم خریه؟؟دوس پسرش که نیست هووممم لابد جگرکی سرکوچشونه بیخیال بقیه شماره هاشدم سیم خودمو انداختم توگوشی مامان:بهرادنمیایی میخوایم شام بخوریم رفتم پایین بدون هیچ حرفی روع کردم به خوردن حتی به بابانگاه هم نکردم فقط صدای تلقوتلوق قاشق چنگالاسکوت اون جو سنگینومیشکست -مرسی مامان دستت طلا -نوش جان پسرم بلندشدمورفتم تواتاقم حوصله پارک رفتنونداشتم حوصله هیچ کسونداشتم دراز کشیدم که بازصدای این گوشی لامصب دراومد ستاره بودد ههه چه زود زنگ زد -جانــــــــم -سلام بهرادخوبی؟؟ -ممنون شومابهتری -بهرادددد؟؟؟؟؟ -جانم بگو -سیم کارتم دست توئه مگه نه؟؟؟؟ -نه به علی و اولادش چی میگی؟؟ -بهراد من تورومیشناسم میاری پسش میدی افتاد -هوووجوش نیارجوشم میاری یه چای دم کن بده من میگم دست من نی -بهرادد دروغ نگووو دیگهههه جون من دستت نی دلم نمیومد اذیتش کنم یعنی کلاحسش نبود -اره دست منه که چی؟؟ -نمیتونی ازاول بگی میاری پسش میدی باشه -شرط داره خوشکله -اونوقت چه شرطی!؟ -توهمون مرکز خرید بود یه پلاک باحال دیدم با یه ادکلن که خیلی ازش خوشم میاد فردا بریم اونارو بگیربعدمنم سیم کارتتومیدم -خیلی پرووییی میدونستی؟؟؟ -اره اتفاقاهمه میگن چیز جدیدی نیست!!الان سیمومیخوایی یانه ستاره باحرص گفت باشههههه تافردا وقطع کردخوو این همه واسه اون ریش بزی خرج کردی الانم واسه من خرج کن که کف گیرم خورده ته دیگ پول ندارم الان که راه خودمونتخاب کردم باید دوباره دانشگاه رفتنوخرزدنوشروع کنم درسته رشتموخیلی دوس ندارم ولی به خاطرسمان اینم به چشمم گذشته درستوحسابی که نداشتم لااقل ایندموخوب کنم گذشتم باوجودشیدالجن بود شیدا؟؟؟؟؟وقتی دوستام میگفتن:خره بهراد این شیداباهزارنفرهست ولی من احمق باورنمیکردم فک میکردم ازحسودیشونه که شیدابهشون پانداده بیخیالللللللل شیدااااااا دیگه شیداروبایدتوهمون گذشته هارهاکنم بافک کردن به سمان حالم بهترمیشدهووم نمیدونم چرااین روزا انقدخوابم میادهییی ایزدمرامتوعشقههه***************** -بهرادسیم کارت؟؟ اول صبحی این ستاره مارو ازخواب نازپرونده واسه یه سیم کارت انگارخوردنیه من میخورمش اه -نوچچچ اول بریم اون چیزایی که گفتموبخرتابعددد ستاره باحرص گفت:گنج گیراوردی دیگه بریم ای جاااان اون پلاک خوشکله رو افتادم ایول************** -اون حرف sبگیر ستاره مشکوک نگاه کرد مثل این کارگاهاوگفت:حالاچراs -دِ نه دِ قرارنی فضولی کنی بگیر بریم -پررووو دارم برات -نوش جونم که داری پلاکش خیلی باحال بوداگه ایزد خواست اینومیدم به سمان -بیخی ادکلن نمیخوام بیا سیموبگیر ستاره باحرص سیم کارتوازدستم چنگ زدو رفت طرف خیابون -هووویییی واستابرسونمت -واسه هفت جدم بسه نمیخوام به تواعتمادی نیست ممکنه یه چی دیگه کش بری بازم باج بخواهیی بروبابا حوصلتوندارم بااون مهدی جیگرش اه اه لاقل مهدی معده ای مهدی کبدی این جیگرچیه دیگهههههههههههههههههههههه ههههههههه به سرعت ابوبرقوگازآخرهفته شدهیچ حسی نداشتم نه استرسی نه کوفتی مثلا اولین باره میرم خواستگاری ولی اندخیالم نیست فقط یه نموره ذوق دارم رومبل نشسته بودموداشتم مبوه میخوردم -بهرادمیدونی ازروزی که نمیری دانشگاه خیلی چاق شدی!! -نه نمیدونم خوبه گفتی هاااا بهارمیگن یه مدت هواپسه مغزاناقصه توالان توهمچین شرایطی هستی -بهرادخیلی اذیت میکنی هاامیدوارم یه شکم دربیاری قدهندونه که باهیچ ورزشی اب نشه -اولابه دهن گربه سیاهه بارون نمیاد دوما مگه هندونه قد داره؟؟ بهارباعصبانیت گفت:امیدوارم سمانه این زبون توروکوتاه کنه -سمان بیکارنیست همش قیچی دستش باشه زبون منوکوتاه کنه مامان:بهرادگلوشیرینی گرفتی؟؟؟؟ -توراه میگیریم مگه قراره سرببریم من انقداسترس ندارم بابااروم ریلکس بهار:بابا خیلی بیخیالی هاا مثلا شب میریم خواستگاری -خوبه خواستگاری تونیست که انقدفشارمیاری به خودت فک کنم خواستگاری توکل قندهاروبایدتموم کنیم واست اب قند درست کنیم -گمشوووپروو اصلا به من چی از اول همینومیگفتی خوووو -مامان اق محسن نیومده؟؟ -نه پسرم الانه هاست که باباتم بیاد هه خوبه خواستگاری پسرشه تواین موقعیتم معدن طلاشو ول نکرده بابا؟؟؟؟؟؟؟ کلمه کمرنگیه این بابا خودش مشت مشت جلوم پول میریخت اصلا نمیپرسید با این پولا چیکار میکنم بعدم با جنگودعواو مخ خوری میگفت بهرادچرامیری مهمونی؟؟چرامشروب میخوری؟چرابا این دختری هییی روزگاراین همه ماباسازت بندری رفتیم امشب توباسازما بندری برووخانواده سمان چوب لاچرخم نزارن ایزد قول میدم سمانه رو به دست بیارم خوشبختش کنم گوشیم زنگ خورد -هوویی بهارگوشیموبیار -به من چی حمال بابات عمه ات -حالاخوبه عمه ندارم توجاش بیارخواهری فدات بشم -زبون نریز الان برات میارم بیا گوشی رو از دستش گرفتموگفتم:سفیدبخت شی دخترم اوووووووووووف باز شیدا کچلمون کرده -جانم بفرما -سلام بهراد خوبی؟؟ -مرسی خوبم توبهتری -بهرادامشب میایی هموببینیم -نووووچچ امشب کار دارمم -خووب فرداشب -بستگی داره؟؟ -به چی؟؟ -به کارامشبم دیگههه شیدابا تک خنده ای گفت:مگه امشب چیکارمیکنی؟؟؟؟؟؟ -میرم خواستگاری!!!! شروع کردبه خندیدنوگفت:جک نگو -حرفام خنده داره؟؟؟؟؟؟؟ شیداکه ته خنده توصداش بودگفت:اره خوب به کسی بگوکه تورونشناسه من که تورومیشناسم اهل ازدواج اواین حرفانیستی -فعلاکه میبینی اهلش شدم وقت ندارم کاری باری؟؟ -حالااین عروس خوشبخت کی هست که دل بهرادمنوبرده -اشناست میشناسیش دوست خودتم بوده -کیه؟؟؟ -سمانه خودمون شیدادوباره شروع کردبه خندیدنوگفت:بروووبچههههههه میگم جک میگی توروچه به سمانه بااون عقاید خشکش من تورومیشناسم نمیتونی دوروز باهاش بسازی -اونش دیگه به خودم مربوطه خداحافظ شیداباحرص گفت:بهراااااااااد!سمانه لیاقت تورونداره لیاقت توبیشترازسمانه اون یه دخترمتعصب مذهبیه ولی توچی؟؟یه پسرازادبا عقایدامروزی پریدم وسط حرفشوگفتم:بسه بسه واسم فلسفه علامه طباطباییونباف خداحافظ گوشیوقطع کردم یه نفس عمیق کشیدم اه لعنت بهت شیدددااا مامان:بهرادبلندشولباساتوب� �وش الان بابات میاد ازجام بلندشدموگفتم:باشه میخواستم برم طرف اتاقم که مامان گفت:بهرادکتوشلواربپوش باخنده دست کردم توموهاموبرگشتم روبه مامان گفتم: مامان این یه قلموبیخیال خودت میدونی میونه خوبی باکتوشلوارندارم مامان بااخم گفت:همین که گفتم کت و شلوار -مامان قول میدم سنگین لباس بپوشم ولی بیخی دیگه مامان همینطور بااخم نگام میکرد -بسه دیگه من بدم میادازکتوشلوار -بروحوصله ندارم باهات کل کل کنم هرچی میخوای بپوش -فدامامان گلی خودم رفتم تواتاقم سعی میکردم لباسام زیادی توچشم نباشه حتی شلوارپارچه ای پوشیدم که مبادا اقای همتی ازجمال بنده خوشش نیاد همینجوریش زیادی از من خوش نمیبره نشستم روتخت -وااااااااو بابا ایول بچه مبتدی -اون درو واسه امسال توگذاشتن الانم گشموبیرون بهارباتعجب بهم نگاه کردو ازاتاق رفت بیرون یه روزی ارزوی همچین شبیوداشتم که برم خواستگاری شیدا اه بسه بهراد بیخیال شیدا اون اگه لیاقت داشت وقتی باتو بود به بغل دستیت تیک نمیداد لیاقت شیداهمون امسال ارشامه بلندشدمورفتم پایین بابا اومده بود -سلام باباخسته نباشی -سلام شازده پسر هه این پوزخند مسخره اش هیچ وقت پاک نمیشه -میگم تومطمئنی دخترهمتیومیخوایی اخه میدونی که باهمون پوزخند ادامه داد:عقایدش با عقاید توجوردرنمیاد -خودم میدونم دارم چیکارمیکنم میدونم زندگیم قمارنیست که ریسک کنم به انتخابمم ایمان دارم شمالازم نکرده فکرتونونگران کنید باباروبه مامان کردوگفت:نه خوبه میبینم پسرت بزرگ شده -خوبه خودتون قبول داریدپسرشمانیستم درضمن میخواستیدهرروز به اب برم خوب مسلمه که بزرگ میشم مامان:بســـــــــه دوباره شروع نکنید بریم****************************************** دوساعته زل زدم به جورابام نمیدونم اقتصادکشورچه ربطی به بابااقای همتی داره اخه ایناسرپیازن یاته پیاز اه الان کلا اون استرسه رو حس میکنم هی عرق پیشیونیمو پاک میکنم والا این استرس خیلی بیشترازاسترس امتحانه بهارم که رفته پیش سمانه خیلی دوست دارم سمانه روببینم این سوگولم کشته منوبا اون اداوشکلکاش اگه تواین موقعیت نبودم میدونستم چیکارش کنم خسته شدم از بس به چیزوشعر ایناگوش دادم عرق پیشونیموپاک کردموبه بابا نگاه کردمواروم گفتم:بروسر اصل مطلب دیگه بابا یه لبخند بهم زدو سرشوتکون داد واسه اولین بار حس کردم میتونم روش حساب کنم -خوب رضاجان حاشیه هاروبذاریم کنار خودت میدونی که واسه چی مزاحم شدیم حاج رضاهم که همونطورداشت تسبیحشومیگردوندگفت:مراحمی� � بله خبردارم -نمیخوام مقدمه چینی کنم خودت که منوخانوادموپسرمومیشناسی یه کلمه بگونظرت چیه؟ بهراد مارو به غلامی قبول میکنید یانه؟البته ببخشید که بدون مقدمه رفتم سراصل قضیه واااااااااو پدرماهم تو نسل بوغ مونده بابا این غلام دیگه کدوم صیغه است اسم من بهراده نه غلام اه -نظرمن مهم نیست باید ببینم خود سمانه چی میخواد درضمن دخترمن سنی نداره تازه محصلم هست خودتون که میدونید بابا:درسش که مشکلی نیست فعلا نامزد باشن تابعد حاج رضا یه نگاه به من کردوگفت:شنیدم درستوول کردی اییییییییی حالانمیشد تونشنوی سمعکتوخاموش کنی -نه این ترموانصراف دادم از ترم بعدمیرم -باید درستوادامه بدی -خوبه افرین دراولین قدم رضایت سمانه واسه من مهمه سرموانداختم پایین.یعنی سمانه منوقبول نمیکنه!!!! بابا:اقارضا اگه اجازه بدی بهرادبره باسمانه جان صحبت کنه -من مشکلی ندارم بعدم روبه خانوم همتی کردوگفت:بروبه سمانه بگو خانوم خانوم همتی بلندشدورفت طرف اتاق سمانه چشمم همش میچرخید تاخانوم همتی اومد -اقابهرادمیتونی بری باسمانه حرف بزنی باگفتن بااجازه بلندشدمورفتم طرف اتاق سمانه پشت درش مکثی کردم بازم استرس داشتم بابا این همون سمانه است بهراد اروم باش یه نفس عمیق کشیدمویه تقه به درزدمورفتم تواتاق فکم داشت میخوردزمین عجب اتاقی داشتتت یه اتاق که سراسرش رنگ ابی باسفیدبودخیلی جذاب بودجلوپنجره یه تشک ابری باریک قرارگرفته بود روتختی و بالش هم باسلیقه خاصی بارنگ دیوارهاست شده بودند اتاقش یه ارامش خاصی به ادم میداد سمانه سربه زیرگفت:سلام بالبخندبهش نگاه کردم همون سمان خودم بود اتاقش مثل خصوصیاتش تک بود ترجیح میدادم روتختش بشینم نشستموروبهش گفتم سلام سمان خاااااانوم خوبی سمان بافاصله کنارم نشستوگفت:ممنون توخوبی -اره میگم سمان دیزاین اینجا به عهده کی بوده عجب شاهکاریه هااا سمانه بالبخندکوچیکی گفت:خوودم Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA باتعجب بهش نگاه کردموگفتم:خودت اینجارورنگ کردی این سلیقه توئه؟؟ -هووووممم اره خوووب باکمک بابام -نوچچ بابات سلیقه نداره کاره خودته ایول سمان سرشوانداخت پایینوحرفی نزد 2دقیقه گذشت نووچ مثل اینکه سمان روزه سکوت گرفته -زمین ایینه نیست که انقدنگاش میکنی میدونی واسه چی اومدم اگه دیربرم بیرون بابات فکر بدمیکنه خودت میدونی من خیلی رکم پس رک میپرسم نظرت درموردمن چیه؟؟ سمان همونطورکه باانگشتاش بازی میکردگفت:نظرخانوادم نظرمنه -دهــــــــه من شدم توپ چرابابات شوتم میکنه پیش تو توشوت میکنی به خانوادت بابات نظرتورومیخواد سمان باخنده گفت:خوب من نظری ندارم چی بگم؟؟ -ببین سمان توازجیکوپوک من خبرداری میدونی چه جورپسری بودم هستم منوتوکه ازهم شناخت قبلی داریم خیلی راحت میتونی تصمیم بگیری باورکن اگه بگی نه واسم همون سمان میمونی چون بهت حق میدم منورد کنی توظاهروباطن منومیشناسی -بهرادچرامن؟؟ -چی چراتو؟؟ -چرامنو درنظرگرفتی؟توکه دوروبرت پراز دخترای بهترازمنه که واست سرودست میشکوننومنتظریه نگاه توان -من بااونا کاری ندارم من تورومیخوام چون توخیلی پاکی مثل اونا نیستی اوناخودشونومیکشن که من نگاشون کنم ولی توخودتونکشتی سمان چون توبهترازپدرم بودی چون یه زمانی مثل مامانامنو نصیحت میکردی یادته؟؟؟ وقتی که از یه جای ضربه میدیدم باحرفای تواروم میشدم Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA من کسی رومیخوام که توشرایط سخت منواروم کنه پشتم باشه مثل تو علاوه براینامن تورودوست دارم به سمانه نگاه کردم داشت نگام میکردبایه لبخندشیرین گفت:خووب من قبولت دارم بعدم باخجالت سرشوپایین انداختوگفت:بهرادمنم دوست دارم باتعجب نگاش کردموگفتم:چی گفتی؟؟؟؟ سمانه همونطورکه سرش پایین بودگفت:اونموقع های که باهم حرف میزدیمم دوست داشتم ولی توهمش به شیدافکر میردیو........ پریدم وسط حرفشوگفتم:شیدارولشش دیگه نمیخوام اسمش توزندگیم باشه بعدم باشوق گفتم:سمان قول میدم خوشبختت کنم جان مادرم راس میگم سمان بایه حالتی نگام کردوگفت:بهرادمیترسم -ازچی باباخودم پشتتم -ازاینکه تنهام بذاری!!ازاینکه بری بایکی دیگه یه لبخندتلخ زدموگفتم:چیه فک کردی انقدپستم که تورومث لباس عوض کنم اگه طرز فکرت اینه نمیخوادبهم جواب بدی بلندشدم میخواستم برم طرف در که سمانه گفت:نه ببخشید من بهت ایمان دارم بهراد میدونم باتوخوشبخت میشم باخنده نشستموگفتم پس حله فقط بایدیه چیزایومشخص کنم 1عمراً نفقه بدم. چهاردهتا هم بيشتر مهر نميكنم. 2اگر خداي نكرده، زبانم لال، خدا اون روز زو نياره كه ازدواج كردم و وبال گردنم شدي، مامانم اينا و مامانت اينا نداريم. خوشم نمياد. 3نبايد ورزشكار باشي چون قدرتت خيلي زياد مي شه !. سمان باخنده سرشوانداخت پایین عاشقق حجبوحیایی سمانه بودم همین شرموحیاش ادمو جذب خودش میکرد شرطاموقبول کردی ضعیفه؟؟؟؟؟؟ سمانه سرشوتکون دادوگفت:اره اقاغوله Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA یه چشمک زدموگفتم بقیه شرطامم باشه واسه بعدازاینکه زنم شدی سمان بااخم گفت:بروبیرون باخنده گفتم مگه چی گفتم -برووووووو بییییییرررررررررررررووووو وون -باشه خووو توریلکس باش بابارضات منومیندازه بیرون -بهرادبروووبیرون بلندشدموبی پروا دست سمانوکشیدم -بهراد دستمو ول کن -نوووچچچچچ توقراره زنم بشی -من بیخود کنم زن توباشم دستمو ول کن -بوسم میدی سمان باتعجی گفت:چییییییییییی؟؟؟؟ -بوسم میدی بابا -دستمو ول کن بروبیرون الان یکی میاد دیگه داشت اشکش درمیومد دلم نمیومداذیتش کنم زدم رونوک بینیشوگفتم:بابا بو سم میدی سم پاشی داشتید -بررو دیگه دستشو ول کردمورفتم طرف دراتاق سمان ایستاده بودوسط اتاق -اهان یادم رفت به مامانتم بگوسیسمونی خوب بیاره سمان باعصباینت چشماشوریزکردوگفت:کاری نکن جوابم منفی باشه بروو باخنده ازاتاق سمان اومدم بیرون روز از روز خواستگاری میگذره اماهنوزخبری ارخانواده همتی نیست خوشحالم که سمان راضیه دلم واسه سمان تنگ شده گوشیموبرداشتموشماره میلادوگرفتم -سلام اقابهراد چه عجب یادی ازماکردی -سلام اق میلاد اگه میبینی یه نقطه کوچولوی قرمز رنگ داره میادطرفت هوابرت ندراره که دل منه واست تنگ شده اون یه مگسه که رژ زده میلادباخنده گفت:نه بابامثل اینکه خیلی بهت خوش میگذره شنگولی چه خبره؟؟ -هـــی کوجایی که داداشت قاطی خروساشد -هه هه جک نگوبهرادچه خبر -سلامتی نامزدخودمورهبر خبری نیست فقط دل من جلزوولزمیزنه میلادمیخواد -لوس نشومن هفته دیگه میام -یعنی واسه مراسم نامزدیم هستی اوکی -چیه بازقرصاتوپشت ورو خوردی قضیه نامزدی چیه؟؟؟؟ -نه باباااا ازاونوقتی دارم افغانی بوس میکنم بابا یه تست جی هاش کیو(GHQ) بده هزینشم باخودم -چرندنگوو بلاخره پیشنهادباباتوقبول کردی؟؟؟ -نهههههههههه مگه مغزخرخوردم -نمیدونم شایدم خورده باشی -اه اه نه رفتیم خواستگاری سمان -سمان؟؟اسمشه؟؟؟ - نه پ شاسی ماشینشه اه اسم زن داداشته دیگهههه میلادباخنده گفت:خوووو بقیش!! -مگه دارم واست قصه شنگول منگول تعریف میکنم که میگی بقیش -دِ تاتوبیایی حرف بزنی پیر شدم رفتم -توهمینطوری پیرهستی پیرمرد!!!! -هه خوب حالااین سمانه خانوم کی هست!! -یادته بهت میگفتم دختردوست مامانم مث مامانمه میلادباخنده گفت:رفتی خواستگاری مامانت خنگول -اه چقد نگیری تو میگم مثل مامانامنونصیحت میکرد -خووب میدونم کیومیگی!دخترخانوم همتی دیگه همون که یه بار منوپیرکردی که بریم جلودبیرستان دخترانه تاببینیش -اهااااان افرین نمیخواد اون تست جی هاش کیوروبدی پول اضافی ندارم -مسخره بازی درنیار یعنی الان همه چی تمومه؟؟؟؟ -نووچ فعلامنتظرجوابشونیم ولی سمانه راضیه -خوبه خوشبخت شی خوشحالم که بلاخره راهتوانتخاب کردی دیگه بایددرستم ادامه بدی -اره دیگههه واسه توخوب میشه دیگه بهم گیرنمیدی درستوادامه بده -واسه خودت میگم داداشم خوب من اخرهفته میام کاری نداری -نه قربانت مواظب خودت باش خداحافظ -توهم همینطورخداحافظ دستموگذاشتم زیرچونموازپنجره اتاقم به حیاط نگاه کردم تواین 3روزخواب درستوحسابی نداشتم یعنی چی میشه؟؟؟اگه خانواده سمان راضی نباشن چی؟؟ حوصله فکرهای منفیونداشتم خسته شددمم گوشیموبرداشتموزنگ زدم به سمان حوصله توخماری موندنونداشتم بعدازسه چهاربوق برداشتوباصدای خسته ای گفت: -الوو -سلام خانومی خودم خوبی -سلام بهرادممنون توخوبی؟ -مر30میگم سمان چی شد؟؟خانوادت چی میگن؟؟ سمان باخنده گفت:خیلی عجولی هاااتوخانواده مارسمه بعداز1ماه جواب نهاییوبدن حالا چه مثبت چه منفی -چیییییییی؟؟؟؟؟؟جون من راس میگی؟تااونموقع که من اباواجدادموهزارباردیدم -نه اینوشوخی کردم تواروم باش بهرادیه چی بگم ناراحت نمیشی -نه ناراحت نمیشم تودوچی بگوو -فک کنم بابام مخالفه اخه خیلی این دستواون دست میکنه من جوابموبهشون گفتم ولی اون میگه بازم فک کن بهراداگه مخالف باشه من نمیتونم روحرفش حرف بیارم -واووو چه خیالایی که واسه خودت ساختی باباتودخترشی بایدحساس باشه داره بهت فرصت میده عزیزمن که بعدا پشیمون نشی زندگی شوخی بردارنیست که این دلیلی نمیشه که بابات مخالفه -نمیدونم شایدحق باتوباشه -شایدنه حتماحق بامنه خوب مزاحمت نمیشم امشب به مامانم میگم زنگ بزنه خونتونکاری نداری؟؟ -نه مواظب خودت باش -توهم همینطور خداحافظ -خداحافظ -سمان..... -هووومممممم -دوست دارم خداحافظ وااااووو اولین باره شرم میکنم به یه دخترابراز علاقه کنم من که تواین کار تبحرداشتم چی شد که جلوی سمان کم اوردم صدای گوشیم باعث شد افکارم اوج نگیره یه اس بود ازطرف سمانه (منم دوست دارم شاگردخجالتی) باخنده به گوشیم نگاه کردم -چیه داداش دیوونه شدی باگوشی میخندی!! برخرمگش معرکه لعنت اگه گذاشت توفاز عاشقانمون بمونیم اه -میدونی بهاروقتی تورومیبینم پی میبرم خدا چه شوخ طبعه بهارباعصبانیت چشماشوریزکردوگفت:یعنی من دلقکم شونه هاموبالاانداختموگفتم:شاید من چه میدونم بهارباگفتن دارم برات از اتاقم رفت بیرون باید به مامان بگم امشب به خانوم همتی زنگ بزنهازاتاقم اومدم بیرونو رفتم پیش مامان -مامان به مانجون گفتی؟؟؟؟اصلاخبرداره مامان همونطورکه سرش توبافتنیش بودگفت:اره -چی گفت؟؟؟ -هیچی گفت هرجور خودبهرادصلاح میدونه مانجونم از انتخابت خوشش اومده -خووووو نمیخوایی زنگ بزنی خونه همتی واسه جواب مامان سرشوبالااوردوگفت:مگه تو6ماهه به دنیااومدی صبرکن -اینودیگه شماباید بدونید چن ماهه به دنیااومدم 3روزگذشته یعنی فکراشونونکردن -نمیدونم بهراد هنوز زوده -مامان امشب زنگ میزنی دیگه این تن بمیره -هیییییی از دست تو باشه حالامردم فک میکنن ماچقدهولیم -فدامامانم ایول به ولت مامان بااخم بهم نگاه کردوگفت:این چه طرز حرف زدنه!! -ببخشیدددد خووممنون سپاسگذارم -برو چرتوپرت نگووحوصله ندارم ایناهم یه چیزشون میشه همش میزنن توبرجک ادم حوصلم سررفته گوشیمودراوردموبه ایمان زنگ زدم -سلام ایمان کوشی؟؟؟؟ -علیک خونه موشیم بعدم زدزیرخنده -هه هه بزغاله نخند کرم دندونات سرمامیخورن -چه عجب یادی ازماکردی -عجب از زمونه میگم بیابریم یه دوری بزنیم حوصلم سررفته -زیرشوکم کن سر نره -نووچ اجاقش کلاخرابه -بگذریم میام کوجابریم؟؟ -میریم یه جایی دیگه -میری مهمونی شیطونا -هووممم نمیدونم -بابانترس به اعتقاداتت برنمیخوره میریم واسه خنده -اووکی تومیایی یامن بیام -عجبانکنه انتظارداری من بیام خودت بیادیگه -کوجابیام؟؟ -خونه اق شجاع همون جاهمیشگی دیگه مخت تاب برداشته -همون جاهمیشگی یعنی سرکوچتون دیگه -اره عشقم فقط زودی بیا -هوووییی عشق بابات هووی مامانت من خودم صاب دارم -اه پسرایی خوبی مث توروچه زود قاپ میزنن هااا باخنده گفتم:خفهههههههه باش که اومدم -باشششش*************** وارد مهمونی شدیم هیچ وقت ازاین مهمونیاخوشم نمی اومد علائم ونشانه های شیطان پرستی به صورت بنروپلاکارد رودیوارهای فضایی نصب شده بود واقعاوحشت ناک بود خوانندش یه اهنگ راک میخوند که حال ادموبد میکرد اه -میگم ایمان من ازاینجاخوشم نمیاد ایمان نیشش تابناگوش بازشده بودو بااشتیاق داشت نگاه میکرد فک نکنم اصلا صدای منوشنیده باشه بیشهور اووووووف کاش نمی اومدم نشستنم رویکی ازمبلهاوباپام روزمین ضرب گرفتم معلوم نبود ایمان کدوم گوری رفته یه احساس بدی داشتم مانتراودوستاش باخنده اومدن طرفم وااااااو اینااینجاچیکامیکنن مانتراهمونطورکه خودشوکنارم جامیدادگفت:سلام بهرادخوبی خودموجمعوجورکردموگفتم: های ممنون تو بهتری -میگم ایمان نیومده؟؟؟؟؟ -چراهمین الان اینجابودنمیدونم کجارفت -اهان بهرادشیدا هم اینجائه هااا ای خدا همینوکم داشتم بوی تندی که فضاروگرفته بودنفسموبندمیاورد ایمان بانیش باز اومد طرفمون -بـــــــــه پرنسس خودمون خوبی؟؟؟؟؟؟؟ مانترابایه خنده عشوه گرانه گفت:سلام ایمانم خوبم خوبی ایمان دست مانتراروگرفتوگفت اره بیابریم یه جای خوب خاککک تومخت ایمان که دوتادختر میبینی وامیدی فقط میخواستم فکشوبیارم پایین مثلااومده بودیم بخندیم داشتم دورشدن مانتراوایمانودیدمیزدم که یکی ازاون ریش خوشکلا یه گیلاس گرفت جلوم -نمیخورم مرسی وقتی اینوگفتم انگار به شئوناتشوعقایدش توهین کردم یه نگاه خبیثانه بهم کردورفت بروواسه عمت ازاین نگاه هابرو صدای خواننده و فضای تاریک اونجاهیجان همه روبالابرده بود صدای دختری که خودشوولوکرد کنارم توجهموجلب کرد -سلاااااممممممم عششششققققققم شیدابود هه معلوم نیست چقدخورده که انقد مست شده بدون توجه بهش بلندشدم دستموگرفتوباصدای خمارش گفت:کوجابهرادمممممم بشیییییییین بهش نگاه کردموگفتم:بروتو تراس بهت هوابخوره نمیدونم چرادلم براش میسوخت واسه کسی که یه زمانی مظلومیتش منوهم جذب خودش کرده بود باخنده گفت:خوب باهم بریم بهرااادد نشستم سرجاموگفتم خودت برو شیداخودشوبهم نزدیک کردودستشوکشیدروصورتم بااخم ازش دور شدموگفتم:ببین واسه من نقش عاشق پیشه هاروبازی نکن گمشوبروهوابهت بخوره شیداباعصابانیت بهم نگاه کردوبه یکی ازاون ریش خوشکلا اشاره کرد که بیاد یه گیلاس دیگه ازش گرفتوسرکشیدش هه منوببین واسه کدوم هرزه دل میسوزوندم بهم نزدیک شدوصورتشواورد جلوی صورتم حتی توتاریکیم میتونستم برق چشماشوببینم نفسش به صورتم میخورد هوس بدجور به دلم چنگ مینداخت برخوردلبای شیدابالبام مث جرقه فکرموبه کارانداخت باعصابنیت هولش دادم نفسام تندشده بود شیدامث یه گربه وحشی بهم نگاه میکرد بلندشدمواز روی میزچندتادستمال برداشتمومحکم به لبام کشیدمواز مهمونی زدم بیرون اون لحظه فقط دلم میخواست زنگ بزنم بیانو ایناروجمع کنن سوارماشین شدم سرموگذاشتم روفرمون ازخودم خیلی بدم میادچطورمیتونم به سمان خیانت کنم وقتی معصومیت سمانه یادم میادباخودم فک میکنم اصلامن لیاقت همچین کسی رو دارم شیشه ماشینودادم پایینوبه بارونی که وحشیانه میبارید نگاه کردم ازتوداشبوردیه سیگارکشیدم بیرونوروشنش کردم شروع کردم به گرفتن پک های عمیق من باید ازشیدادورباشم ماشینوروشن کردم بی هدف داشتم رانندگی میکردم حتی جرئت نداشتم برم خونه تنها دیدن یه نفرمنواروم میکرداونم سمان بود گوشیمودراوردمو زنگ زدم بهش بعدازچند بوق برداشتوباصدای شادی گفت -سلام بهراد یه لبخند تلخ اومد رولبموگفتم:سلام فرشته کوچولو سمان باخنده گفت:بهراد یه خبرخوووب دارم برات -هووممم چه خبری ؟؟؟؟؟ میتونستم شوقی که توصدای سمان بودوبفهمم -بهرررراد بابام قبول کرددد ازاین خبرمنم خوشحال شدم امابازم شیدامانع خوشحالیم شد -هوممم خوب عالیه سمان باناراحتی پرسید:خوشحال نشدی؟؟؟؟ همیشه میتونست حال منو بفهمه بدون توجه به سوالش گفتم:سمان میایی ببینمت سمان باتعجب گفت:الان؟؟؟؟؟؟؟؟ -اره الان میایی یانه؟؟ -بهراد دیوونه شدی میدونی اگه بابام بفهمه چی میشه من این حرفا سرم نمیشد باید میدیدمش -وقتی بهت تک انداختم بیا جلوپنجره اتاقت راهو واسه مخالفت بستموگوشیوقطع کردموروندم طرف خونه سمانه توکوچه ایستادموازماشین پیاده شدموبه پنجره اتاق سمانه نگاه کردم گوشیمودراوردمو تک انداختم به گوشیش منتظربودم بیادجلوپنجره بعدازچنددقیقه پرده پنجره اتاقش کناررفتوچهره معصومش جلوپنجره شکل گرفت بارون حسابی خیسم کرده بود گوشیم زنگ خورد سمانه بود داشتم نگاش میکردم همیشه خودشوحرفاش واسم ارامش میاوردند گوشیموجواب دادم -جانــــم سمان بابغض گفت:چته چراانقد بهم ریختی؟؟؟؟ -هیچی فدات شم -بیاتوحسابی خیس شدی سرمامیخوری نمیخواستم نگرانش کنم باشوخی گفتم:نه گرسنم نی سرمانمیخورم سمان باتلخی گفت:چیه مثلا میخوایی حال درونیتوپنهون کنی من تورومیشناسم بهراد بگو چته؟؟ -هیچیم نیست -واااای بهراد برو سرما میخوری هاااااا بایه لبخند تلخ سوار ماشین شدموگفتم:باشههه انقد غرنزن کاری نداری -نمیخوایی بگی چته؟؟؟؟ -سماااااان بیخی هیچیم نی -بااش مجبورت نمیکنم بهم بگی اگه دوس داشتی بهم بگو باناراحتی گفتم کاری نداری؟؟؟؟؟ -نه مواظب خودت باش -توهم همینطور خداحافظ -خداحافظ چرااااا شیدا باید بهترین روزموخراب کنه امروز سمان بهترین خبروبهم داد ولی من ......... عصبانیتموروپدال گاز خالی کردم وقتی وارد خونه شدم باچهره خوشحال مامانوبهارمواجه شدم -پسرم خانواده همتی با ازدواج توسمانه موافقن مبارکه یه لبخند تلخ اومد رولبم بهاراومد طرفموصورتموبوسیدوگفت: م ب ا ر ک ه داداشی -منوتف مالی نکن خواهشا مامانوبهارباتعجب بهم نگاه کردن بدون توجه به نگاهشون رفتم طرف اتاقم روتختم دراز کشیدم من که کاری باشیدانکردم پس این عذاب وجدان چیه؟؟ صدای گوشیم بلندشدسمانه بود نوشته بود (بهرادم نمیخوایی بگی چی شده؟؟به خدانگرانتم تاحالااینجوری ندیده بودمت بهم بگودیگه) جواب دادم (هیچیم نیست توام نگران نباش گلم بایکی ازدوستام دعوام شده) هه دروغگوی قحاری هستم دوباره صدای گوشیم بلندشد (خیلی دیوونه ای چرادعواکردی هااا!!بایدگوشاتومیخ کنم تادیگه ازاین کارانکنی) باخنده جواب دادم (دیونه که هستم دلت میادگوشامومیخ کنی خیلی بدجنسی) بعدازچند دقیقه جواب داد (خوبه خودت قبول داری که دیوونه ای نه دلم نمیاداخرین بارت باشه هاا) اون شبم با اس های گاه و بیگاه منوسمان صبح شد صبح باسرخوشی بیدارشدم هیچی ارزش اینونداره که روزشادموخراب کنم رفتم سرمیزصبحونه -سلااااااام براهل خانواده صبحتون به خیرخوشی بهارباچشمای خواب الودش گفت:سلام داداش صبحت شیرشکلات باخنده یه تیکه ازموهاشوکشیدموگفتم:میدونی ازشیرشکلات بدم میادحالاهی بگو نشستم روصندلی بابادرحالی که موهاشوخشک میکرداومد طرف میز بلندشدموگفتم:سلام براق محسن بزرگوار صبح عالیتون متعالی بابا با خنده گفت:بشین پاچه خواری نکن شنیدم رضاخان توروقبول کرده همونطورکه روصندلی لم میدادم گفتم:درست شنیدیدحالاکی میرید واسه مرحله بعد خواستگاری مامان همونطور که واسه بهار لقمه میگرفت گفت:اخرهفته عجبببب چراماایرانیا همش مراسمای مهمومیندازیم اخرهفته اه بالجبازی گفتم:بهارازکی چلاق شدی خودت بخور مامان خیلی لوسش کردی هااا بهار زبونشو دراورد و گفت: فضولی ب ه ت و چه حسود همونطور که بلندشدمورفتم طرف یخچال گفتم:بروباباچلاق -اِ بابا ببین چی میگه!!! بابا با خنده گفت:خوب راس میگه دیگه خودت صبحونتوبخور لوس نشو -همتون طرف بهرادیداه بهار بلندشدو رفت طرف اتاقش مامان:خوب پسروپدردخترمو ناراحت کردید -خوب مامان لوسه چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است پاکت شیروازیخچال برداشتموسرکشیدم -بهراااااااااااااااادددددد ددد هزار بار گفتم اونجوری نخور اخه بقیه هم میخوان از اون شیربخورن -باشـــه حالاچرامیزنی خودت که میدونی من شیرسرد میخورم خووبزار رومیز دیگه -پررونشو یکی زدم روپیشونیموگفتم:وااایی امروز میلاد میاد دوباره پاکت شیروبه دهنم نزدیک کردم که دادمامان دراوومد:بهررررررراد بادهن بخوری پرتت میکنم از خونه بیرون بابا همونجور که لبخند میزدگفت:چیکارش داری خانوم بزابخوره امروز باباچشه همش طرفداری منومیکنه عجــــــب -قربون بابای خوودم ایولا شیروسرکشیدمو پاکتشو پرت کردم توسینک ظرفشویی مامان باعصبانیت بهم نگاه کرد بدون توجه به نگاهش رفتم طرف اتاقم گوشیمودراوردمو به میلاد زنگ زدم -الو میلاد کوجایی اومدی رفتی داری میایی؟"؟ -سلام بهراد نه هفته دیگه میام -ای توروحت که میزنی توذوق بچه داشتم اماده میشدم بیام دنبالت میلادباخنده گفت:حالاهفته دیگه بچه چه خبر جواب بله روگرفتی؟؟ باخنده گفتم:ارهههههههه دارم قاطی خروسامیشم -جدی میگم/؟؟چی شد؟؟ -منم جدی گفتم!!میخوام نامزدکنم -مبارکههههههه شیرینی من چی میشه؟؟ -چشماتوببندلبتوبیارتایه بوس شیرین بذارم رولبات -پرروو بی ادب گمشو کاری نداری؟ باخنده گفتم:نه فدات خداحافظ -خداحافظ***************************** ماماااااااان بیخیال این بهار بریم دیرشد!!! بهارهمونطور که ازپله ها میومد پایینوشالشودرس میکردگفت:نترس اگه دیرکنی عروس نظرش عوض نمیشه -ای خدااا منوازدست فرمانده قوم تاتارنجات بده -بهراد دوباره شروع نکن!!!!! بابا:بســـــــه بریــــــم*********** دوساعته نشستموزل زدم به دهن این رضاخان هیچی که نمیگه فقط حرص میده ادمو لباش حرکت کرد دِ بگووو انقدحرص نده!!!!!!!! -من واسه ازدواج بهراد باسمانه یه شرط های دارم که اگه اوناروقبول کنیدمشکلی نیست بابا:بگو رضاجان -اول اینکه بایدبزارید سمانه درسشوبخونه یعنی تاوقتی که درس بهرادتموم نشده سمانه هم درس بخونه به بابانگاه کردم که سرشوتکون دادوگفت:خوب این که خیلی خوبه مشکلی نیست -ببخشیدحاج رضاولی شرطاتونوپشت هم بگیداسترسش کمتره باباوحاج رضا باخنده سرشونوتکون دادن سمانه باچای اومد نیشم تابناگوش بازشد ایول به فرشته کوچولوی خودم بهش نگاه کردم به نظر پکرمیومد وقتی سینی چای روگرفت جلوم اروم پرسیدم:چی شده؟ باناراحتی بهم نگاه کردو سرشو تکون داد هرچی بهش نگاه کردم دیگه نگام نکردازدست من ناراحته؟؟؟ صدای حاج رضاتوجهموبه خودش جلب کرد:مهم ترین شرطم درس سمانه بود -خوووب رضاجان مهریه چی؟؟؟ -خوب به نیت 14معصوم 14تاسکه واااااو حاج رضا مخش تاب داره باباگذشت اون زمان که 14 سکه بود اگه واسه بهار خواستگاربیاد یادم باشه مهریه روبالابگم الان یکی نیست بگه من ته پیازم یاسرپیاز والا باباهمونطورکه چونشومیخاروند گفت:خوب اینم قبول -مهم ترین شرط من درس سمانه بود اگه مشکلی نیست نامزدیشون توتعطیلات عیدباشه بابا بالبخندگفت:پس مبارکه فقط تا اون زمان بین بچه هایه صیغه محرمیت خونده بشه حاج رضاهم بالبخندگفت:منم موافقمحاج رضاهم بالبخندگفت:منم موافقم قراربراین شد که اخرهفته خونه مانجون یه صیغه محرمیت بین منوسمان خونده بشه منم که دیگه توفیــــــــــض........... بازم مراسم مهم افتاد اخر هفته دهه اه ******************************** ببین ایمان چرت نگوخودت که میدونی مانجون من چه جوره خوشش نمیاد ایمان بدون توجه به حرفم گفت:سامان همین مدلی که من میگم موهاشو بسازمثلا دوماده -ایمان خره من نمیخوام ژیگول ویگولم کنی ول کن بابا -چیه مث دخترغر میزنی خفـــه شو دیگه میخوام کاری کنم که قلب این زن داداشمون بیاد تو دستاش بعد دودستی تقدیمش کنه به تو بعدم چشماشوبستو یه لبخند زدو یه نفس عمیق کشید -اون لحظه خیلی رومانتیکه بهراد خدا نصیب منم بکنه دادا -ایمان خیلی بزی هرغلطی که میخوایی بکن ایمان یه چشمک زدو گفت:سامان همون مدل جدیده *************** -بیا بهراد شدی زن داداش کششششش به خودم تواینه نگاه کردم خوب بودم -نخوری خودتو بلند شو بریم بهش نگاه کردموگفتم:بریم؟؟؟؟؟ -اره دیگه بریم -اونوقت توکوجامیایی؟؟؟؟؟؟ -منم بیام که پیشت باشم دیگه وقتی میخواستی بله رو بدی بگی بااجازه ایمان -سرخر نمیخوام نیازی به اجازه کسی هم ندارم -بهراد دادا اذیت نکن میخوام باشم تومراسمت مگه چی میشه -ایمان داداشم این مراسمم نیست مراسمم حتما تورودعوت میکنم -ببین توبین منومیلاد فرق میذاری چطور اون میتونه بیاداما من نمیتونم -اوووووووف حالاخربیارو باقالی بارکن خیل خوب توهم بیا ولی اونجامواظب چشمات باش ایمان نیشش تابناگوش بازشدوگفت:مرسی دادا انشالله خوشبخت شی پیرشی -بسه بسه بدووبریم که دیرشد -میگم نمیری دنبال میلاد -نه خودش میاد بلندشوبریم راه افتادیم طرف خونه مانجون خیلی خوشحالم بلاخره به ارزوم رسیدم بلاخره فهمیدم منم تواین دنیایه جایی دارم امروز قراربین منوسمان یه صیغه محرمیت خونده بشه تاتعطیلات عید که مراسم نامزدیمون بود رسیدیم خونه مانجون ازماشین پیاده شدم واااااااو خیلیااومده بودن باباهمین مراسمو میکردن نامزدی دیگه اه -بــــــــــــه شازده دومادخوشکل چطوری؟؟؟؟؟ رفتم طرف حسام پسرداییمو باهاش دست دادم -سلام حسام جوون خوبم مرسی شومابهتری -منم خوبم میبینم توام قاطی مامتهلا شدی باخنده گفتم:اره دیگه اززندگی که سیربشی میزنه به سرت ایمان اومدجلوگفت:سلام عرض میکنم چی چی جوون بوداسمتون اهان حسام جوون بنده ایمانم ولی قاطی شماهانشدم خوشبختم حسام باخنده گفت:سلام ایمان جان منم همینطور حسام دستشو گذاشت پشت کمرموهلم داد توحیاطوگفت:بروقهرمان رفتم توخونه وباموجی از احوالپرسیو پیام تبریک مواجه شدم رفتم طرف مانجونو دستشو بوسیدموگفتم:چطوری جد بزرگ مانجون بالبخند همیشگیش گفت:خوبم پسرم تبریک میگم همونطور که کنارش مینشستم گفتم:ممنون انشالله نوبت شماهم بشه مانجون باخنده گفت:از دس توبهرادمن که دیگه سنی ازم گذشته بهش نگاه کردموگفتم:اشکال نداره هم سنوسالای من دنبال کیس های مثل شوماهستن جون داداشش مانجون باخنده سرشوتکون داد چشمم خورد به سوگول صداش کردم -سوگول بیا کارت دارم!!!!! سوگول بهم نگاه کردوباخنده نمکیش اومد طرفم -سلام بهراد دوتادستاشوگرفتموگفتم:سلام کوچولوخوبی سرشوتکون دادوموهاش که به صورت خرگوشی بسته بودن تکون خوردن باخنده گفتم:منم خوبم به مانجون نگاه کردم حواسش اصلا نبود داش بازن دایی حرف میزد توگوش سوگول گفتم:سمان کوجاست؟؟؟؟ باخنده بچگونش گفت:اجیم قراره عروس بشه لپشوکشیدموگفتم:الان بگو کجاست؟؟ حانوم همتی سوگولوصدا کرد سوگولم دوید طرفش اه چه بدموقع داشتم بچه روخر میکردم بهم بگه هااااااااااا روبه مانجون گفتم:خانوم خوشگله کی این صیغه کی خونده میشه -بهرادچه عجله ای داری یکم صبرکن پسرم -چشمممممممممممم ایمان باخنده اومدطرفم مانجون بهش نگاه کرد میدونستم الان یه چی بهش میگه -پسرم خودتوبه برق وصل کردی؟؟؟؟؟ به ایمان نگاه کردم که خنده شو جمع کردوگفت:سلام بانو میخواستم خفه شم ازخنده ژسی که ایمان گرفته بودواقعاخنده داربود بااون بانوگفتنش -سلام پسرم جواب سوالموندادی ایمان بادرموندگی به من نگاه کردروبه مانجون گفتم:این ایمانه دوست من ازهمون پسرایی که گفتم دنبال کیس های مناسب مثل شما میگرده ایمان باچشمای گشاد داشت منونگاه میکرد مانجون باخنده گفت:بسه برو که پسرم میلاد اومده مانجون خیلی میلادودوس داشت قبلنا بامیلادهمش پلاس بودیم پیش مانجون بلندشدم دست ایمانم گرفتم تاخراب کاری نکنه رفتم طرفم میلاد -سلاااامم داداش گلممممم -سلام بهراد باهاش دست دادم ایمان:سلام بی مروت سلام ناکس بی شرف منومیلاد باتعجب به ایمان که حسابی جوش اورده بود نگاه میکردیم -هووووی چته درست حرف بزن ایمان:میگم میلاد بیشهوورمهره خر داری مهره مار داری که همه جذبت میشن میبینم خوب مانجون این بهراد گرازوشیفته خودت کردی بعدم زد روسینشوگفت:خدا ازت نگذره که عشقمو ازم روبودی باخنده نشستم رومبلوگفتم:ایمان یه چی دیگه بگی جفت پامیام تولوزالمعده ات میلادنشست کنارموگفت:خوبی مبارکه شازده ایمانم همونطورکه خودشوجامیدادکنارمون گفت:میلاد میبینی مفتی مفتی بهرادوازدس دادیم عجب پسر خوبیم بود بامرام باوفا مثل........... یکی زدم پشتشوگفتم:خفــــــــه بزغاله -خوبم توچطوری میبینم ابوهوای مشهدبهت خوب ساخته خوشکل شدی میلاد باخنده گفت:خوشکل بودم توچشماتو بازنکرده بودی الانم که دیره رفتی سراغ یکی دیگه به میلاد نگاه کردم:توام؟؟؟؟؟بابا امروز من سوژه توایمانم هرچی میپرونید به من ایمان:اخی نازی دومادی گریه نکن شگون نداره -بیشهور بزغاله صب کن به مانترامیگم به شراره هم دوستی ایمان:فدات بشم دادا چراخودتوناراحت میکنی بگو کی اذیتت کرده خودم دهنشو سرویس کنم -دهن خودت سرویس مانجون منوصداکرد میلاد:برووو که فیونات منتظرته گل پسر برونجاتش بده از دست اون اژدهانامرد ایمان:هووی به زن من توهین نکن بدمیبنی هاا میلاد میلاد:توچی میگی بزغله دارم به داداشمون انرژی مثبت میدم ایمان:خفــــــــه اگه قراره بهراد شرک بشه خوب منم خرکم که با اژدها ازدواج میکنم یکی زدم توسر ایمانوگفتم:ای دهنت سرویس خفه ببینم عشقت باهام چیکار داره بلندشدم رفتم طرف مانجون -جانم خانوم خوشگله !!!!!! -برو تو اتاق کاراقاجون خدابیامرز -براچی؟؟؟؟؟؟؟؟ -بهراد خنگ شدی پسرم واسه اینکه میخوام اونجا صیغتون خونده بشه بانیش باز گفتم:اهــــــــان اوکی -چییییی؟؟ -منظورم همون باشه است زودی رفتم طرف اتاق اقاجون تا بیشترازاین مانجون سوال پیچم نکرده دم دراتاق بودم که به میلادو ایمان نگاه کردم:میلاد که ازخنده قرمز شده بودو ایمانم که همش اداو شکلک درمیاورد صبرکنید دارم براتون رفتم داخل اتاق ایول چیکارکردن یه سفره خوشکل بانمک مث سفره های عقد درس کرده بودن رفتم نشستم یعنی فقط من باید باشم سمانه نباید بیاد توهمین فکرا بودمو پامو تکون میدادم که درباز شدو مانجون با اقای همتی و پدرجناب عالیو مامانوخانوم همتی اومدن اوووووووووفففففف پ سمانه نمیاد با بی حوصلگی بلند شدم بابا اومد طرفمو صورتمو بوسیدوگفت:مبارکه واسه اولین بار بود که صورتمو میبوسید یه جورایی ازش خجالت میکشیدم خودمو ازش جدا کردمو سرموانداختم پایینوگفتم:ممنون مامانم باچشمای به اشک نشسته داشت مارونگاه میکرد دیگه کلا ازاومدن سمانه ناامید شده بودم که عاقدوار شدو پشت سرشم سمانه اومده همینطوری مات داشتم نگاش میکردم خیلیییی ناز شده بود یه چادر سفیدسرش بود سرشو انداخته بود پایین واقعا شده بود مث فرشته ها اومد داخلو باصدای ارومی گفت:سلام مامان رفت طرفشو صورتشوبوسیدوگفت:سلام عروس خوشگلم اقای رضا با اخم داشت منو نگاه میکرد اوه اوه زنگ خطر بهراد چشماتو درویش کن خووبابا زنمه همون اقائه که چادرعربی سفید پوشیده بود منظورم همون عاقده گفت:بفرماییدبشینید منم که ازخدا خواسته فوری نشستم مامان سمانه رو اوردو بافاصله کنارمن نشوندش انگار میخوام همینجا قورتش بدم -خوب انشالله هردو طرف راضی هستن -بابا حاجی شوما بخون ما قَبِلتوبلی همه راضیم شکرایزد منّا باباواقارضا شروع کردن به خندیدن*************************** مامان با گریه اومد طرفمونوگفت:خوشبخت بشید -باباخوشبخت میشیم توگریه نکن مادرم مامان صورتموبوسیدورفت بیرون خانوم همتیم اومدصورت گل دخترشوبوسیدوباگفتن خوشبخت بشید رفت بیرون باباواقای همیتیم که همون اول رفته بودن الان فقط من بودموفرشته کوچولوم اون گردنبندsکه ازپول ستاره کش رفتم ازجیبم دراوردمو تودستم چرخوندمش سمانه هم که مث همیشه سرش پایین بود صندلیمو بردم نزدیک صندلی سمانه دستمو بردم زیرچونشو سرشو اوردم بالالب پایینشوزیردندونش گرفته بود از کاری که بدم میومد دستموگذاشتم زیرلبشو.لبشو از زیردندونش کشیدم پایینوبااخم گفتم نخوراینو سمانه اصلا توچشمام نگاه نمیکرد اوففففف بعضی مواقع هم شرموحیای این سمانه حرص ادمودرمیاره گره روسریشو باز کردموگردنبدو انداختم گردنش سرموبالا اوردمو توچشماش نگاه کردم یه لبخند مرموز زدم این دفعه سمانه هم داشت بهم نگاه میکردپیشونیشو بوسیدمو سرمواوردم پایین که دراتاق باز شدوسوگول اومد داخل زودی از سمانه فاصله گرفتم -وااایی اجیم عروس شده اینوگفتو دوید طرف سمانه یعنی خدایی الان دلم میخواستم کلمو بکوبم به دیوار سمانه سوگولوبغل کردوگفت:چطوری شیطون؟؟ سوگول همونطور که ابنبات چوبیشومیخوردگفت:خوشکل شدی اجی سمان سوگولو از بغل سمان کشیدم بیرونو گذاشتمش پایین -اِ بهراد چیکار میکنی -نمیبینی لباستوبه گندکشید باابنباتش سوگولو با بغض گفت:کثیف نکردم دروغگوو سمانه باخم بهم نگاه کردوبلندشد منم زودی بلندشدمو گفتم:حالاچراناراحت میشی دست سوگولو گرفتوخواست ازاتاق بره بیرون که رفتم طرفشو دستشو گرفتم بااخم بهم نگاه کرددستشوکشیدمو باهم رفتیم بیرونوبازم باموجی از پیام تبریک روبه روشدیم******** نشستم کنار میلادوایمان با پام ضرب گرفتم روزمین این سمانه هم یه چیزیش میشه روز اول قهر کرد ایمان باخنده گفت:چته شازده کشتی هات گیرکردن -خفه شووو -میگم بهراد حال کردی خواهر عروسو چطوری فرستادم تواتاق باعث کارخیر شدم نذاشتم شما کاربد بد بکنید اینوگفتوزد زیرخنده یعنی دوس داشتم الان ایمانوخفهههه کنم پس کار این بزغاله بوده که سوگولو فرستاده داخل ای خدااااااابایه خمیازه بلندازخواب بیدارشدم دیشب تادیروقت خونه مانجون بودم ولی اصلا نذاشتن به سمان نزدیک شم هی دل غافل دیشب چقد مسخره بازی دراوردیم چقدمنو مسخره کرد این ایمان بزغاله باسستی ازتخت اومدم پایینو رفتم طرف حموم شیرابو باز کردمو سرموبلند کردم قطرات اب به صورتم میخورد خیلی خوب شد که منم یه هدفی توزندگیم پیدا کردم ازاون سردرگمی دراومدم همه اینارومدیون سمانه ام شیرابو بستمو اومدم بیرون داشتم باحوله موهاموخشک میکردم که بهاراومد تواتاق چرامن باید اولین شخصی که اول صبح میبینم این بهارباشه -سلام داداشی صبح بخیرمیخوایی بری پایین -سلام بهارخانوم بله میخوام برم پایین امری سفارشی؟ -هیچی گفتم باهم بریم باتعجب بهش نگاه کردموگفتم:خوب بریم باخنده اومدم جلومو بغلم کردوگفت:خیلی خوشحالم که خوشبختی یه لبخنداومد رولبموموهاشوناز کردموگفتم:منم خوشحالم که توخوشحالی بینیشوکشیدمو گفتم:بریم دیگه باهم ازپله هارفتیم پایین هنوزم خوابم میومد دیشب حسابی بیگاری کشیدم ایمانم که ماشالله قراره پدرمو دربیاره بچه هاروخبرکرده همه ازمن شیرینی میخوان اصلا اشتها نداشتم -داداشی صبحونه نمیخوری؟؟ - نه میل ندارم توبخور -اِ بهرادبیا دیگه -میگم نمیخورم میل ندارم متوجه ای؟؟ -به درک نخورپرروو واسه کی دل میسوزونم -اب یخ بریز رودلت که نسوزه -بروبابا -بیامامان -بهرادبسه دیگه اه صبحونموکوفت کردی -نوش جونت مامان از توحیاط اومد داخل -سلام برمادرگرام خسته نباشی اول صبحی حیاط چه میکردی رفتی ورزش -سلام بهراد یواشترمادرنه داشتم درختارواب میدادم -اوهووممم -بهرادمیگم خانواده سمانه رو امشب دعوت کنیم/؟ -نمیدونم مامان هرجورخودت میخوایی!!!!!!!! -پس امشب عوتشون میکنم -اوکی گوشیم زنگ خورد باتعجب به گوشیم نگاه کردم شیدا؟؟؟؟؟؟ حوصله نداشتم ریج کردم حتماخبرنامزدیم بهش رسیده بادکرده زنگ زده به من بلندشدم رفتم تواتاقم چرا دست ازسرم برنمیداره بیخیالش به سمان اس دادم (بیدارشوتنبل خانوم) بعدازچنددقیقه جواب داد (من تنبل نیستم ازموقع اذان صبح بیدارم دارم درس میخونم) بهش زنگ زدم بعداز چندبوق برداشت -سلاممممممممم سمان خانوم خوبی؟ -خوبم اقابهرادشما چطوری؟ -به خوبی شوما میگم سمان گفتم از شوقوذوق دیروزدیگه درسومدرسه روبیخیال میشی میبینم بازم کتاب به دست گرفتی سمان باخنده گفت:نمک نریز نمکدون من برم مامانم صدام میکنه کارنداری -هیییییی نه مواظب خودت باش شب میبینمت خانومم -شب؟؟؟چه خبره؟؟ -برو که مامانت صدات میکنه -میپیچونی دیگه باش خداحافظ -خداحافظ به سقف اتاقم خیره شدم هفته دیگه تولد میلاده باید یه چی توپ بگیرم واسش سمانه روهم میبرم میدونم میلاد دیگه بچه مثبته مخالف الکلواین چیزا پس جشنشم بایدمثل خودش مثبت باشه -بهراد مامان میگه برو واسه خونه خرید کن هیچی نداریم شب مهمون داریم همونطورکه چشمام بسته بود گفتم:اون درو واسه چی گذاشتن بهارواسه امثال توکه قبل اومدنشون دربزنن وگرنه جا اون در پنجره هم میتونستن بزارن -خوبه خوبه اقای بانمک بلندشو برو -به من چه زنک بزن به بابا بگو من خستم -مثل اینکه خانواده زن توقراره بیان نه خانواده زن بابادرضمن کوه کندی - نه کوهوجابه جاکردم به توچه اخه فضولی؟ -برم به مامان چی بگم خوشمزه؟؟ -بگوپسرت نه نه گل پسرت تاج سرت حوصله نداره -خیلی لوسی اینوگفتو درواتاقو محکم کوبید لوس عمه بابات بیشهور بازم چشمامو بستمو تورویای خودم رفتم باید باسمانه پیش عموهم برم نمیدونم چراهمه باهاش مشکل دارن ولی من مث همه نیستم بایدبرم پیشش برحسب احترامی که بهش دارم تومراسم دیروز که نذاشتن زنگ بزنم بهش ولی خودمون باید بریم پیشش******************* داشتم جلو اینه موهامو مرتب میکردم که بهار باشدت دروباز کردوگفت:بهراد اومدن من موندم چرابهار انقدبه خودش استرس وارد میکنه -اومدن که اومدن مگه قراربود نیان بلاخره که میومدن توام اروم باش فشارت میفته هاا -بروو بابا بیا پایین دیگه -میام توچرا عجله داری -من رفتم زیرچشمام پف کرده بود ازبس امروز خوابیده بودم رفتم پایین باباومامان داشتن باخانواده همتی احوالپرسی میکردن -سلام خوش اومدین مریم خانوم بهم نگاه کردو بالبخند گفت:سلام پسرم اقارضا هم که باهمون بدخلقی همیشگیش بهم نگاه کردوگفت:سلام بهرادخان رفتم طرفشو باهاش دست دادموگفتم:خوبید؟خوش اومدین -ممنون بالبخندبرگشتم طرف سمانه -سلام سمان خانوم سمان باصدای ارومی گفت:سلامو رفت کنارمادرش سوگولم که از قضیه دیروز باهام قهربوداصلا ادم حسابم نکرد واقعا زناخیلی خوب یاد دارن چطوری اعصاب ادموخط خطی کنن مامان:بفرمایید بشینید بازهم همون حرفای تکراری همونطور که میوه پوست میکندم به سمان نگاه کردم داشت بابهار حرف میزدواروم میخندید یه فکری اومد توکلم یه لبخند مرموز زدمو بلندشدموگفتم:ببخشید الان میام این الان میام یعنی دیگه نمیام رفتم طرف اشپزخونه و ازاونجا گفتم:بهاربیاکارت دارم!!!!!!!! بعدازچند دقیقه بهاراومدوبابداخلاقی گفت:چیه؟ -اجی گلممم بهارخوشکلم یه خواهش بهارباتعجب گفت:چی؟مهربون شدی!!!!! -بروسمانوببربالا بهارباخنده گفت:چیه میخوایی نامزد بازی کنی -اینش دیگه به تونیومده اجی جون حالابروکسی نفهمه هااا -باشش -شماها که رفتید منم چنددقیقه دیگه میام بهارباخنده رفت بیرون بعدازچند دقیقه اروم رفتم طرف پله هاخودموکشیدم عقب که متوجه من نشن ازپله ها رفتم بالا خداروشکر اونقدسرشون گرم حرفاشون بودکه متوجه من نشدن رفتم طرف اتاق سمان -سلاممممممم به روی ماه هردوتون بهارباخنده گفت:پاچه خواری نکن -خوب پس رک میگم خانممو بده سمان باخنده به منوبهارنگاه میکرد -پررو خوبه اگه من نبودم الان خانومت اینجانبود -رفتم طرف سمانودستشوگرفتموگفتم:بروب� �با دستشوکشیدم که سمان باخنده گفت:چیکارمیکنی؟؟ بهار:بهراد زن ندیده ازاتاق بهاراومدیم بیرونورفتیم تواتاق من پاموزدم به دیواروبالذت به سمان که درحال وارسی اتاقم بود نگاه کردم رفت طرف میزموگفت:بهرادچقدشلخته ای نمیخوایی اینجاروتمیزکنی باخنده سرموتکون دادمورفتم طرفش ازپشت بغلش کردموگفتم:خوب یه خانوم گلی دارم که واسم تمیزش میکنه برگشت طرفموگفت:مگه کلفت گرفتی پررو بالبخندنگاش کردم که باخجالت ازم جداشدورفت طرف کتابخونه یه نفس عمیق کشیدمورفتم روتخت دراز کشیدموبهش نگاه کردم -دنبال چی میگردی؟؟؟ -هیچی میخوام کتاباتوببینم Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA میگم سمان اخرهفته وقتت ازاده؟ باتعجب بهم نگاه کردوگفت:چطور مگه؟؟ -هیچی میخوام باهات برم یه جایی!! اومد روتخت نشستوگفت:کجا؟ -خونه عموم میدونی که بقیه باهاش چه جورن ولی من واسش احترام میذارم باید بریم پیشش من نمیدونم چرابقیه ازعموبدشون میاد سمانه یکم فکرکردوگفت:اخرهفته وقتم ازاده امابابام؟ بااخم گفتم:بابامومامانم نداریم باید بریم بهم نگاه کردوگفت:باشه باخنده دستشوکشیدم که افتاد توبغلم -اِ بهراد چیکارمیکنی؟ روسریشواز سرش دراوردموگفتم:کارخوب میکنم یکی زد روسینموگفت:ولم کن دستمودور کمرش محکم کردموگفتم:ولت نمیکنم زوره؟ سرشوگذاشت روسینموگفت:بهرادولم کن دیگه میدونستم خجالت میکشه بادست ازادم چونشوگرفتموبالااوردموبینی موزدم به بینیشوگفتم:نوچچچ توچشماش نگاه کردموگفتم:توکه منوتنهانمیذاری؟؟ یه لبخند زدوگفت:نه تنهات نمیذارم سرموبردم کنارگوششوگفتم:قول؟؟ سمانه خودشوعقب کشسدوبهم نگاه کردوگفت:قول پسربد باخنده گونشوبوسیدموفشارش دادم به خودم موهاشوبهم ریختم که بااخم گفت -نکن بهراد انقده دوس داشتم حرصشودربیارم به صورتش نگاه کردموگفتم:میدونی لبات الان مثل لبوشده خوردن داره هااا -ولم کن پرروشدی شروع کرد به ول خوردن توبغلم هرچی تقلا میکردنمیتونست بلندشه خندم گرفته بودتاالان بادختری مثل سمانه روبه رونشده بودم نمیدونستم چطوررامش کنم انقده ول خورده بود که موهاش توصورتش پخشوپلاشده بودن باعصبانیت دندوناشوبهم فشوردوگفت:ولم کن بهراد وگرنه هرچی دیدی ازچشم خودت دیدی -اوه اوه ترسیدم تهدید میکنی به نفس نفس افتاده بودکه صورتموبردم جلوسمان زود صورتشو عقب کشید باخنده خوابوندمش کنارخودموگفتم:باشه نمیبوسمت هروقت خودت خواستی بوست میکنم موهاشو از جلوی صورتش کنارزدموبردم پشت گوششوگفتم:خیلی بدقلقی هاا یه لبخند کج زدو گفت:درعوض توخیلی پرروویی باخنده پیشونیشوبوسیدمبه نفس نفس افتاده بودکه صورتموبردم جلوسمان زود صورتشو عقب کشید باخنده خوابوندمش کنارخودموگفتم:باشه نمیبوسمت هروقت خودت خواستی بوست میکنم موهاشو از جلوی صورتش کنارزدموبردم پشت گوششوگفتم:خیلی بدقلقی هاا یه لبخند کج زدو گفت:درعوض توخیلی پرروویی باخنده پیشونیشوبوسیدم تقه ای به درخوردوصدای اروم بهاربلندشد:میگم بهرادبسه دیگه فک کنم همه فهمیدن شما باهمین بیایید بریم شام بخوریم باناراحتی به سمانه نگاه کردم -به من چی بهراد چرامنواینجوری نگاه میکنی؟ -هیچی اخرهفته باید بامن بیایی هااااا!!!!!!! -قول نمیدم بایدازبابام اجازه بگیرم باعصبانیت گفتم:به بابات چه ربطی داره؟توزن منی الان سمانه بلندشدو همونطور که موهاشودرست میکردگفت:بابامو که میشناسی متعصبه رواین چیزاهم خیلی حساسه بعدشم به من نگاه کردوباصدای ارومی گفت:درضمن ماهنوز عقدنکردیم میخواست بره طرف درکه دستشو گرفتموگفتم:سمان اگه قصدت عصبانی کردن من بود که بهت تبریک میگم بااین حرفت خوب اعصابموخط خطی کردی دستشوول کردموگفتم:بروبیرون سمان باناراحتی بهم نگاه کردوگفت:ولی........ باعصبانیت گفتم:مگه نشنیدی گفتم بروبیرون بابغض بهم نگاه کردورفت بیرون گوشیم زنگ خورداز رومیز برداشتمشو بهش نگاه کردم (شیــــــــــــــــــدا) جواب دادم -بله؟؟؟؟؟ -سلام بهرادی خوبی؟؟ بازم مث قبلناباهام حرف میزد مث همون موقع که عاشق.........اه لعنتی -خوبم توخوبی؟؟؟؟ -ممنون بهترازتونیستم بعدم باصدای ارومی گفت:تبریک میگم -ممنون -دوسش داری؟؟؟ هه چه سوال مضخرفی!!! -اگه دوسش نداشتم باهاش ازدواج نمیکردم باخنده عصبی گفت:شماهنوز ازدواج نکردید -بلاخره که میکنیم -من که فکرنمیکنم -نمیخواد توفکرکنی فسفربسوزونی توبزا فکرت بکربمونه -بهرادبلاخره یه روزی برمیگردی پیش خودم توسمان وصله هم نیستین -مرسی ازگفته های گهربارتون کاری نداری؟؟ -بهـــــراد تومال منی!!!!! -شیداچرند نگودرباره پفک که حرف نمیزنی که میگی مال توام منوسمان هموخیلیییییی دوست داریم کسی هم نمیتونه مارواز هم جداکنه باعصبانیت گفت:واقــعا؟بهرادیامال من میشی اگرم نشدی نمیذارم مال سمانه بشی -بروخودتو به یه پزشک نشون بده ازبس فکر کردی به ناحیه سابکورتیکال مغزت فشاراومده خداحافظ گوشیوقطع کردم دوس ندارم سمانه ناراحت بشه بلندشدمو ازبالای کمد یه سیم کارت دیگه برداشتموسیم کارتمو عوض کردم دربازشدوصدای مامان بلندشد -بهراد دوساعته منتظرتوایم بیاشام بخور بهش نگاه کردموبالبخندگفتم:الان میام مامان -زودی بیاپسرم بعد ازچند دقیقه رفتم پایین همه نشسته بودن سرمیزشام نشستم روصندلی روبه روی سمانوگفتم:ببخشید دیراومدم شروع کردن به خوردن غذا ولی من میلی به خوردن نداشتم شروع کردم بازی کردن باغذام سرموبالااوردم که بانگاه خیره سمانه مواجه شدم بااخم به سالاد روی میز نگاه کردم یکم جذبـــــــــه مردونه لازمه هه بلندشدموباگفتن:نوش جون رفتم رومبل دونفره نشستم بعدازچند دقیقه یکی کنارم نشست برگشتم طرفش سمانه بود باچشمای که اماده باریدن بودن گفت:بهرادبه خدا ازحرفم منظوری نداشتم یه نگاه به عقب انداختم همه مشغول خوردن بودنو حواس کسی به مانبود دستشوگرفتموگفتم:خیلی خوب حالاچرا انقده ناراحتی فدات شم اشکال نداره بابغضی که توصداش بود گفت:بخشیدی؟ دستموکشیدم روگونشو گفتم :اره عزیزم بلندشدوگفت: من برم اونور بشینم باخنده گفتم: باشه****************************** بعدازرفتن خانواده سمان سردرد بدی گرفتم نمیدونم چرا سرم افتضاح دردمیکردشقشقه هامو بادست فشار دادم فرداباید برم دنبال کارای دانشگام بلندشدمو رفتم طرف اشپزخونه همه خواب بودن ولی این سردرد نذاشته بود من بخوابم یه لیوان اب ریختمولاجرعه سرکشیدم ازقرص خوردن متنفرم رفتم طرف اتاقمو روتخت دراز کشیدم بعدازچند دقیقه باوجود سردرد خوابم برد****** -بهراد امروز میایی دنبال سمان همونطور که چای رو به دهنم نزدیک میکردم گفتم: اره چطور مگه -هیچی همینطوری پرسیدم**************** ازدانشگاه اومدم بیرون واااااو باید یه میلیون پول بی زبونوبدم دست این مفت خورا به ساعتم نگاه کردم تا یه ساعت دیگه سمانه از مدرسه تعطیل میشه رفتم طرف ماشینموروندم طرف مدرسه سمانه شیشه ماشینودادم پایینوبه دبیرستان دخترانه....خیره شدم یه زمانی عاشق این بودم که دخترای دبیرستانیوسرکاربزارم ولی مثل اینکه هرچی به سنم افزوده میشه ازمسخره بازیام کم میشه و درعوض به غرورم اضافه میشه نفسموباصدای بلندی دادم بیرونو صدای پخش ماشینوزیادکردم بعد ازچند دقیقه بهارودیدم که از مدرسه امود بیرون واسش بوق زدم ولی متوجه نشدوبا دوستاش رفت طرف خیابان اصلی به درک یه مزاحم کمتر بلاخره دیدمش اخههه خانوم ماروباش از خستگی نای راه رفتن نداره صورتش قرمز شده بود رفتم طرفشو واسش بوق زدم سرش پایین بودو حواسش به من نبود جلوی پاش ترمز زدم که بااخم بهم نگاه کرد وقتی منو دید بالبخند سوار ماشین شدو گفت سلام بهرادخوبی؟اینجاچیکارمیکنی ؟؟؟ -سلام خانومم خسته نباشی کولشوگذاشت روپاشوگفت:ممنون -خوب کجابریم؟؟؟ بهم نگاه کردوگفت: منظورت چیه بریم خونه دیگه!!!! -نمیخوایی بریم یه دوری بزنیم؟؟ باشرمندگی بهم نگاه کردوگفت:بزا یه وقت دیگه الان خستم باخنده دستشوگرفتموبوسیدموگفتم:با� �ـــــــه روندم طرف خیابان اصلی که سمان باعجله گفت:بهرادوایستا زدم روترموزوباتعجب بهش نگاه کردم سمانه پیاده شدورفت طرف دختری که از داخل پیاده رو داشت میرفت داشتن باهم حرف میزدن قیافه دخترخیلی برام اشنابود وقتی دقیق بهش خیره شدم فهمیدم کیـــــه یکی زدم روپیشونیم این که (مریمه)همون که اون شب تومهمونی داشت گریه میکرد همون که خوشکلوبامزه بود سمانه ومریم باخنده اومدن طرف ماشین حالاچیکارکنم؟؟ من که مریمو نمیشناسم کاری هم باهاش نداشتم پس نگرانیم بی دلیله سمانه درعقبو برای مریم باز کردوباخنده گفت:بهراد شرمنده این مریمه دوستم روبه مریم گفت: این نامزدمه بهراد برگشتم طرفش باتعجب بهم نگاه کرد خداکنه گاف نده به لبخند گفتم:خوشبختم!!!!! -بهراد باید یه کتاب به مریم بدم مارومیبری خونه؟// به جاده خیره شدموبااخم گفتم:باشه سمانه درجلوروبازکردونشستوگفت فردا اون درسوامتحان داریم قراربود باآژانس بفرسم ولی الان که توهستی دیگههههههه باخنده بهش نگاه کردموسرموتکون دادموروندم طرف خونه***** مریم یه لحظه همینجاباش تامن برم کتابتوبیارم -باشه عزیزم اوووفففففف ایزدشکرمرامت سمان ازماشین پیاده شدوبالبخند اروم گفت:ببخشید وقتی سمان دورشد صدای مریم توجهمو جلب کرد:داداشی باورم نمیشه نامزد سمان باشی بالبخند ازتوایینه بهش نگاه کردموگفتم:باید باورکنی دیگه -تبریک میگم بهت سمان خیلی خوبه خیلی مهربونه سرموتکون دادمو به درختای توکوچه خیره شدم چرا انقد سمان دیرکرده اه مریم با منومن گفت:داداشی میشه شمارتو..داشته باشم باتعجب برگشتم طرفشوگفتم:اونوقت چرا؟؟ سرشوپایین انداختوگفت:اخه میخوام حال ارشامو ازتوبپرسم نمیخوام بهش زنگ بزبزنم عجب بهانه بزبزقندیه اه حالا چیکارکنم بیخیال شمارمومیدم به سمانم بعدا میگم بعدشم سیم کارتمو عوض میکنم شمارمورو کاغذ نوشتمو دادم بهش نورافتاب صورتشو طلایی کرده بود حالا فهمیدم مریمم یکی ازاون قربانیایی ارشامه حداقل میتونم کمکش کنم تابیشترازاین تومنجلاب گیرنکنه یادم باشه درباره مریم با سمان حرف بزنم سمانه باخنده کتابوداد دست مریموگفت:مرسی مریم جون دستت دردنکنه -خواهش سمان خانوم ازماشین پیاده شدوگفت:خوشحال شدم باهاتون اشناشدم بهراد خان این چرااینجوری میکنه سرموتکون دادموگفتم:همچنین ازسمانه جداشد سمانه سرشواوردپایینوگفت:بیابریم بالا -نه باید برم پیش میلاد کارنداری باناراحتی گفت:ببخشیدبه زحمت افتادی -انقدنگوببخشیدسمان درضمن وظیفم بود زحمت نی باخنده گفت:یه خبر خوب باباموراضی کردم اخرهفته باهم بریم پیش عموت باتعجب نگاش کردم -باباایــــــول خوب رمز گشایی بابائه رویاد داری هااا -خوب برو دیگه منم برم که الان داد مامان درمیاد -باش مواظب خودت باش -خدا حافظ 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    درباره وبلاگ

    سلام دوستان گلم به 

    وبلاگ من خوش امدید

     این وبلاگ به صورت

     تخصصی پیرامون رمان

     می باشد امیدوارم خوشتون بیاد 

    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 46
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 50
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 50
  • بازدید ماه : 54
  • بازدید سال : 93
  • بازدید کلی : 1,718
  • کدهای اختصاصی
    قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ

    كد موسيقي براي وبلاگ