loading...
❤ღ❤کلبــــــه ی تنهـــــا❤ღ❤
مسعود بازدید : 5 جمعه 06 دی 1392 نظرات (0)
تا دررو باز كرديم خودمون انداختيم تو حياط داشت نفسمون بند ميامد كه يه هو شيش تا چشم بهمون خيره شدن
به زور نفس ميكشديم الي كه داشت گريه ميكرد منم حالم تعريفي نداشت ارام هم داشت گريه ميكرد
صالح - چي شده ؟
مهراد- ميگيد يانه ؟
عماد- قضيه چيه
نميتونستيم حرف بزنيم از ترس
عماد- يكي بره آب بياره
صالح من رفتم
مه بعد زا چند دقيقه صالح با سه ليوان اب قند اومد بيايد بخوريد حالتون بهتر بشه
بعد از خوردن آب قند ها
مهراد- ميگيد چي شده آرام خانوم
صالح - خوب بگيد چي شده عماد يه چيزهاي به ما گفته تو روخدا بگيد الي خانوم
ماهر سه نفرمون با تعجب بهم نگاه ميكرديم كه

هرسه نفرمون مونده بوديم كه چي بگيم از طرفي هم ديگه پنهان كاري فايده اي نداشت بالاخره الي به حرف اومد وگفت
من چند وقت پيش كه از آموزشگاه مي آمدم احساس كردم كسي داره ميا د دنبالم ولي اولش به خودم روحيه ميدادم كه كسي نيس و بلاخره براي اينكه مطمئن بشم كه كسي هست يانه براي يه لحظه برگشتم پشت سرم رو ديدم كسي نبود ولي بعد از چند دقيقه صداي قدم هاي كسي رو كه هر لحظه به هم نزديك تر ميشه رو احساس ميكردم با تمام جراتي كه برام مونده بودم برگشتم خودش بود و بعد با تمام وجود ميدويدم واز شدت دويدن نفسم بند اومده بود به هر بدبختي كه بود خودم رو رسوندم خونه وقتي كه به خونه رسيدم قضيه روبراي بچه ها تعريف كردم كه چه اتفاقي افتاده
صالح - پس چرا به ما چيزي نگفتي پس بگو من كسي رو كه تو حياط ديدم تو بودي
حسنا- باور كنيد ما نميخواستيم پنهون كنيم بلكه نميخواستيم شما رودرگير اين قضيه كنيم
عماد- درگيرچي يعني فك كردي كه براي ما اهميت نداره
حسنا- يه چند دفعه اي هم دنبال من كرده بود اون يكي از بچه هاي ورودي ماست كه برحسب حسادتي كه به ما داشت سعي كرد ما روتو دانشگاه بدنام كنه ولي به خاطر سوابق خوبي كه ما داشتيم بهمون فرصت دادن تا از خودمون دفاع كنيم و ما سه نفر هم به هر دري زديم كه
آرام- به هر بدبختي كه بود تونستيم كه رفع اتهام كنيم خدا ميدونه كه تو اون چند روز چي به سر ما اومد
مهراد- پس به خاطر همينه كه ميخواستيد كسي چيزي نفهمه پس بگو چند وقتي خبري ازتون نبود كمتر آتيش ميسوزنديد
آرام - شما ها كه جاي ما نبوديد كه بدونيد ما چي كشيديم به خدا هر وقت ميخواستيم از خونه بريم بيرون قلب مون مي امود تو دهنومن باور كنيد براي يه كلاس رفتم كلي راه رو از ميون برهاي مختلف ميرفتيم كه كسي ا اون طرف ها نباشه
حسنا- ون روز كه الي و آرام رفته ودن بيرون من داشتم از دانشگاه ميامدم دوباره افتاد دنبالم و بعد كه تو اتاقم بود اون صداي كه از 1پنجره شنيدم صداي پرتاب سنگ ريزه هاي بود كه اون به شيشه ميزد
عماد- پس چرا به من نگفتي اگه چيزي ميشد من چي كار ميكردم
صالح - بله اگه اتفاقي ميافتاد چي
مهراد - ديگه قول بديد چيزي رو از ما پنهون نكنيد
اصلا حواسمون نبود چشماي هر سه نفر مون پر اشك بود مثل ابر بهار گريه ميكرديم ازترس از دلهره ... ازخيلي از چيزها
هر سه نفرشون از ديدن قيافها هاي ما درمونده شده بودن دستي تو موهاشون بدن و بعد
عماد اومد پيش من وبراي آروم كردن من گفت
خانومي گريه نكن من هيچي وقت تو ورتنها نميزرام ديگه ازچي ميترسي با گريه كه كار درس نميشه
با صداي كه از ته چاه ميومد گفتم - خوب من ميترسم چي كا ركنم اون كه بيكار نميشينه همش ما رواذييت ميكنه خوب
عماد- بسپرش به ما خودتون كاري نداشته باشيد
بيچاره صالح همش با الي حرف ميزد اما انگارفايده نداشت گريه الي بيشتر ميشد
صالح - الميرا گريه نكن باشه خانوم من كه تنهات نميزارم خواهش ميكنم وبعد به ارومي الي رو بغلش كرد و بعد الي بعد از گريه ممتد آروم شد
مهراد- آرام خواهش ميكنم گريه نكن من كه هستم تو از چي ميترسي من خودم يه كاري ميكنم ديگه دنبالتون نياد
هر سه نفرشون يه هو باهم گفتن بسته ديگه گريه به ما قول بديد كه ديگه چيزي رو از ما پنهمون نكنيد يعني منظورمون د رمورد اين قضيه هس واگرنه شماها چيزي رو از ما پهنون نميكنيد باشه قول ميديدكه اين قضيه رو بسپريد به ما
هر سه نفرمون باهم قول داديم كه ديگه چيزي رو پنهون نكنيم آخه چطوري
صالح - شما با اونش كاري نداشته باشيد
عماد- حلا بلند شيد و بريم بالا نيگاشون كن تو روخدا انگار اعزرايل رو ديدن
حسنا- از اعزاريل بدتره
عماد- باشه بريم بالا فقط بيايد اتاق ما يه غذاي بخوريد بعد
الي- نه مزاحوتون نميشيم
صالح - يه بار ديگه بگو چي گفتي
الي- خوب خوب ميگم يه وقت
صالح - ديگه چيزي نگو واگرنه
الي- باشه
آرام - خوب خودمون يه كاريش ميكنيم
مهراد- چي كار ميكنيد
آرام- خوب يه چيزي درس ميكنيم
مهراد- لازم نكرده بيايد بالا غذا حاضره
هر سه نفرمون بي هيچ حرفي باهاشون رفتيم بالا ولي خداييش پسرهاي خوبي بودن واقعا هوامون رو داشتن بعد از اين كه رفتيم بالا بعداز خوردن غذاعماد رفت چيي بياره تا ..

خيله خوب حالا حاتون بهتره خانوم ها
الي- ممنون بهتريم
صالح از صورت رنگ پريدت كاملا مشخصه كه حالت خوبه
مهراد- خيله خوب به جاي اين حرف بيايد يه فكري بكنيم كه بتونيم اين مساله رو حل كنيم
عماد- من مگيم كه ازاين به بعد خواستيد بريد بيرون يكي از ماها با شما بيايم وبعد اين كه يه روز كه ما طوري كه اين آقا متوجه ما نشه ما شما رو تعقيب ميكنيم و تو يه فرصت مناسب حالش رو ميگيريم باشه
مهراد- من ميگم اول بزار اين طرف رو ببينيم بعد
صالح - من ميگم مهراد درس ميگه وبعد اگه طرف با زبون حاليش نشد با پليس طرفه
حسنا- نه پليس نه خواهش ميكنم
الي- اون اگه تا حالا ش هم بفهمه كه ما به شماها گفتيم
آرام- اول بزرايد ببينيم اگه سركله اش پيدا ميشه يانه وبعد يه روزهاي شماها با ما بيايد اين جوري كمتر شك ميكنه
الي- اگه بدتر شد چي
صالح - اون وقت ما ميايم باهاش حرف ميزنيم
بعد از هماهنگ كردن نقشه كه به اين صورت شدكه يه چند وقتي دس نگه داريم ببينيم خبري از اون ها ميشه يانه وبعد از اين مكه پيداش شدپسرها باهاش حرف بزنن البته همون سه كله پوك خودمان
با بچه ها بعد از خداحافظي اومديم پايين و بعد از شروع كرديم به تجزيه تحليل رفتارهاي اين سه كله پوك
انگار متوچه چيزي شده بوديم ولي به روي خودمون نمياورديم
الي- راستي بچه ها دقت كردين كه چقدر حواسشون به ماست
آرام - اره مثل اين كه سرشون به جاي برخورد كرده
حسنا- سرشون به جاي برخورد نكرده فك كنم ..
الي- بيخود فك نكن
آرام اه اه فك كن سيريش
الي- اره بابا مخمل رو بگو
حسنا- ديلاق كه ديگه ..
هر سه نفرمون خنده مون گرفته بود
الي- بچه ها من فردا كلا كار دارم نيستم خونه
حسنا- منم كلاس هم دارم وهم آموزشگاه كلاس دارم
آرام - من يه كلاس و بعد هم شركت
ابته قبلش به اون سه كله پوك گفته بوديم كه فردا تا چه ساعتي كلاس داريم و سركار . كار داريم
بعد از خوردن چايي هركي رفت پي درسش و بعد لالا

صبح كه از خواب يدار شديم بعد از خوردن صبحونه حضر شديم كه بريم كلاس بعد از حاضر شدن داشتيم ازدر ميرفتيم بيرون كه صدايي رو شنيديم كه ميگفت خانوم ها كجا ايشالله تشريف ميبريد برگشتيم ديديم صالح و عمادان
الي- سلام داشتيم ميرفتيم دانشگاه كلاس داريم
عماد- پس سعي كنيد زود خونه باشيد كه دوباره انفاقي نيوفته
حسنا- آخه من امروز هم دانشگاه هم آموزشگاه كلاس دارم دير ميام راستي نوت ها رو ببريم بديم به خانوم شادمهر
عماد- خوب شد گفتيديد داشت يادم ميرفت خيله خوب شما با من برميگريد
راستي آرام خانوم شماهم اگه كارتون طول ميكشه بگيد مهراد بياد دنبالتون
آرام- نه ممنون من ساعت 4 خونه ام
عماد- به هر حال مراقب خودتون باشيد
با بچه ها رفتيم سركوچه ديگه منتظر اتوبوس نمونيدم تصميم گرفتيم تو اين چند وقته با تاكسي بريم بيام
بعد از رسيدن به دانشگاه با بچه ها رفتيم داخل محوطه دانشگاه و بعد چون هر كي تو يه ساختمون كلاس داشت از هم جدا شديم و قرار شد بعد از تموم شدن كلاسمون بيا يم روبه روي سلف منتظرهم بايستيم
بعد از تموم شدن كلاس مون از پله ها اومدم پايين يه راست رفتم رو به روي سلف كه ديم الي نشسته ور صندلي رقژفتم پيشش ولي اماحواسش نبود با يه حركت شيطاني كه يه هو به ذهنم رسيدبلند گفتم تو چي كار ميكني
يه هم از جاش پريد
بعدكه برگشت ديد منم گفتم زهر مارمسخره مزخرف ديوانه قلبم ريخت راستي حسنا كجاست همين ور كه گفتيم يه هم عين جن بو داده پيداش شد
الي- ميبينم كه همتون دس به يكي كردين منو سكته بدين
حسنا- اين قدر معلوم بود
الي- نه من كه نفهميدم
حسنا-خوبه
باهم بلند شديم رفتيم سلف يه چيزي خورديم و بعد آرام رفت شركت و من و الي تو دانشگاه كلاس داشتيم
بعد از تموم شدن كلاسمون من رفتم آموزشگاه و الي هم رفتيم آموزشگاه
الي- رفتم تو اموزشگاه چون كلاس ها تازه شروع شده بود جلسه اول بود زياد درس نميدادم به خاطر همين قبل برك از بچه ها چند تا سوال راجع به ترم قبل پرسيدم و بعد بعد از بريك يه كم با بچه ها درس تمرين كردم و بعد كلاس تموم شد از آموزشگاه اومدم بيرون كه يه چهره آشنا ورديدم
كمي دقت كردم ديدم صالح بود
تو دلم گفتم اين چه جوري آدرس اينجا رو پيدا كرده
تا خواستم از آموزشگاه بيام بيرون كه جلوم سبز شد
سلام ديدم دير وقته ترسيدم براتون اتفاقي بيوفته به خاطر همين آدرس اينجا رو از رو برگه هايي كه كا رترجمه ام رو انجام داده بودين يپدا كردم
الي- ممنون زحمت كشيد ي خودم ميومدم
صالح - نه اتفاقا اومدم كه نگران نباشم كه ممكنه اتفاقي بوفته
الي- ممنون
صالح - خواهش ميكنم بيا يد بريم سوار ماشين بشيم بريم
با صالح رفتم سوار ماشين شدم البته ما از اون دخترهاي نبوديم كحه بخواهيم با پسر دوست بشيم ولي قضيه اين ها روخانودهامون ميدونستن به خاطر همين بهشون اعتماد داشتن
حسنا- كلاس ام تموم شد از كلاس بيرون اومدم
رفتم پيش خانوم شادمهر در زدم رفتم پيشش كه نوت ها روبدم كه ديديم عماد هم هست نوته اي آماده شده رو دادم به خانوم شادمهر تشكري كرد از هردومون و از هر دو مون خواست تا در اجراي اون شركت كنيم اين قدر خوشحال بودم كه رو پا بند نبودم و بعد قبول كرديم و وقرار شد اجرا تقريبا يه هفته ي ديگه بيوفته بعد از هماهنگي كارها از خانوم شادمهر خداحافظي كرديم و از در اومديم بيرون داشتم از وسايلم ر و جمع ميكردم كه عماد گفت زود باش ديرشد سريع وسايلم رو جمع كردم و باهم به سمت خونه رفتيم
آرام- همين طور كه داشتم به سمت خيابون اصلي همش احساس ميكردم كسي داره صدام ميكنه اولش به روي خودم نياوردم ولي ديديم هر لحظه صدا نزديك تر ميشه باتمام سرعت رفتم سمت خيابون اولين ماشيني كه نگه داشت سوار شدم از ترسم پشت سرم رو نگاه نميكردم
رسيدم دم خونه صداشو ميشنيدم كه ميگفت بياستيد توهمين حين بودم كه يه هو در باز شد از ترس خودم انداختم بغلش مهراد بودسريع از منو از بغلش آورد بيرون رفت سمت اون رسيد بهش با يه صداي بلند بهش ميگفت تو خجالت نميكشي دنبال دختر مردم ميكني و بعد صداي درگيري من كه از ترس ميلرزيدم يه گوشه حياط نشسته بودم و گريه ميكردم
ولي صداشون ميومد كه ميگفت اگه يه با رديگه اين طرف ها پيدات شه با پليس طرفي
اون هم كه ميگفت به تو چه تو چي كار داري

مهراد كه ديگه از صداي بلندش معلوم بود چقدر عصبيه دادزد و گفت به نفع خودت كه اين طرف ها پيدات نشه
وبعد از چند دقيقه ديگه صداي نميومد من كه مل ابر بهار گريه ميكردم دستي رو روي شونه هام احساس كرذدم تا سرم روبردم بالا بغلم كرد هيچي نمگفت انگا رمتوجه حالم شده بود منم تو بغلش از شدت گريه نفسم بالا نيمومد بعد از چند دقيقه اي ككه تو بغلش بودم آروم شدم با صداي خيلي اروم بهم گفت بهتري خانومي ديگه نترس ديگه مزاحمت نميشه بهش گفتم اگه يه بار ديگه پيداش شه ازش شكايت ميكنيم
حلا پاشو بريم تو با كمكش از جام بلند شدم و رفتم داخل خونه من رو راحتي نشسته بودم كه اون با يه ليوان آب قند پيداش شد
ليوان دادبه دستم بگيرش بخور
ليوان رو از دستش گرفتم آب قند رو خوردم
مهراد- چيكار داشت اذييت كه نكرد
من كه هنوز احساس ترس داشتم به زور خودم كنترل كردم كه اشك نريزم ولي نشد با يه صداي گرفته بهش گفتم نه
چراداري گريه مكني آروم باش با گريه كه درس نميشه عوض اين كه گريه كني به دنبال راه حل باش منم كه گريه ام بيشترشده بود
با يه صداي گرفته بهش گفتم خوب چي كا ركنم من كه نميدونم اين براي چي دنبال ما اومده اصلا آدم درس حسابي نيس حرف حاليش نمشه فك ميكني خودومن تا حلا بعهش نگفتيم نزديك صد بار ولي اين آردم حرف آدميزاد نميفهمه
مهراد اومد و كنارم نشست خيله خوب آروم باش من اينجا ام نترس باشه ديگه گريه نكن باشه من كه به زور جلوي گريه هام ور گرفتم ولي موفق نشدم دوباره زدم زيرگريه كه اومد من بغلش گرفت با يه صداي ارومي
گريه نكن آروم باش خانومي نترس باشه من انيجا ام كنارت شروع كرد به حرف زدن باهام انگا رواقعا به اون آغوش نياز داشتم چون وقتي تو بغلش بودم آروم بودم بعد ار آروم شدنم از بغلش بيرون اومدم و رفتم صورت مو شستم كه صداي در اومد ..

صداي در اومد و مهرادرفت در رو باز كرد الي و صالح بودن تا الي منو دديم اومد سمتم و گفت آرام چي شده چرا چشمات قرمزه گريه كردي ؟
بهت ميگم تا اومدم بهش توضيح بدم دوباره صداي زنگ در اومد رفتم دررو باز كردم حسنا وعماد بودن كه تا حسنا منو ديد اومد سمتم منو يه گوشه كشوند وچي شده آرام اتفاقي افتاده
آرام - خيله خوب بيايد بهتون ميگم
باهم رفتيم تو تو اتاق من باهم حرف زديم كل قضيه رو براشون تعريف كردم
الي- من نميدونم اين چي آقاي اصلاني از جون ما ميخواد يه جوري حاليش كنيم كه دس از سر ما برداره
حسنا- ما اگه همين طور بترسيم بدتره تو روش ميايستيم و حالش رو سرجاش مياريم
آرام - من موافقم


عماد-مهراد آرام خانوم چش بود ؟
مهراد- هيچي اون يارو دوباره اومده دنبالش اذييتش كرده طفلك حسابي ترسيده بود از ترس ميلرزيد منم كه ديدم اينجوريه رفتم و بهش گفتم اگه يه بار ديگه اين طرف ها پيدات بشه سروكارت با پليسه
صالح -خوب كاري كردي بفهمه كه ديگه كسي رو اينطوري اذيت نكنه
عماد- اينها كجا رفتن ؟
مهراد- هيچي رفتن باهم حرف بزنن
صالح - من ميرم صداشون ميكنم
درحال حرف زدن بوديم كه صداي در اومد
الي- كيه
منم صالح بيايد شام حاضره
الي- باشه اومديم
هرسه نفرمون رفتيم تو پذيرايي بعد از خوردن شام
پسرها رفتن بالا انگار فهميده بودن كه حوصله نداريم

هر سه نفرمون اصلا حالمون خوب نبود به پيشنهاد الي رحاضر شديم بريم لب دريا
بعد از حاضر شدن منم هم ويولون ام ور برداشتم و با بچه ها رفتيم لب ساحل نزديك دريا شديم و يه گوشه دنجي رو پيدا كرديم و نشستيم
اولش هر سه نفرمون ساكت بوديم كه حسنا شروع به زدن يه آهنگ كرد

واسه ديدن بارون اشكات همه خاطرهامو سوزوندم
آخه تو اينجا نبودي ببيني چه جوري پاي نگاه تو موندم
تو نبودي كه ببيني دلم ور چه جوري عاشق
عشق تو مونده
مني كه بي تو يه
لحظه نبودم كي
دل خاطرهاتو سوزونده
ميون رنگ عجيب نگاهت

همين جوري كه درحال خوندن آهنگ بوديه هو

يه هو چشممون افتاد به سه نفر كه دارن ما رو نيگاه ميكنن اولش ترسيدم ولي بعدش ديدم آشناهستن عماد و صالح و مهراد بودن كه يه گوشه ايستاده بوودن داشتن ما رو نيگاه ميكردن كه يه هو هر سه نفرشون دارن ميان سمت ما همه ساكت بوديم كه عماد اومد پهلوي حسنا نشست صالح پهلوي الميرا و مراد پهلوي آرام ما از اين كارشون تعجب كرده بوديم و به يه نحوي برامون سخت بود تا خواستيم بلند شيم كه يه هو هر سه نفرشون گفتن بشينيد كارتون درايم
ديگه حرفي باقي نموند نشستيم تا ببينيم چي ميگن
عماد - ميشه به ماهم توضيح بديد كه چرا اينجوري ميكنيد
هيچ جوابي از سوي ما شنيده نشد
مهراد- جوابي نميديد
صالح - خيله خوب حالا كه چيزي نميگيد ميشه يه خواهش بكنم ميشه بلند شيد با ما قدم بزنيد
البته الميرا من با تو كاردارم
مهراد- آرام من هم با تو
عماد- حسنا من هم با تو
پس لطف كنيد بي هيچ حرفي بلند شيد
هر سه نفرمون با قيافه هاي متعجب بهم نگاه ميگرديم
كه بلاخره هر سه نفرمون بلند شديم و همراهي شون كرديم

عماد- حسنا بيا
منم بلند شدم و باهاش هم قدم شدم و لي من هيچي نمگفتم نه اين كه نخوام نميتونستم بغض بدي راه گلوم روبسته بود
عماد- نميخواي حرف بزني نزن ولي خواهش ميكنم گوش كن
با سر اشاره كردم كه گوش ميكنم
عماد- منئميدونم توالان تو شرايط خوبي نيستي اما نميخوام ببينم اين قدر عذاب ميكشي مگه اون يارو چقدر مهمه كه تورو اين طوري ريخته به هم هر كي كه هس خواهش ميكنم حرفي بزن حسنا باتوام
ديگه نتونستم جلوي اشك هامو بگيرم دونه هاي اشكي كه بود ميامد
كه يه هو خدوم تو بغل عمادديدم
آروم باش آروم خواهش ميكنم حسنا جان گريه نكن تا اين رو گفت گريه ام شدت گرفت ولي اون ديگه حرفي نميزد منم تو بغلش بودم كه بعداز چند دقيقه اي آروم شدم كه كه بهم گفت
آروم شدي خانومي ديگه گريه نمكني ها باشه
خيله خوب حلا نميخواي حرف بزني بگو هر چي كه هست بگو من ميشنوم ودر ضمن من هيچ وقت تنهات نميزرام
اين كه گفت دوباره منو بغلش گرفت اين با ربيشتر منو فشار داد به خودش
تمام قضايا رو براش تعريف كردم كه اون آدم درس حسابي نيس نميشه بهش اعتماد كرد اون هم با دقت به حرف هام گوش ميكرد كه بعدش از ام پرسيد فاميلي اين يار و چيه
اصلاني
عمادكه انگار برق سه فاز گرفته باشتش گفت مطمئني
اره
خيله خوب آخه من اين يا رو رو ميشناسمش
ميدونم چه جورنوريه

صالح - الميرا خواهش ميكنم منوعذاب نده وقتي حرف نميزني منو عذاب ميدي پس لااقل يه حرفي بزن
سرم روانداختم پايين و به زور بغضم ور قورت دادم وبهش گفتم هرچي كه تو دلم سنگيني ميكرد رو گفتم اون هم گوش ميكرد
بعدش ديگه نتونستم گريه نكنم افتادم به گريه با همون حال بهش ميگفتم خوب من ازش ميترسم چي كا ركنم آخه ادم تا اين رو گفتم به آرومي بغلم گرد و گفت هيچي نيس من پيشتم نترس خانومم
باشه به هر بدبختي كه بود آرومم كرد
مهراد- خوب ميشنوم فقط تو روخدا تو گريه نكن
رو كردم سمت دريا و بهش گفتم تا حلا شده تو زندگيت معني ترس رو به معني واقعي درك كني نهد تنها من بلكه الي و حسنا هم همين طور طعم ترس رو با تمام وجود احساس كرديم قضيه رو براش گفتم خوب به ما هم حق بده كه بترسيم البته ما از خودش نميترسيم از رفتارهاي ضدو نقيضش ميترسيم
مهراد يه قدم بهم نزديك شدو منو بغل كرد و گفت ميدونم كه ميترسي ولي من پيشتم نميزارم بترسي
بعد از گفتن حرف هامون خيلي آروم شده بوديم از طرفي هم خوشحال بوديم كه بالاخره يكي تونست به ما كمك كنه ديگه با وجود اون سه نفر از چيزي نميترسيديم و اون شب متوجه احساسشون شديم احساسي كه نوعش با احساس هاي ديگه فرق ميكرد وهمين فرق داشتنش باعث خاص بودنش ميشد

صبح كه از خواب بلند شديم و رفتيم سر كلاس اون روز خبري نبود چون هر سه نفرمون به خومون قول داده بوديم كه حالش رو بگيريم موقع برگشت ارزدانشگاه بود تقريبا هوا داشت تارك ميشد ما هر سه نفرمون رفتيم اون طرف خيابون كه با ماشين بريم ولي خبري از ماشين نبود تا اينكه ..

يه لحظه نگاهمون رفت سمت كسي كه ازش ميترسيديم ولي بعد ياد قولي كه به خودمون داده بوديم افتاديم باتمام جراتي كه برامون مونده بود ايستاديم تا بينيم چي كار ميكنه كه ديدم داره مياد كه من گفتم
الي آرام به هچ وجه ازش نميترسيد كاملا خونسرد به هرحال اين مشكل ماست پس حلش ميكنيم اون هم همين الان
الي - من ديگه نميترسم
آرام- منم هم همين طور
هر سه نفرمون ايساديم كه بهمون نزديك تر شد و اومد سمت مون گفت
به به خانوم ها چه عجب ايستاديدميبينم كه ديگه نمترسيد و گريه نمكنيد ملا ميخوايد بگيد ازمن نمترسيد
حسنا - ما زا اواش هم از تو نميترسيديم فك كردي چي اگه فرار ميكرديم
الي- اره چيه تعجب ميكني فك كردي ما زاتو ميترسيم
آرام- برات متاسفم كه خيلي بدبختي كه هنوز هم همون كينه ي مسخره رو تو دلت نگه داشتي
الي- بعد عوض اين كه خودتواصلاح كني
حسنا- اومدي ما رو ميترسوني كه چي رو ثابت كني
به به ميبينم كه شجاع شديدو به حرف اومديد
الي نه پس فك كردي الان مثل ترسوها فرار ميكنيم
حسنا- منم به شخصه برات متاسفم حتي تاسف هم برات زياده ميفهمي
آرام- تو واسه خودت چي فك كردي فك كردي ميتوني با ابروي ما بازي كني و كسي بهت حرف نزنه
نه خوشم اومد اين بچه سوسول ها هم خوب تونستن نطق تون روباز كنن
تا اين رو گفت
الي - اره اون ها كمكون كردن كه به خودومن بيايم و بتونيم توروت بايستيم حداقل هرچيهستن ايند فدر غيرت دارن كه يه هو. ..

كه با صداي برگشتيم ديدم هر سه نفرشون با هم اومدن كه
عمادگفت : چيه فك كردي جند تا دتاختر تنها گير آوردي هر كاري دوس داري يتوني بكني جناب اصلاني
تا چشممش به عمادافتاد تعجب كرد تو اينجا چي كار ميكني
عماد- اتفاقا من ميخوام بدونم
مهراد- تو اين قدر بدبختي كه چشم ديدن موفقيعت كسي رو نداري
صالح - وهمش مي خواي با كارهاي احمقانه ات مثلا طرت رو بدنام كني ولي در صورتي كه خودت ور بد نام مكيني
به شما ها چه من مشكلم با اين سه نفره
مهراد- مشكل اين سه نفرمشكل ما هس فهميدي
عماد- حالا هم ميري و دس از سرشون بر ميداري فهميدي
حسنا- شنيدي برو گورت رو گم كن
الميرا - هرچه زودتر خوشحال ميشيم
ائلش نميخواست كه بره فك ميكرد اگه بمونه ميتئنه قلدر بودنش رو ثابت كنه ولي بعد سرش رو انداخت پايين و گفت بابت همه چي شرمنده و رفت
اولش باور مون نمشد كه داره ميره و باهامون ديگه كاري نداره
از خوشحالي رو پامن بند نبوديم از شدت خوشحالي همديگررو بغل ميكرديم
بعد اون ها اومدن پيشمون
عماد- خوشحالم كه تونستيد رو ترستون غلبه كنيد
حسنا- اگه شما نبويد كه
صالح - الميرا حالا فهميدي هيچ ترسي وجود نداره
الميرا - اره
مهراد- آرام ديدي الكي نگران بودي
آرام - اگه من ميدونستم زودتر اقدام ميكردم سيريس
تا اين و گفت
حسنا - اره ديگ ديلاق حژجان همين كه دوستم گفت
الميرا- اره مخمل خان ديگه همني كه اين دوتا گفتن
هر سه نفرشون باتعجب به ما نگا ميكردن ولي قيافه هاشون پر از خنده بود
عماد- پس بگو چرا بعضي اوقات اين الغاب رو به كارمي برديد
صالح - ما رو بگو فك مي كرديم اينه ا كي ان
مهراد- آره سه تا كوچو لو ما روگذاشته بودن سركار
تا اين و گفتم افتادن دنبال ما ماهم كه ديم موقيعت اصلا خوب نبس د فرار ميدويدم
عماد- بايستيد
صالح - بابا كاريتون نداريم
مهراد- باور كنيد
حسنا- قول بديد
الميرا - تا قول نديد ما نمياستيم
آرام- بله قول زود باشيد
عماد- من از طرف همه قول ميديم
حسنا- قبول نيس تك تك قول بديد
عماد- خيله خوب من قول ميدم كاريت نداشته باشم
صالح - منم قول ميديم كاريت ندارم
مهراد- من قوول ميدم
هرسهنفرمون هم زمان گجفتيم قول دادين ها
ايستاديم كه ديدم دارن ميان هر لحظه به همون نزديك تر ميشدن تا اينكه
عماد منو محكم بغلش گرفت و چرخوند
صالح هم الميرا رو تو بغلش كرفت برد بالا
مهرادهم آرام ور بغل كرد و محكم تو بغلش گرفت
عماد- دوست دارم حسنا
از شنيدن اين حرف جا خوردم مونده بودم چي بگم
عماد- نميخواي چيزي بگي
سرم پايين بود با يه صداي آروم خوب منم دوست دارم
تا اين رو گفتم محكم بغلم كرد
مهراد- آرام خيلي دوست دارم
مونده بودم چي بگم
مهراد- نمخواي چيزي بگي
بامن من گفتم خوب خوب منم همبن طو رگمهراد- همين طو ريعني چي
يعني يعني اينكه منم دوست دارم تا اين رو گفتم بيشتر منو بخه خودش چسبوند
صالح - الميرا دوست دارم
نميخواي توهم بگي
الميرا چي بگم
صالح - خودت ميدوني چي بگي
خوب مندومست دارم
تا اين رو گفتم محكم بغلم كرد
واقعا از بودنشون كنارمون لذت ميبرديم و احساس خوبي داشتيم چون با اونه احساسي رو تجربه كرده بوديم كه تا حالا بهش اهميتي نميداديم
روزهاي آخر دانشگاه مون بود كم كم امتحاناتمون شروع شد و بعد تو اين فاصله زماني خانواده ها توسط آقاي محمودي باخبر شده بودن به همين خاطر قرار شد كه بعدش مراسم بگيريم
امتحاناتمون تموم شد و با موفقيعت

زمان اجراي موسيي رسيده من وعماد كلي تمرين كرده بوديم و الي صالح و مهراد .آرام هم دعموت بودن كه بعد از اجرا ياين موسيقي همه مون ميرفتيم تهران
بعد از تموم شدن اجرا ازآمفي تائتر اومديم بيرون و با بچه ها رفتيم سمت ترمينال وهر شيش نفرمون رفتيم تهران براي شروع يه آينده جديدفارغ التحصيلي ماهم باهمه خاطراتش تموم شد ولي يه چيزي رو ياد گرفتيم اين كه هيچ وقت از حوادث زندگي نتريسيم
واين بود فارغ اتحصيلي ما شيش نفر ...

مسعود بازدید : 303 جمعه 06 دی 1392 نظرات (0)
بهرادباتوام هااااااا -جانم مادربگومیشنوم -بروپایین بابات کارت داره -واااااامامان ازمن بدترشدی بابا باپایین من چیکا داره -بهرادمسخره بازی درنیاربلندشوبرو -مامان گلی بیادستموبگیربرم ببینم بابا با پایین من چیکاداره -بهرادازدست تو اصلامن میرم حوصله مسخره بازی هاتو ندارم بالبخندبه هیکل تپل وبامزه مامان نگاه کردموگفتم -باشه حالاقهرنکن گل گرون شده -گل پسر بیابریم -مامان توبروگل پسرت میاد مامان باخنده رفت بیرون رفتم جلواینه:خوووووووخوشکل بهرادبروپایین ببین کچلی باهات چیکاداره بادست یکم موهاموبالاپایین کردم ایول به بهراددخترکش(هه بهرادم مثل من اعتماد به نفس کاذب داره شومابه بزرگواریتون ببخشیدش جوونه) ازپله ها داشتم میرفتم پایین که صدای باباروشنیدم -خانوم من میخوام این امرصورت بگیره(اه چقدکتابی حرف میزنی) -محسن توروخدا بهش فشارنیار -اهم اهم سلام بر پدرو مادرگرام بحثتون سرفشاربود داشتیدمیگفتید مامان لبشوگازگرفتوگفت:بهراد دوباره شروع نکن -باباوقتی مامان اذیت میشه چرابهش فشارمیاری؟ -پدرسوخته بشین سرجات(اوه اوه دوباره ازاین کلمه استفاده کردیعنی حرف نباشه بهرادزرتوپرت موقوف بتمرگ سرجات) -اِ اِ اِ بابانگوووتوکی سوختی که ماخبرنداریم ما جیز غالتیم اق محسن به مامان نگاه کردم تابفهمم چه خبره مامان که بهزورجلوخندشوگرفته بود یه چشم غره بهم رفت که یعنی زیپ دهنتوببند واااااا چرااینجوری میکنن خوووویه دفعه جاشام منوبخورن دیگه نشستم رومبلوگفتم:بابا باپایین من چیکاردارید؟ این دفعه مامان نتونست جلوخندشوبگیره شروع کردبه خندیدن بابا با تعجب گفت:چی؟؟؟؟؟؟ مامان با خنده بلندشدوگفت:محسن توحرفتوبزن میدونی این تاصبحم که شده مسخره بازی درمیاره -وااااااا مامان دستتون دردنکنه پاتونم دردنکنه خودت گفتی بیاپایین بابا با پایینت کارداره خودمم تعجب کردم.......................................... . مامان باعصبانیت حرفموقطع کردوگفت:بسه بهراد مث بچه مظلومانشستم روبه مامان گفتم لابد الانم میگید سر رومیز(یه نوع تنبیه) مامان بانیشخند رفت طرف اشپزخونه -پسرم -جان پدرم -بهراد مسخره بازی ادا بازی موقوف میخوام دوکلوم حرف مردونه باهات بزنم -بفرماپدرجان من سرتاپا پاتاسر به گوشم -خوب پسرم میدونی میخوام بااقای جوادی شریک شم؟ -خوشا به سعادتتون من ازکوجابدونم؟خدایه نیروی علم تووجود مانذاشته اه به خشکی شانس -بهرادجدی باش -چشم ازاین جدی تر درتوان ما نی -اقای جوادی یکی ازدوستای قدیمی منه(اه چقدلفس میایی) -بلی بلی -الان ماتصمیم گرفتیم باهم شریک شیم -بسیارعالی پدرمن تصمیمتونومیپذیرم کارخوبی میکنید -لازم نیست تونظربدی کارخوبی میکنیم یا نه -اه بابا فک کردم نظرمثبت منومیخوایین -بهراد دوست دارم روابطمون محکمتروپایدارتربشه -خوووووباشه کی جلوتونوگرفته شهرداری؟ -منو مسعود یه تصمیمی گرفتیم -بابا یه سوال -بگو -این مسعودکیه مال خره؟ -بهرادچقد مسخره بازی درمیاری مسعود همون اقای جوادیه -ایییییی من فک کردم اسمش جواده -چراهمچین فکری کردی؟ -چون اسمو فامیل رابطشون نزدیکترمیشه -چه ربطی داره اخه؟ -هیچی بیخی بگذریم رد شیم نه نه وایستا جلوپاتو بپا حالا بپر آماشالله -بهراد بابا باحرص نفسشوداد بیرونو گفت:توادم نمیشی میخوام برات زن بگیرم -ایییییییی بابا سورپرایزم کردی واسه من؟یا واسه خودت کلک -واسه تو میدونی چن سالته؟ -اییییییی بابا دس رودلم نزارکه خونه شناسنامموخیلی وقته گم کردم تومیدونی من چن سالمه؟خداکنه پیرپسر نشده باشم -بهرادخفه شو خستم کردی دوساعته همه چیو بهم میبافی -بابانه جون خودم میل بافتنی هامو گم کردم مامان ازاشپزخونه اومد بیرونو گفت:بهرادبسه یه لحظه حرف نزن ببین بابات چی میگه چشمامو ریز کردمو گفتم:مامان حرفهایی بابا که مورد منکراتی نداره مامان باحنده گفت نه پسرم -فقط به خاطرمامان گلی خودم چن دقیقه میرم روسایلنت بابابدوبگو -بهراد مسعودبه دخترداره -خداحفظش کنه به ماچه؟ -دوس دارم باهاش ازدواج کنی اینطوری بایه تیردونشون میزنم هم توروسروسامون میدم هم رابطم بامسعودپایدارتره -پدرمن توبا یه نشون هزارتاتیربگیرمااگه نخوایم سروصابون بگیریم باید کیو ببینیم اه دوباره شروع نکنید -مگه دست توئه 23سال(بهرادپیرمردی ههههه)به دست خودت بودی این دفعه دیگه نمیتونی دربری باید ازدواج کنی -بابامن حاضرم اون 23سال دس شوماباشم ولی این یه موردبه عهده خودم باشه پس اوکی دیه درموردش حرف نزنید -بهراد وقتی من میگم بایدروحرفم حرف نیار تو باید با دخترمسعود ازدواج کنی ای خدا مسعود و دخترشواز کدوم دیار طلا اومدن که بابام انقد لیه لیه میزنه دوباره داشت خواستشو بهم تحمیل میکردولی اندفه کورخونده مگه خودش با دختر مسعود ازدواج کنه کچلوووو-بهراد وقتی من میگم بایدروحرفم حرف نیارتوبایدبا دخترمسعودازدواج کنی ای خدا مسعودودخترشواز کدوم دیار طلا اومدن که بابام انقد لیه لیه میزنه دوباره داشت خواستشو بهم تحمیل میکردولی اندفه کورخونده مگه خودش با دختر مسعود ازدواج کنه کچلوووو ازجام بلندشدموگفتم :منم میگم عمراباهاش ازدواج کنم. رفتم طرف اتاقم صداشومیشنیدم که هزارجوروصله ی ناجور بهم میچسبوند حرفاش واسم مهم نی نه اینکه مهم نباشه ازدرون اتیشم میده ولی من عادت کرده بودم روتختم درازکشیدم:قربون هیتلربرم اندازه بابای من ظالم نبوده ازاونجایی که یادم میادبااین کچلومشکل داشتم هیچ وقت باهم نمیساختیم اگه به خاطرمامان نبود خیلی وقت پیشاازاین خونه میرفتم درسته گذشته جالبی نداشتم توگذشتم خطاکردم ولی الان اون بهرادنیستم نبایدبه خاطرگذشته خودموسرزنش کنم بیخیال بهراد مهم نی گوشیم زنگ خوردبه گوشیم نگاه کردم میلادبودبهترین دوستم واسم مث برادر میموندگوشیموجواب دادم -جانم -سلام بهرادخوبی -مرسی توخوب باشی ماهم خوبیم -میایی امشب پیشم -ووووووااااااااااا من امشب پیش تو نوچ نوچ میلادجان اصلاازمن توقع نداشته باش تنهایی؟؟ -چراااااا؟اره تنهام -دیگه بدترتنهام هستی -اه بهراد مگه میخورمت بلندشوبیا -میلادمیگمااااااا شیطونه نیادسراغمون -مرض گمشوبیاپیشم نترس به شیطون سفارش کردم نیاد -یعنی شیطون به حرفت گوش داد میلاد باخنده گفت:توخودت یه پاشیطونی بیاکه منتظرم -باشه میام فقط مواظب شیطون باش فعلا بای -بای چیه خداحافظ -باباتکلم فارسی گوشیموقطع کردموجلدی پریدم جلواینه(اه مث دخترا)خووووووقیافه خوبه(خداروشکرنخواستی رژلب بزنی)فقط میمونه لباسا لباساموعوض کردموسوئیچ ماشینموبرداشتم ازاتاقم زدم بیرون -مامان:کجا گل پسر؟؟؟ -دارم میرم خواستگاری عروس خانوم بیقراری مامان باخنده گفت:بسه بسه روضه نخون -سلام داداش -به به پاییز خانوم کوجاشالوکلاه کردی به سلامتی اموات -اه بهراد پاییز چیه؟دارم میرم خونه خاله مهین پیش مریم درس بخونم -زنگ زدی اژانس؟ -نه -بیامن دارم میرم پیش میلاد خودم میرسونمت -باششششش بریم مامان:مواظب خودت باش پسرم -چشمممممم مامان گلی توام مواظب بابا باش مامان باخنده هولم دادو گفت:بروووووووو -بریم زمستون -بهراد اسممودرس بگو تابیام -اسمت چی بود تابستون نه نه زمستونم که نبود اهان بهارخانوم حالاتشریف فرماشوجلو صورت مامانوبوسیدمورفتم توحیاط ماشینوازتوحیاط بردم بیرونوبه بهار(نه تابستون بودهااااا)گفتم سوارشه -خوووووووووووب خانومااقایون کمربندابسته -من که کمربند ندارم بهش نگاه کردموگفتم:جیگردررفته توهمزبون دراوردی بهار شروع کرد به خندیدن وراه افتادییممممممممم ****************** -بیا پاییزخانوم چیزبهارخانوم اینم خونه خاله مهین شهین اشی مشی -خیلیییییی پرویی بهراد -شوماکلالطف داری زمستون خانوم -نمیایی بالا -نه من جام پایین راحته -برووبابادیوونه نمیایی دنبالم؟ -واااااااااا مگه من بی ناموسم بیام دنبال دخترمردم بهارباحرص درماشین نازنینموکوبید شیشه ماشینوپایین دادموگفتم:منتظرم نباش من شب پیش میلادمیمونم واسم شکلک دراوردورفت توخونه این دخترنقص ظاهری داره والا این چه وضعشه رسیدم خونه میلاد(چه زود)ماشینمو یه گوشه پارک کردموپیاده شدم رفتم طرف اپارتمان زنگوفشاردادم -کیه(اقاگرگه) -منم منم بچه مسلمون که دارم دینوایمون میلادباخنده دروبازکردوگفت:بدوبیا بالابچه مسلمون ازپله ها رفتم بالاکه دیدم میلاد دست به سینه جلودرایستاده -اقادست بوس چطوری تو گل پسر رفتم طرفشوگفتم:بده بوسوکه بی تابشم میلادباخنده گفت:لوس نشوبیاتو -پَ چی فکرکردی بیرون وایمیستم بکش کنارمهمون ردشه -توکه خودت صاحب خونه ای -اِ اِ اِ داداسورپرایزم کردی کی خونه رو زدی به اسم من؟به چه مناسبتی میلاد باخنده گفت تسلیم باباعجب زبونی داری تو(نوع زبونش چیه میلادجان) -غلام شوماست -چییییییییییییییی؟ -زبونمومیگم غلام شوماست دیگه مگه همه همینونمیگن رفتیم داخل خونه(میموندیدبحثوادامه میدادید) -ایمانوارشام تازه اومدن -مگه تونگفتی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟ -تنهابودم این دوتاسرخرشدن یکی زدم پس گردنشوگفتم:ایییییی هوارررررربااین مردونگیت میلادپشت گردنشوخاروندوگفت:چه ربطی به مردونگی داره اخه یکی دیه زدم پس گردنشوگفتم:دِ نمیفهمی دیگه خدابیامرزه اون کسی روکه گفته عقلومردونگی به سن نی من بااینکه3سال ازت کوچیکترم بیشترازتومیفهمم -بابافیلسوف ارسطوانقدنزن منو -فدات توهم فهمیدی؟؟؟؟ چــــــــــیو؟ -این که شاگردارسطوبودمودیگه البت به کسی نگی هااااا استادارسطووقتش پره منوهم باپارتی بازی راه داده میلاد باخنده هولم داد توسالن -به به بزغاله و میکروب چطوریدشوماها؟ ایمان:سلام استادبهراد خوبی خوشی؟ -سلام بزغاله نوپابه احترام استادت وخیزگل پسرتاج سر ایمان بلندشدورفتمطرفشودستموکشید م روسروگفتم:بز شدن توروهم ببینم بزغاله رفتم طرف ارشاموباهاش دست دادمونشستم رویکی از مبلها ارشام:چه خبربهراد؟؟؟؟ -سلامتی خودم خودت خودش رهبر شوماچه خبر ایمان با خنده گفت:سلامتی تو او شما انها باخنده یکی از پرتغالهای روی میزوبرداشتموپرت کردم طرفش که توهواگرفتش گفتم:بزغاله نوپا دم بریده ساکت شو میلادباسینی چای از اشپزخونه اومدبیرون -قربون قدوبالات دیگه بایدبرات جهازجورکنم بااین حرف من ارشام پقی زدزیرخنده وگفت:راس میگه میلادتوزیادی مث دخترامنظمی ارشام:هوووووممممممممم بهراد؟؟؟؟؟ -هان ایمان:خفه شووووووارشام ارشام:چیه بزغاله جون بلاخره که میفهمه -ساکت ساکت من متعلق به همه شوماهاهستم یکی یکی حرف بزنید ببینم دردتون چیه؟ میلاد:ارشام بسه بی خیال شو ارشام:اه شماهاهم چقدبچه بازی درمیارید من نگم یاخودش میبینه یایکی دیگه بهش میگه -چه خبره من الان حسابی شاخکهای فضولیم دراز شده ایمان:لطف کن اعصابمونوبهم نریزارشام - اه اه اصلا باورم نمیشه الان دقیق 5دقیقه است شوما میخوایید یه چی بهم بگین اما نمیگین ارشام باخنده گفت:این ادم نمیشه بزابگم -ایمان میلادازگوشاتون بلندترحرف بزنید میدم هاپی همسایمون نقطه چینتونو هاپولی کنه ساکت ببینم ارشام میخوادچی بگه ارشام بدون مقدمه گفت:شیدا اومدهارشام بدون مقدمه گفت:شیدا اومده باتعجب بهش نگاه کردم دهنم سرویس شده بود ولی ظاهرموحفظکردمو گفتم:چه کمکی از دس من برمیاداومده که اومده خوش اومده فرش قرمز اماده کنم ارشام:نه گفتم وقتی تومهمونی ها دیدیش شوکه نشی -شیدا کی باشه که منوشوکه کنه -اره معلومه کسی نیست میلاد:بسه ارشام خان حالاکه گفتی ادامه نده ارشام:بزغاله بپربریم -کووجابودید حالاماتازه میخواییم شیطونو دعوت کنیم ارشام باخنده گفت من تازگی ها با شیطون قهرکردم -توراس میگی ارشاموایمان بعدخداحافظی رفتن معلوم نبود میخوان کوجابرن که انقدعجله دارن خودمورومبل ولوکردمو گفتم:میلاد نمیخوایی زن بگیری میلادباتعجب بهم نگاه کردو گفت چی شده شاگردارسطواین فکربه سرش زد دستموتوهوا تکون دادموگفتم:هیچی بیخیالش فکرم رفت پی شیدا بعد4سال اومه(به ماچه)هنوز که هنوزه اسم شیدا از زندگی من پاک نشده هنوز که هوزه زخم های که به من به زندگیم زده روحس میکنم(راه کارش چسپ زخمه بزن حس نمیکنی) -هووووووییییییی بهرادکوجایی تو؟؟؟؟ بابی حالی به میلاد نگاه کردم که مث عجل معلق بالاسرم بود(چه عجب یه باربی حال شد) واسه شام چی کوفت میفرمایی؟؟؟ -مرسی من که میل ندارم -مسخره بازی درنیاربگوچی میخوری؟؟ - اه میلاد جون حاجی سرهنگ هیچی میل ندارم -به درک که میل نداری دوباره هوایی شدی - نه اندفه زمینی شدم(منم پشت سیستم فضایی شدم) میلاد کنارم نشستوگفت داری به شیدافکرمیکنی؟؟ چشماموباعصبانیت بستموبازکردموبهش نگاه کردم چرااسم شیدا از زندگی من پاک نمیشه(ماکه نمیدونیم اللله اعلمو) - نه دارم به عمه ملوکم فکرمیکنم -خوب حالاچراعصبانی میشی؟چه خبر -سلامتی خودموخودت -بهراد یه سوال؟ هان مرگ بهراد ده سوال بپرس تعارف نکن -حالاکه شیدااومده چه حسی داری؟ -میزنم چکوپرت میکنم هاااااا حس مس چیه ولم کن بابا ازجام بلندشدمورفتم صورتمواب زدموبرگشتم روبه میلادکردموگفتم دِ چرانشستی دخترخوب چیزگل پسربلندشو یه کوفتی درست کن بخوریم -خیلیییییییییی...................(جا هاخوبواموزندشوسانشورمیکنن اه) -نه گل پسرحرفتونخورنمبتونی شام بخوری خیلی چی؟؟ -مگه نگفتی شام نمیخوری؟؟ -وااااا اینه رسم مهمون داری بلندشو من ازرو رودربایسی یه چی پروندم توچرابه خودت گرفتی هان؟؟ میلادباخنده گفت:تورودروایسی ووووووووعمرا هیچی نداریم اونوقتی میخواستم زنگ بزنم بیارن الان حسش نی نیمرو میخوری -توهرچی بیاری من میخورم گل دخترنه گل پسر میلاد دستمو کشیدوگفت:توهم بیایادبگیری فرداجلوزنت کم نیاری دستموازددستش کشیدم بیرونوگفتم:اولافردازوده ازدواج نمیکنم بعدم اوصولا من جلوزنم زیادمیارم میلادیکی زدپس کلموگفت:بلندشو رفتیم باهمکاری هم یه نیمرو درست کردیموخوردیم(چه کارسختی) پاموگذاشتم رومیزوروبه میلادکه داشت ظرفاروجمع میکرد(چه گل دختری به به)گفتم:به نظرت چراشیدابرگشته؟؟اونم بعد4سال؟؟ -لابداونجاروهم ابادکرده چه میدونم ولش باباارزش فکرکردن تورونداره قدرخودتوبدون توارزشت بالاترازشیدا یه ابرومودادم بالاوگفتم:قدرخودموبدونم؟؟� �ن که اختیاری توزندگیم ندارم میدونی امروزکچلی یه عالمه فش بارم کرد میلاد باخنده گفت:کچلی چیه؟؟اون باباته هاااااحالاچرادعوا کردید؟ باخنده گفتم:میگه بیادخترشریکموبگیر میلادگفت:مگه میخوادفرارکنه که بگیریش -گـــــــــلابی میگه باهاش مزدوج شو -تومزدوج شدن؟؟خدابه دور -خدایی اندفه گیره واسه من بایدوشایدمیاره -ایناهم میگذره دوروزدیگه یادش میره که چی گفته -خداکنه یادش بره ماهم همینومیخواییم میلاد دستشو باحوله خشک کردو گفت کجا میخوابی؟ -سوال کردن داره وامونده من روتخت توروزمین -خووووووب چه کاریه هردوتامون روتخت میخوابیم لبموگازگرفتموگفتم:من میخوام سالم ازاینجابرم میخوایی کاردستم بدی (منحرف)میلاد باخنده گفت:فیلمی به خداباش من روزمین توروتخت -میلاد بریم بیرون میلادباتعجب گفت الان؟؟ -پ ن پ بزارخورشیدخانوم چشماشوواکنه بعد -برووووو من خستم میخوام بخوابم -میلادمگه مرغ شدی تازه سرشبه پاشوپسرتنبلی نداریم میریم دریاچه مصنوعی(هرکی فهمیدکوجاست به من بگه ها ها ها) الان ملت اومدن واسه ورزش میلاد دهنشوکج کردوگفت:نه اینکه توهم واسه ورزش میری -نه برادرمن مابابقیه فرق فوکولیم ماواسه نرمش میریم - نه برادر من مابابقیه فرق فوکولیم ماواسه نرمش میریم هان........هون.......هین میگم بلندشو میلادباخنده گفت:بازازاین زبون عجیبو غریبت استفاده کردی؟واستااماده شم میام -هووووووییییی بازمثل دخترمش رجب به خودت ماتیکو بتونه(همون پنکیک شوماها)نمالی هاااااا زودتندسریع اماده شو -غرنزن بابا الان میام سوت زنان رفتم طرف ایینه ای که توسالن بودبراندازکردم قربون مامانم برم چه پسری زاییده -اهم اهم ببخشیدمزاحم قربون صدقه هاتون شدم برگشتموبه میلادنگاه کردم بازم مث همیشه سنگین لباس پوشیده بود -خووووووووشششششش ششتییییییپپپپپپ دادا چه کردی میلادباخنده گفت گمشو بریم******************** توپارک هواخیلی سرد بود ولی بازم مث همیشه ملت برای خودنمایی اومده بودن یه دختر چاقوتپل داشت داشت میمومد منومیلادروصندلی نشسته بودیم روبه میلادکردمو گفتم:حالشومیگیرم میلادبااخم گفت:واسه مسخره بازی اومدی دهنموکج کردموگفتم:نه واسه پاستوریزه بازی اومدیم دختره داشت بهم نزدیک میشدازروصندلی پریدم جلوشودستاموازهم بازکردموگفتم:اهان اهان ساسی مانکن پروداکشن دختره ایستادو نفس زنان گفت:ایشششششش بی جنبه بعدهم بدوبدو رفت پشت سرش دادزدم فدایی داری اونم شهرداریه که احتیاج مبرم به بشکه داره زیپ کاپشنمودادم بالاونشستم سرجام میلادباجدیت گفت:چراهمه رو مسخره میکنی چون چاقه بایداون همه بارش میکردی توکی میخوایی ادم شی بهراد 23سالته بس کن مسخره بازیاتو -لطفففففف کن توماروموعظه نکن من گوشم ازاین حرفاپره کچلووووبه اندازه کافی واسم موعظه میکنه میلادبلندشدوگفت:بیایکم راه بریم اره راه بریم اخه شاممون خیلی سنگین بودممکنه رودل کنیم شروع کردیم به راه رفتن که میلادخان دوباره شروع کرد -درستونمیخوایی ادامه بدی؟ -نه بابامگه ای کیوم کلوخ شده -نفهم میدونی رشتت چقدرخوبه ولمون کن بابابیام 8سال خربزنیم موهامونوسفیدکنیم تازه دکترای عمومی بگیرم مگه گچ مغزم -ولی ارزششوداره -چشم اقامعلم حالابزابیبینم ایزدچی میخواد؟؟ -بهراد بیخیال شیداوامثال شیدا بچسب به زندگیت درستوادامه بده بازم شیدا چرااااهیچکی نمیخوادمنو یه نمه درک کنه -چیهههه میترسی الان که اومده بشم همون بهرادقبلی نه اقامیلاد سرم به سنگ خورد ادم شدم -چراجوووش میاری هاننننن اگه امثال ارشام باشن مطمئن باش ازاون بهرادم بدترمیشی بده میگم مواظب خودت باش بده میگم فکرتومشغول شیدانکن - نه میلادتوراس میگی من بد من هرچی که شوماها میگین ولم کن توروخدا -بهرادتومثل داداشمی من که بدتورونمیخوام الان که اون عفریته اومده لطف کن بیشترمواظب خودت باش -مر30 که به فکرمی ولی من بچه نیستم میدونم چی خوبه چی بده -حالاخود دانی ازماگفتن بودبهراد اگه بری طرف شیدا دیگه نه من نه تو -میلادددددددد نمیخوایی باورکنی من یه یه بار هم ازارشام هم از شیدا زمین خوردم پ میفهمم چی به چیه لطف کن این بحثوادامه نده اصلا حال ندارم خواهشا جمع کن این بحثو -باشششش پ خیالم تخت که بهراد کوچولوبزرگ شده براساس منطق پیش میره نه احساس باخنده گفتم:اره اقابزرگه -بهراد من خیلی دوست دارم خودتم اینومیدونی مث برادرمی دوس ندارم غمگین ببینمت -منمممممممم میخوامت خوشکل میلاد ازجلوم یه دخترداشت میومدکه روبینیش چسب بودحالاشاید زخم شده باشه شایدم هاپو گازش گرفته داشتم نگاش میکردم میخواستم حالشوجابیارم فک کرده خرپوله هرغلطی میخواد میتونه بکنه میلادرد نگامو گرفتو نفسشو محکم داد بیرونو گفت:مث اینکه من از اونوقتی دارم افغانی بوس میکنم -چه بد سلیقه من دوس دارم هالیودی ببوسم میلادمث همیشه باجدیت گفت بی خیال بهراد باتعجب بهش نگاه کردموگفتم چیو؟؟؟ -همونیوکه توفکرشی باسردرگمی بهش نگاه کردموگفتم چی میگی تو؟؟؟ میلاد چشماشو ریز کرد و گفت:وقتی میخوایی شیطونی کنی چشمات مثل یه روباه میشه که به مرغ ها نگاه میکنه باخنده گفتم:عجب باباتوادبیاتت بیسته چه ربطی داشت اخه بیخیال میلادپاستوریزه خودموعشقه دختره به مارسیده بود یامابه دختره رسیده بودیم رفتم جلودختره گفتن:هووووو ووووویی دختره بهم نگاه کردوباصدای تودماغی مث این معتادا گفت:مشکلیه -نه خشکلیه که جلوته الان لابد فکرمیکنه اومدم شمارشو بگیرم عمرااااااا دختره بانازو عشوه گفت:بکش کنار -یه نصیحت برادرانه خواستی ماشین بگیری وانت بگیر دماغتم بتدازپشتش دختره داشت باچشماش منومیخورد همینجوری داشت بهم نگاه میکردمنم نگاش میکردم ازرو هم نمیرفت وامونده میلاداومددستموکشیدوباجدیت گفت:بهراد بریم -بریم دادا -جلوزبونتونمیتونی بگیری بهراد این یه عادتم ترک کن که بقیه رومسخره میکنی -اون حقش بودخو -چه حقی بهراد تواخربااین کارات سرتوبه بادمیدی -گیرنده دیگه توام شدی لنگه بابام اه مسخره بازی درنیاربریم من سردمه -بریم پیرمردالان ارتوروزت عودمیکنه(درست نوشتم) توراه خونه میلادباعصبانیت میروند میدونستم ازدستم ناراحته -میلادمیگمااااا خون کثیفتوکثیفترنکن توچرا انقدپاستوریزه ای -بسه بهراددرعوض من توخیلییییی...... -چته تو بسه بابا من دادا کوچیکته ببخش دیه ازاین کارا نمیکنم -من دارم نصیحتت میکنم حرفامو محل سگم نمیذاری -این چه حرفیه دادا -قول میدی مهمونی های ارشام نری بهش نگاه کردم نوچ نوچ نمیتونم مخالفت کنم -باش نمیرممممم اگه رفتم تروهم میبرم خو میلاد باخنده گفت من همچین جاها نمیام -میلاد توروخدا پاشوبیا خیلی باحاله -من بازبه توخندیدم پررو شدی -اه ضدحالی هااااااا دیگه بامن حرف نزن حوصله حالگیری ندارم رومو کردم طرف پنجره شیشه پنجره روکشیدم پایین بدخنک میخورد به صورتم خیلی باحال بود چشماموبستمویادخندیدنای شیدا افتادم ای بمیری بهرا چرا نمیتونی ازش متنفرباشی اون که این همه اذیتت کرد چرا اخه خدایی تومردی بهرادد ببین میلادوچقداذیت میکنی چرا نمیتونی فکرشیدارواز ذهنت بیرون کنی ولی بازم مشتاق بودم ببینمش احساس دلتنگی داشتم یه حس عجیبوغریب بیخیااااااااااااااااااالل لللللللل لللللللللللل بابا دنیارووووووووع شقههههههههههههبیخیااااااااااااااااااالل لللللللللللللللللللل بابا دنیارووووووووعشقههههههههه ههه -چته ساکتی -دارم چهارقل میخونم -چراااااااا؟ -برای اینکه داریم میریم خونه تنهاییم شیطون نیاد سراغمون -بشین بچهههههههههه چهارقل افاقه نمیکنه بقره رو بخون -اونوقت چرا باخنده گفت:چون تبت زیادی تنده بااخم بهش نگاه کردم دوباره شیدا اومدو اقاتیکه پرونی هاشوشروع کرد -شوخی کردم باباناراحت شدی ناراحت که شدم ولی نمیخواستم به رو خودم بیارم پس گفتم:نه میلاد دنده روعوض کردو گفت:بریم خونه -خوووووو کوجابریم جادیگه ای داریم ********************* وقتی رسیدیم خونه میلادزود گرفت کپه مرگشوگذاشت چون فرداش باید میرفت شرکت ولی من خوابم نمیومد توتاریکی نشسته بودموبه شیدا ارشام میلاد اون مهمونی های کوفتی کارهای که کردم یه مدت شده بودم یه حیون ولی همین میلادکمکم کردکه خودمو جمعوجورکنم اخلاق میلادودوس داشتم الگوم بعد اون روزای کوفتی میلادبود گرچه ازبچگی پدرشوازدس داده بود ولی خیلی منطقی بودمادرشم سال پیش از دس داد مامانشوخیلی دوس داشت منم دوسش داشتم ولی میلادبعدمرگ مادرش اصلاروحیشونباخت تواون روزا گرچه خودش عزاداربود منوهم کمک میکرد اما شیدا واسم چی بود یه کابوس بود فکرکردن به شیداحالموبدمیکردبیخیال شیدا باعثوبانی همه مشکلاتم ارشام بودولی گرچه این همه بهم بدکرد واسم رفیق نبودنارفیق بود دوستیموبهم نزدم هنوزم مث قبل باهم دوستیم اما من دیگه اون بهراد ساده نیستم که هرکی بیاد یه ضربه بهش بزنه و بره میلادازاتاق اومد بیرونوباتعجب گفت:توچرانخوابیدی؟؟؟ هیچی خوابم نمیومداومدم اینجا -حالاچراتوتاریکی مگه عزاداری - نه عروسی دارم دارم توتاریکی مقدماتشواماده میکنم -میلادباخنده گفت:گمشووووووو بااون مخ منحرفت بیابخواب بابا -باشه توبرو منم میام -مسخره پاشوبیا بگیربخواب من بدون توخوابم نمیاد -مرض حتمابایدواست لالایی بخونم میلاد باتک خنده رفت طرف اتاقوگفت:بهرادزیادی فکرنکن فسفرکم میاری -برووووووبابا راسی جیگر روتخت نمیخوابی من الان میام -بیا استاد بیابخواب بهررررررررادبیخیال دنیاروعشقه خودموزرشکه خوووب برم بخوابم دیه رفتم طرف اتاقوولوشدم روتختو بدون فکرخوابیدم****** سبح که ازخواب بیدارشدم میلادرفته بودبه گوشیم نگاه کردم ساعت 10 بودهوووووووگل کاشتم منومیلادکه دیشب فعالیتم نداشتیم پس چراتاالان خوابیدم یکی زدم پس کلموگفتم:بهرادبسه منحرف بلندشو بلندشدموصورتموآب زدم ازبچگی از صبحانه متنفربودم گرچه میلادصبحانه رو گذاشته بودولی میل نداشتم پس یه نگاه به خونه انداختم دیزاین خونه میلاد همش با رنگهایی سبزکمرنگو ازاین کوفتیا بودوقتیم بهش میگفتیم سلیقت شبیه دختراهستش برمیگرده میگه نه این رنگابه ادم روحیه میده سرموتکون دادموسوئیچ ماشینوبرداشتمواز خونه میلادزدم بیرون حوصله چرخ زدن توشهروبااین وضعونداشتم پس روندم طرف خونه اشباح یعنی همون خونه خودمون ******************** -سلاممممممم عزیزان بهراد کوجاییدشوما؟؟ مامان اومدجلوموگفت:سلام پسرم چه خبره چراداد میزنی -سلام مادرم دادنمیزنم ندادمیزنم مامان بهم نگاه کردانگارمجرم گیراورده گفت:این چه وضعشه برویه دوش بگیر بیاپاییین -چشم مادرم هرچی شومابگی بشمار3یه دوش میگیرم میام پیشت رفتم طرف اتاقم بلی بلی اتاقمم که تتفیش شده ایول به سرعت عمل معلوم نیست ایناتواتاق من دنبال چی هستندلباساموبرداشتمورفتم طرف حموم تو حموم تامیتونستم تست صدا دادم واسه خودم اکادمی گوگوش را انداخته بودم ازترانه های خارجی تا علی عبدالمالکی اخه خستگیم دررفت حالامگه دیشب چیکاکردم کوه ساختم کوه کندم اه بیخیال رفتم جلواینه موهام خ یس بودولی حوصله خشک کردنشونو نداشتم باخبری که دیشب بهم رسیده بود تمام انرژی این هفتم صرف شد به خودم تواینه نگاه کردم برگشتم به 4سال پیش اولین باری که شیدارودیدم اونموقع خیلی بچه بودم که گول ظاهرمعصومشوخوردم تومهمونی مث ملکه ها بودبه همه فخرمیفروخت همه پسرا تونخش بودن ولی شیدابه هیچکی پا نمیداد درکل دخترسنگینوباوقاری بودالبته ظاهرا مامان ازپایین گلشوجرواجرکرده بودازبس منوصدامیزدازگذشته اومدم بیرون رفتم پایین -جان مادرم به گوش ما که رحم نمیکنی به گلوخودت رحم کن -هزارباره دارم صدات میکنم مگه گوشات مشکل دارن -اره مامان سمعکموخاموش کردم بهار:سلام مامانی...........سبلام داداشی -سلام پاییزخانوم مامان که پشتش به بهاربود گفت:سلام بهارجان معلوم نیست اول صبح کجارفته کجارفته؟؟؟؟هانننننن امروباشگاه داشته دختری که کناربهاربود باصدای کم جونی انگارغذا بهش نرسیده باشه گفت:سلامدختری که کناربهاربودباصدای کم جونی گفت:سلام -سلاممممممم ننه زمستون ازاینورا خوش اومدی دوست پاییزی؟؟ -ببخش رهاجون داداشم یکم خله مامان برگشتوباتعجب به دخترکناردست بهارنگاه کردوبعدم بالبخند گفت:رهاخانوم شمایی همون دختره که اسمش زندون بود نه همون رهابودگفت:بله شماهم بایدمامان بهارجون باشید خوشبــــــــــــــختم -بله ایشون مادرگرام منوبهارهستن بنده هم داداش گل بهارهستم رهابهم نگاه کردو باوقاحت تمام گفت:بله میدونم شماداداش خل بهارجونی بااین حرف رهابهارشروع کردبه خندیدنوگفت:ایــــــــــول رها مامان رفت طرف رهاو صورتشو ماچ مالی کردوگفت:بریدبشینید باعصبانیت داشتم به چشمهای گستاخ رهانگاه میکردم الحق که ننه زمستونی دختره پررررررررررررررو بهاردست رهاروگرفتوگفت:رهاجون بیااینجابشین بایدتلافی میکردم دختره ی وامونده بااستادبهراددرمیفته یهوزرتی به زورتی اومده تو خونه بهم میگه خل دهه روکه نیست سنگ خاراست باصدای بلندی گفتم:مامان کاری بامن نداری؟؟ -کجاااااااداداش توکه تازه اومدی؟ -مگه میخوام کوجابرم میرم تواتاقم خو -اهاننننننننن فک کردم میخوایی بری بیرون -دیگه ازاین فکرا نکن دخترخووووب لابداگه میرفتم بالا این ننه زمستون فکرمیکردجلوش کم اوردم بی شرف(ای ای بهرادبخوایی فش بدی از صفحه رمان محوت میکنم شرمنده تمرکزتونوبهم زدم ولی باید بهش تذکرمیدادم دیه حالامیخوایی ادامه رمانوبخونی؟من مردم ازارم نمیشه نخونی باشهbowفش نده رفتم ههههههه)چقد سفیده مثل برف میمونه رفتم نشستم روبه روی رهاخانومو زل زدم بهش صورت گردوسفیدچشمای وحشی مشکی.......صدای خروس بی محل نذاشت به تحلیل این ننه زمستون برسیم دهه به خشکی شانس بهار:مگه نمیخواستی بری بالا چرااینجانشستی -فضولوبردن زیرزمین پله نداشت خوردزمین بهارباعصبانیت بهم نگاه کردوگفت:خیلی پرویی بهراد مراعات رهاروبکن لطفا -ایـــــــشون جنبه دارن ناراحت نمیشن بهارانگاربرق چهار فاز بهش وصل شده باشه گفت:بهرررررررادمیدونی رهادختر اقای جوادیه شریک باباامروتوباشگاه دیدم این خانوموبعدم زنگ زدم به مامان که مامان گفت بایدددددبیاریش خونه چشمام 4تاشد واییییی من این دختراقای جوادیه خدابهم رحم کنه معلوم نی چی توفکرشونه این چرااومده اینجا؟؟؟مامان چراگفتههههه بیاداینجا؟؟ خودموجمعوجورکردموگفتم:اِ اِ چه سعادتیه دیداربااین خانومممممم -بهراد رها دان1 داره البت قبلا خونشون یه جا دیه بوده ازاونجا اومده اینجا کارش بیسته ازمن خنگول بهتره من هنوزتوکمربندقرمزش موندم این خانووووم دان1داره خوش به حالش لم دادم رومبلوگفتم:بهارخودتوازبرق بکش زیادی وراجی میکنی امابهاربدون توجه به حرف من شروع کرد بارها حرف زدن -رهاجون من که کمربند قرمزم ولی بهراد دان3 داره بهراد برعکس درسودانشگاش توتکواندو خیلی فرزه رهابه من نگاه کردوگفت:شمادانشجوئید؟؟ جاننننننننن؟؟؟لابد میخوادشوهرتحصیل کرده داشته باشه میخوادمیزان تحصیلات منوبدونه چه رویی داره نه به باره نه به داره این تحصیلات میپرسه صداموصاف کردموگفتم:بله دانشجوام بعدم با تعنه گفتم به کارشوما میام؟؟؟ رهااخم کردو گفت:ببخشیدنبایدفضولی میکردم -بله ازاونجا که بنده روح بخشنده ای دارم میبخشمتون ولی دفعه اخرتون باشه بهارکه همونطوری که به بدنش کشوقوص میدادگفت:زیادی واسه خودت نوشابه بازنکن همچین اش دهن سوزیم نیستی رهاجون ایشون دانشجوانصرافیه باحرص به بهارنگاه کردموگفتم:هنوزوده واسه پخش خبرهابی بی سی(BBC) بهارواسم شکلک دراوردوگفت:تاچشمتودرآد مامان ازآشپزخونه بایه سینی شربت اومدوگفت:خوش اومدی دخترم مامانو باباخوبن عزیزم؟ رها:ممنون خوبن سلام دارن خدمتتون -سلامت باشن مامان:بهرادبلندشوبیا آشپزخونه کارت دارم باتعجب بهش نگاه کردم بامن تواشپزخونه چیکاداشت مامان:ببخشیددختراتاشربتتو� �وبخوریدمنم اومدم بلندشوبهراد بلندشدموگفتم:خدابه خیربگذرونه رفتم توآشپزخونه مامان داشت میوه هاروپاک میکردومیذاشت توظرف -جـــــــــانم مادربگومیشنوم -رهادخترخوبیه مگه نه؟؟ دوباره شروع کردن خدا خودش بهم صبرفراتر ایوب بده -چه میدونم مادرمن مگه من کارشناس مردم شناسیم تویک دقیقه بگم خوبه یانه بعدشم خوب باشه خوشابه احوال باباومامانش بدباشه ماروسننه مامان بهم نگاه کردوگفت:پسرم ازالان بهت میگم به رفتاراش توجه کنی بعدم بالبخند گفت:به دل من که توهمین یک دقیقه نشست باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابابلندشدموگفتم:خدابه خیربگذرونه رفتم توآشپزخونه مامان داشت میوه هاروپاک میکردومیذاشت توظرف -جـــــــــانم مادربگومیشنوم -رهادخترخوبیه مگه نه؟؟ دوباره شروع کردن خدا خودش بهم صبرفراتر ایوب بده -چه میدونم مادرمن مگه من کارشناس مردم شناسیم تویک دقیقه بگم خوبه یانه بعدشم خوب باشه خوشابه احوال باباومامانش بدباشه ماروسننه مامان بهم نگاه کردوگفت:پسرم ازالان بهت میگم به رفتاراش توجه کنی بعدم بالبخند گفت:به دل من که توهمین یک دقیقه نشست باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا -حالابیشترباهاشون اشنامیشیم امشب شام دعوتشون میکنم وااااای خداقلبم ایستادواقعاقضیه داره جدی میشه مامان بیخودکسی روواسه شام دعوت نمیکنه ایزد امیدم خودتی -کارخوبوشومامیکنی حالااجازه مرخص شدن میدی -بهرادخوب چشماتو وا کن خانواده خوبی هستن دختروشونم که خوبه -اولامگه چشمام بستس دوماشوماخودتون دارید میبرید میدوزید یه اتو هم بزمید دیگه نظرمنو میخوایین چیکار باعصبانیت از اشپزخونه خارج شدم رفتم طرف اتاق خودم وسط زاه بهارصدام کرد -بهارد -هان؟؟؟؟؟؟؟ -هیچی چرا داد میزنی بدون توجه به حرفش رفتم سمت اتاقم دراتاقموباپا بازکردموکوبیدم یه نفس عمیق کشیدمو خودموولوکردم روتخت چشماموباعصبانیت بستم از یه طرف اومدن شیدا ازیه طرفم اینا مثه مته رومخ منن یکی نیست بهشون بگه مگه ازدواج کشکه یادوغه(نه ماسته)چه بی خیال دارن دربارش حرف میزنن من که امادگیشوندارم همون کچلی بره باهاش ازدواج کنه اه بهراد بلندشو چیه مث دخترانشستی داری خیال بافی میکنی بلندشدمو توایینه به خودم نگاه کردم بهراد حالا که میدونی قضیه کم کم داره جدی میشه هم کچلو راضیه هم مامان ریاضیه بیاکاری کن رهاخانوم ناراضی باشه بااون چشمای وحشی مغرورش لابد تاحالا ده تا مث منو دک کرده منم روش یه لبخندپلیدزدمومیدونستم این کارم عواقب خوبی نداره ولی خوووو مجبورم رفتم طرف کمدموبعدمدتهالباسای جیغموکه قبلا میپوشیدم زیرو رو کردم یه تیشرتیوکه روش علامت صلیب بودو برادشتمو تنم کردم موهامم بعد کلی تافتو اتو مو به اون مدلی که دلم میخواست دراوردم ازتاقم زدم بیرون که صدای مامانوشنیدم که میگفت -اره بهرادم دانشجوداروئه پاچه خواری منو میکنن ولی عمرا بذارم اینوبه ریشم ببندیدهمون رشتمو که شوما انتخاب کردید بسه بدون توجه به حضورشون رفتم طرف حیاط که صدای متعجب مامانوشنیدم -بهراد برگشتم طرفش مامانوبهارداشتن باتعجب بهم نگاه میکردن چشمم افتاد به رها که باغرورو یه پوزحند داشت نگام میکرد -داداش کجامیری؟؟ هههه بیچاره لابد فک کرده دوباره میرم مهمونی -دارم میرم بیرون ببخشید ازشما امضاتایید نگرفتم مامان که همونجوری داشت بهم نگاه میکرد خو حقم داشت فک میکرد شدم همون بهراد 2 سال پیش - خوووب اگه نگاه های پرمهرتون تموم شد من برم نگاهاتونوبدرقه راهم کنید رفتم تو حیاطو ماشینوبردم بیرون باخوشحالی شروع کردم به ویراژدادن بهرادبایدکاری کنی که این خانواه چشم دیدنتو نداشته باشن نزاربه فکرشون خطور کنه که تودومادشون شی شروع کردم به ویراژدادن توجاده ایــــــــــــــــــــول نمیدونم چرا هوس کردم برم قهوه خونه دانوب روندم طرف قهوه خونه********** بـــــــــــــه بهراد خان راه گم کردی ازاین ورا -سام سینان خان گلللل فک کردم الان وسط سواحل مالزی داری افتاب میگیری -نه باباهنوز که نرفتم میبینی توچه خبردرس میخونی - نه بابا درس چیه؟؟چه خوشکل شدی تو چیکاکردی کلک سینان با خنده گفت :بچه بکش کنار توکه امروز دخترکش ترشدی یه قری به گردنم دادموباصدای عشوه گرانه ای گفتم:خوووومعلومه من از تو ناناس ترم تازه بیشترازتودوس دختردارم سینان باخنده یکی زد پس کلموگفت حالا پایه چی هستی؟؟ -پایه چهارپایه هیچی اومدم توروببینم -اِ اِ اِ توراس میگی حالاخدایی چی میکشی -سینان میخوایی دستی دستی امروز منو به کشتن بدی هاااا من نفس تنگی دارم خودتم میدونی کهههه هیچی نمیکشم -حتی قلیون -نه دادا حتی قلیون برم خونه مامان خفم میکنه رفتم روتخت نشستموبه دوروبرم نگاه کردم سینان اومد کنارم نشست مثل همیشه شادوشنگول نبود پکربد توخودش بود -سینان چته کشتی هات گیردزدایی دریایی افتادن -بهراد چیکارکنم خسته شدم -ازخسازتهایی که دزدای دریایی به باراوردن خسته شدی -اه بهراد بهت که گفتم اونی که دوسش دارم دوسم نداره مغروره -بابابی خیال عشقوعاشقی عشق چیه بابا دیدیش سلام منوهم برسون بهش -بهراد نمیگم عاشقشم ولی دوسش دارم خواستگاریشم رفتم اما خانوادش راضی نیست دخترشون باها بیادخارج علاوه براین دختره هم فک نکنم منودوس دوس داشته باشه -سینان طرزفکرت خیلی بچگونس این همه دخترگل تودنیا توچسبیدی به یکیش بعددم اگه میدونی ارزششو داره واقعادوسش داری باید واسه به دست اوردنش تلاش کنی چیزایی باارزش راحت به دس نمیاد -نمیدونم بهراد سعی میکنم فراموشش کنم ولی هرجامتانتش چشماش غرورشوبا بقیه دخترامقایسه میکنم هیچ وقت ازفکرم بیرون نمیره -برادرباعرض تاسف شومادچارمرض عشق شدید بنده که داروسازم هنو واسه این مرض هیچی کشف نکردم حالاتجویزم اینه شبی یه بکمپلکس بزن بلکه دردت دواشه سینان باخنده گفت توخیلی بیخیالی خوشا به احوال زنت -خووووبایدبیخیال دنیاشد دیگه چشماموبستمو مثل زمانی که میرفتیم تومهمونی های شیطان پرستی باصدای بمی گفتم تادنیاهست بایدفازشوببریم -مرض حوصله خندیدن ندارم -خوووب گریه کن شیون کن منم برات نوحه میزنم -درداومدی منوبخندونی بابا برادرمیگم حسش نی -واااااا خوووبگوبهرادگمشوبیرون -دورازجونت بهراد توعزیزی -خودم میدونم عزیزم سرورم همه همینومیگن -خیلی خودشیفته ای هاااااا -نه سینان ازخودشیفته چیه خدا به سرشاهده ایناهمه صفت هامه همه میگن گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم -جــــــانم سکوت -الوازاین ور الوازاون ور سکوت -عزیزگرام دِ حرف بزن نمیزنی فوت کن نمیکنی نف بکش نمیکشی خفه میشی از ما گفتن ازشوما نشنفتن سکوت -زیرالفسی میخوایی تاحرف بزنی سکوت دیگه داری میرییی رواعصاب هاااا تخم کفتر ندارم بهت بدم -هنوزم که شیطونی شـــــــــــیـــــــــدا بلندشدموگفتم:خدابه خیربگذرونه رفتم توآشپزخونه مامان داشت میوه هاروپاک میکردومیذاشت توظرف -جـــــــــانم مادربگومیشنوم -رهادخترخوبیه مگه نه؟؟ دوباره شروع کردن خدا خودش بهم صبرفراتر ایوب بده -چه میدونم مادرمن مگه من کارشناس مردم شناسیم تویک دقیقه بگم خوبه یانه بعدشم خوب باشه خوشابه احوال باباومامانش بدباشه ماروسننه مامان بهم نگاه کردوگفت:پسرم ازالان بهت میگم به رفتاراش توجه کنی بعدم بالبخند گفت:به دل من که توهمین یک دقیقه نشست باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا باعصبانیت بهش نگاه کردموگفتم:اگه به دل شمانشسته به دل ماایستاده ولم کنیدبابا -حالابیشترباهاشون اشنامیشیم امشب شام دعوتشون میکنم وااااای خداقلبم ایستادواقعاقضیه داره جدی میشه مامان بیخودکسی روواسه شام دعوت نمیکنه ایزد امیدم خودتی -کارخوبوشومامیکنی حالااجازه مرخص شدن میدی -بهرادخوب چشماتو وا کن خانواده خوبی هستن دختروشونم که خوبه -اولامگه چشمام بستس دوماشوماخودتون دارید میبرید میدوزید یه اتو هم بزمید دیگه نظرمنو میخوایین چیکار باعصبانیت از اشپزخونه خارج شدم رفتم طرف اتاق خودم وسط زاه بهارصدام کرد -بهارد -هان؟؟؟؟؟؟؟ -هیچی چرا داد میزنی بدون توجه به حرفش رفتم سمت اتاقم دراتاقموباپا بازکردموکوبیدم یه نفس عمیق کشیدمو خودموولوکردم روتخت چشماموباعصبانیت بستم از یه طرف اومدن شیدا ازیه طرفم اینا مثه مته رومخ منن یکی نیست بهشون بگه مگه ازدواج کشکه یادوغه(نه ماسته)چه بی خیال دارن دربارش حرف میزنن من که امادگیشوندارم همون کچلی بره باهاش ازدواج کنه اه بهراد بلندشو چیه مث دخترانشستی داری خیال بافی میکنی بلندشدمو توایینه به خودم نگاه کردم بهراد حالا که میدونی قضیه کم کم داره جدی میشه هم کچلو راضیه هم مامان ریاضیه بیاکاری کن رهاخانوم ناراضی باشه بااون چشمای وحشی مغرورش لابد تاحالا ده تا مث منو دک کرده منم روش یه لبخندپلیدزدمومیدونستم این کارم عواقب خوبی نداره ولی خوووو مجبورم رفتم طرف کمدموبعدمدتهالباسای جیغموکه قبلا میپوشیدم زیرو رو کردم یه تیشرتیوکه روش علامت صلیب بودو برادشتمو تنم کردم موهامم بعد کلی تافتو اتو مو به اون مدلی که دلم میخواست دراوردم ازتاقم زدم بیرون که صدای مامانوشنیدم که میگفت -اره بهرادم دانشجوداروئه پاچه خواری منو میکنن ولی عمرا بذارم اینوبه ریشم ببندیدهمون رشتمو که شوما انتخاب کردید بسه بدون توجه به حضورشون رفتم طرف حیاط که صدای متعجب مامانوشنیدم -بهراد برگشتم طرفش مامانوبهارداشتن باتعجب بهم نگاه میکردن چشمم افتاد به رها که باغرورو یه پوزحند داشت نگام میکرد -داداش کجامیری؟؟ هههه بیچاره لابد فک کرده دوباره میرم مهمونی -دارم میرم بیرون ببخشید ازشما امضاتایید نگرفتم مامان که همونجوری داشت بهم نگاه میکرد خو حقم داشت فک میکرد شدم همون بهراد 2 سال پیش - خوووب اگه نگاه های پرمهرتون تموم شد من برم نگاهاتونوبدرقه راهم کنید رفتم تو حیاطو ماشینوبردم بیرون باخوشحالی شروع کردم به ویراژدادن بهرادبایدکاری کنی که این خانواه چشم دیدنتو نداشته باشن نزاربه فکرشون خطور کنه که تودومادشون شی شروع کردم به ویراژدادن توجاده ایــــــــــــــــــــول نمیدونم چرا هوس کردم برم قهوه خونه دانوب روندم طرف قهوه خونه********** بـــــــــــــه بهراد خان راه گم کردی ازاین ورا -سام سینان خان گلللل فک کردم الان وسط سواحل مالزی داری افتاب میگیری -نه باباهنوز که نرفتم میبینی توچه خبردرس میخونی - نه بابا درس چیه؟؟چه خوشکل شدی تو چیکاکردی کلک سینان با خنده گفت :بچه بکش کنار توکه امروز دخترکش ترشدی یه قری به گردنم دادموباصدای عشوه گرانه ای گفتم:خوووومعلومه من از تو ناناس ترم تازه بیشترازتودوس دختردارم سینان باخنده یکی زد پس کلموگفت حالا پایه چی هستی؟؟ -پایه چهارپایه هیچی اومدم توروببینم -اِ اِ اِ توراس میگی حالاخدایی چی میکشی -سینان میخوایی دستی دستی امروز منو به کشتن بدی هاااا من نفس تنگی دارم خودتم میدونی کهههه هیچی نمیکشم -حتی قلیون -نه دادا حتی قلیون برم خونه مامان خفم میکنه رفتم روتخت نشستموبه دوروبرم نگاه کردم سینان اومد کنارم نشست مثل همیشه شادوشنگول نبود پکربد توخودش بود -سینان چته کشتی هات گیردزدایی دریایی افتادن -بهراد چیکارکنم خسته شدم -ازخسازتهایی که دزدای دریایی به باراوردن خسته شدی -اه بهراد بهت که گفتم اونی که دوسش دارم دوسم نداره مغروره -بابابی خیال عشقوعاشقی عشق چیه بابا دیدیش سلام منوهم برسون بهش -بهراد نمیگم عاشقشم ولی دوسش دارم خواستگاریشم رفتم اما خانوادش راضی نیست دخترشون باها بیادخارج علاوه براین دختره هم فک نکنم منودوس دوس داشته باشه -سینان طرزفکرت خیلی بچگونس این همه دخترگل تودنیا توچسبیدی به یکیش بعددم اگه میدونی ارزششو داره واقعادوسش داری باید واسه به دست اوردنش تلاش کنی چیزایی باارزش راحت به دس نمیاد -نمیدونم بهراد سعی میکنم فراموشش کنم ولی هرجامتانتش چشماش غرورشوبا بقیه دخترامقایسه میکنم هیچ وقت ازفکرم بیرون نمیره -برادرباعرض تاسف شومادچارمرض عشق شدید بنده که داروسازم هنو واسه این مرض هیچی کشف نکردم حالاتجویزم اینه شبی یه بکمپلکس بزن بلکه دردت دواشه سینان باخنده گفت توخیلی بیخیالی خوشا به احوال زنت -خووووبایدبیخیال دنیاشد دیگه چشماموبستمو مثل زمانی که میرفتیم تومهمونی های شیطان پرستی باصدای بمی گفتم تادنیاهست بایدفازشوببریم -مرض حوصله خندیدن ندارم -خوووب گریه کن شیون کن منم برات نوحه میزنم -درداومدی منوبخندونی بابا برادرمیگم حسش نی -واااااا خوووبگوبهرادگمشوبیرون -دورازجونت بهراد توعزیزی -خودم میدونم عزیزم سرورم همه همینومیگن -خیلی خودشیفته ای هاااااا -نه سینان ازخودشیفته چیه خدا به سرشاهده ایناهمه صفت هامه همه میگن گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم -جــــــانم سکوت -الوازاین ور الوازاون ور سکوت -عزیزگرام دِ حرف بزن نمیزنی فوت کن نمیکنی نف بکش نمیکشی خفه میشی از ما گفتن ازشوما نشنفتن سکوت -زیرالفسی میخوایی تاحرف بزنی سکوت دیگه داری میرییی رواعصاب هاااا تخم کفتر ندارم بهت بدم -هنوزم که شیطونی-هنوزم شیطونی شـــــــیدا تنهاحرفی که تونستم بگم یه کلمه بود:سلام -هه علیک نکنه باید به توتخم کفتربدم تموم بلاهایی که سرم به خاطرش اومده بود سادم اومد صداموبالابردمو گفتم:چرازنگ زدی؟؟ -چرا دادمیزنی خوو دلم برات تنگ شده عزیزم حتمامیدونی که اومدم -اومدنت به من ربطی نداره اومدی باپاخودت اومدی خوش اومدی سینان باتعجب بهم نگاه میکردباسرازمن پرسیدکیه؟؟؟ میدونستم قیافم تابلوشده امادوس نداشتم بقیه فک کنن شیدا واسم مهمه میخوام همه بدونن شیداواسه من مرده بلاندشدموگوشیوقطع کردم روبه سینان گفتم:گل پسرمن دارم میرم کاری باری امری سفارشی؟؟ -کجاااااااا توکه تازه اومدی؟؟؟؟ -برم دیگه گفتم بیام ببینم حالواحوالت چطوره؟؟ سینان بلندشدوگفت:عزیزی ممنون باهاش دست دادموازقهوه خونه زدم بیرون گوشیمو دراوردمو شماره شیداروگرفتم بااولین بوق برداشت -جـــــــــــان دلــــــــــم بافریادگفتم:چـرادوباره زنگ زدی هان؟؟ -چون دلم برات تنگ شده میدونم توام دلت برام تنگ شده باتک خنده عصبی گفتم؟نه اندفه نمیدونی من دلم برات تنگ نشده گشادشده برووووووو عمو من خودم کارخانه رنگم شیداشروع کردبه خندیدنوگفت:بهرادعاشق جواب دادنتم -گمشواشغال شماره منو ازتوگوشیت اسمموازتوذهنت پاک میکنی -بهرادنگو اشغال میخوام ببینمت -مشکل اینجاست که من تمایلی به دیدنت ندارم -بهرادعصبیم نکن میدونم هنوزم منودوس داری مامیتونیم دوباره شروع کنیم این دفعه صدام حسابی اوج گرفته بود:خفه شوووو چیوشروع کنیم منوتو به پایان رسیدیمتو اون مخت فرو کن بهراد قبلی ساده رفت مرد گــــــــــرفـــــتیییییی یی شیداباخنده گفت:نه بابامیبینم پیشرفت کردی ببین بهرادبهم توهین کردی بهت هیچی نگفتم چون دوست دارم منتظرت میمونم وگوشیوقطع کرد باتعجب به گوشی تودستم نگاه کردم این بشراین همه پرویی رواز کوجا میاره صداش توگوشم زنگ میزد دوستت دارم منتظرت میمونم دستموکشیدم روصورتموباعصبانیت گوشیموکوبیدم به زمین اه گوشی خوشگلم از دست رفت لعنت بهت شیدا با عصبانیت یه نفس عمیق کشیدمو تکه های گوشیموجمع کردموسوار ماشین شدم حالوحوصله هیچکسونداشتم جمله اخرش توگوشم بود دوستت دارم منتظرتم فرمون ماشینوتومشتم فشار دادم لعنتتتتتتت بهت شیدااعصابمومختل کردی بابی حالی روندم طرف طرف خونه******** وقتی واردخونه شدم باچهره عصبی مامان روبه رو شدم یاحضرت قیل بازچیکارکردم صلاحوصله اوصول دین مامانونداشتم سرموانداختم پایینو به یه سلام کوچولواکتفاکردم هیییی لابدبهارازتعجب شاخ دراورده -کجابودی؟؟ شروع شد ایییییی خدا خودت برس به دادم -یه جای خوب...............بیرون ازخونه -بهرادبه من نگاه کن بگوکجابودی؟؟ -ولم کن مامان اه بیرون بودم دیگه مامان اومدروبه روی منوتوچشمام نگاه کردوگفت:رفتی مهمونی باز چه زهرماری خوردی هاننننننننننننن؟؟ -هه مامان اگه من چیزی خورده بودم وضعم این نبود؟؟الان اینجابودم؟؟ مامان بافریادگفت:لابد باید توبغل دخترالاس میزدی اره دیگه داشت میرفت رواعصابم یکم صدامو بردم بالاو گفتم:مادرمن دِ میگم هیچی نخوردم باورت نمیشه بریم کتباازمایش بدم اه فقط یاددارید گیر بدیدبگومامان چیزدیگه ای نی ببندی به من با تک خنده های عصبی رفتم طرف اتاقم دراتاقموباپا بازکردمومحکم کوبیدمش دربیچاره از پا من چی میکشید اعصابم داغون بود مامان دافونترش کرد تیشرتمودراوردمونشستم روتخت یه موزیک ملایم گذاشتمودرازکشیدم شیدا نمیدونم چرا نمیتونم ازش متنفرباشم برعکس مشتاقم ببینمش بااون همه بلاهای که سرم اورده بودیعنی هنوزم مشتاقم ببینمش یه سال افسردگی یه ترم مشروط شدن بی اعتمادی خانوادم ایناهمه چیزایی بودکه ازشیدایادم میاد تویکی از مهمونی هاباهم اشناشدیم خانواده شیداخیلی مرفه بودن شیداظاهراخیلی مظلوم بودهمین مظلوم بودنش منوجذب خودش کرده بود شیدابه هیچ پسری پانمیداد(هه هه لابد دست میداده) نمی دونم چی شد باهم دوس شدیم فکرشیدا اعصابمو بهم ریخت بلندشدمواززیر تخت پاکت سیگارو (لابد سیگارش اسی هم بوده هههههه)دراوردمو یه نخ از داخلش کشیدم بیرون محض اطمینان دراتاقموقفل کردم شروع کردم به کشیدن سیگار باهرپکی که به سیگارمیزدم تموم گذشتم میومد جلوچشمم شیدا خنده هاش رفتنش شکست خودم کارای که بعدش انجام دادم یه مدت شده بودم مث یه حیون یه پوک دیگه به سیگارزدم که احساس نفس تنگی کردم سیگارموخاموش کردمورفتم ازتو کشواسپرمودراوردم یه پیف زدم هووووووچته بهرادهمچین مثل این فیلم تایتانیک مثل اون مرده حالاخوبه خودتم قبول داری که احساست به شیدا بچگونه بوده بعدشیدا چندتادختروگذشتی سرکار فک کن شیداهم مثل اونا بی خیال بهراد اومده به درک بهت زنگ زده به جهنم اگه دیدیش گور بابا خرپولش دوباره با چرتوپرتهای خودم اروم شدم واسه خودم یه پامشاورم دیه فدا مامانم بشمدوباره با چرتوپرتهای خودم اروم شدم واسه خودم یه پامشاورم دیه فدا مامانم بشم تقه ای به دراتاقم واردشدوصدای نکره بهاربلندشد -بهرادشب مهمون داریم خانواده رهااینامیان -خوووووخواهرگرامم چه کمی از دس من برمیادمهمون داریم قدمشون روتخم چشم بیان اینجاهم مث تویله خوشونه منظورم همون خونه خودشونه بهارباخنده گفت بهت گفتم به خودت برسی شادوماد -شادومادکیه بهارجووون من تانوه های تورونبینم دومادنمیشم رفتم طرف دروبازش کردم که بهاربینیشوگرفتوگفت -سیگارکشیدی؟؟ -نه بهاربه کسی نگوتواتاقم منقل اوردم دارم تریاک میکشم بهارباعصبانیت بهم نگاه کردوگفت:بهرادبرات متاسفم مثلا نفس تنگی داری یکم مراعات حال خودتو بکن -بهاراجی دارم امیدوارمیشم دراینده دکترخوبی میشی بهارسرشوتکون دادوازپله هارفت پایین همچین سرشوتکون میده انگارچه ششخص مهمی هسته رفتم طرف کمدمو لباساموعوض کردم یه دوش ادکلنمروخودم خالی کردم میخواستم برم ازدل مامان دربیارم نباس بفهمه سیگارکشیدم.ازپله هارفتم پایین مامان نشسته بودوبه یه نقطه خیرهش شده بودمیدونستم ناراحته رفتم بالاسرش فک نکنم متوجه من شدیااگرم شد به روخودش نیاورد همونطوربه دیوارخیره شده بود -به به این دیواراثرکیه که مادمنومحوخودش کرده حالایه مورچه ای هم از روش رد نمیشه بگیم مادرمون داره تلاش مورچه رو نگاه میکنه مامان با یه حالتی بهم نگاه کرد که به خودم گفتم:بهرادبمیر چطوری دلت میاداذیتش کنی -سیگارکشیدی؟؟ -بـــــــــــــــه صدرحمت به جاسوسای موسادوسازمان سیاه این بهارازاوناهم ردکرده فوری اومد لودادحالاچی بهش رسید نخودچی؟شوکولات؟کلاه؟ مامان روشوازم گرفتوگفت:بهرادچرامیخوایی منودق بدی؟؟ باناراحتی بهش نگاه کردموگفتم نگومامان دورازجونت من معذرت میخوام اعصابم خورد بود تند رفتم نباید اونجوری باهاتون حرفمیزدم مامان گوشه روسریشوبه چشمش نزدیک کردوگفت: اشکال نداره پسرم -بخشیدی؟؟ مامان بالبخندبهم نگاه کردوگفت:اره گل پسرم -فدای خنده هات که بابارودیونه کرده مامان شروع کردبه خندیدن -چیه کلک اسم بابارواوردم نیشت شکوفاشد -ساکت شوپسر هیچی نمیگم پررومیشی خوشحال بودم که مامان از دستم ناراحت نیست********** نیم ساعته این خانواده گل گلاب اومدن اقای جوادی یه مردحدودا 44ساله است که ماشاالله فکشم حسابی گرمه میناخانوم همسراقای جوادی یه زن خوش برخوردمهربون بود که توچهرش یه خونسردی خاصی بود یه پسرکوچولو6یا7ساله هم همراهشون بود چقدارومه من همسن این بودم میرفتم مهمونی میشدم رلره 8ریشتری اونجاروبه اتیش میکشوندم بچه های امروزی چقدخجالتین رها................... منی که این همه بادختراگشتم راحت میتونستم تشخیص بدم رهایه دخترخشکومغروره ازتحلیل این خانواده نازنین که بگذریم من 5دقیقه است که ساکت نشستم دیگه دارم خط خطی میشم همه باهم گرم گرفتن مامانومیناخانومب هارورهام که بیرونن باباواقای جوادیم باهم مشغول پچ پچن معلوم نی درباره چی حرف میزنن شاید درباره زنهای صیغه ایشون یادرباره یه چی دیه اللله اعلمو ما که ازکاراین پیرمردا سردرنمیاریم روکردمو به همون پسرکوچولوگفتم:کوچولو وقتی اینوگفتم همه سرهابرگشت طرف من بالبخند به اون پسرکوچولواشاره کردمو گفتم باشوماکوچولوها کارندارم بااون کوچولوکاردارم 

مسعود بازدید : 4 جمعه 06 دی 1392 نظرات (0)
سريع بلند شد رفت سمت در تادررو باز كردم مهراد رو ديدم تو دلم گفتم اگه آرام بفهمه تواينجايي
مهراد- سلام ببخشيد ارام خانوم هستن
الي- بله يه لحظه رفتم تو اتاق مونده بودم چي بگم ولي دلم رو زدم به دريا بگم ميگم حقشه تا اون باشه ديگه دوست منو اذييت نكنه
آرام- كي بود
الي- يه نفر باهات كارداره
آرام- كيه بگو نيس حوصله ندارم
الي- پس من برم به مهراد بگم آرام نيس بعدتا اين رو گفتم سريع عين فشنگ از جاش بلند شد رفت سمت در
حسنا- خدا يا خودت به خيربگذرون
الي- من هم باهات موافقم ولي حقشه
رفتم دم در ازاعصانيت ميخواستم يه كف گرگي بزنم تو صورتش تا حالش بياد سرجاش ولي سعي كردم به اعصبانيتم مسلط بشم
مهراد- سلام آرام من چند دقيقه اي كارم بيشتر طول نكشيد ولي تا اومدم بالا شما رونديدمخيلي دنبالتون گشتم اما...
نميدونم اون لحظه چطوري بهش نگاه كردم اما معلوم بود يه كم ترسيده
كه برگشت و بهم گفت
بفرماييد اينم جزوه تون شرمنده اگه ديرشد
ميخواستم همون لحظه بزنم بره تو ديوار
كه ديگه نتونستم حرف نزم گفتم
من خيلي ايستادم ولي شما دير اومديد من نزديك يه نيم ساعتي ايستادم ولي بعد چون كلاس داشتم نتونستم منظرتون بايستم
مهراد- بازهم شرمنده فعلا خداحافظ
خداحافظ ولي من برات دارم آق سيريش
رفتم تو كه الي اومد پيشم وگفت چي شد
آرام- هيچي چي ميخواستي بشه صاف تو چشمهاي من نگاه ميكنه ميگه من خيلي منتظرتون بودم ولي شما نيومديد شيطونه ميگه برم بزنم بره لاي جرز ديوار گير كنه خجالت هم نميكشه منو به اسم كوچيك صدا ميزنه
حسنا- خيله خوب حرص نخور جزوه تو داد
بله
الي- حسناجان شام احيانا باشماست
حسنا اي به چشم من رفتم تو آشپزخونه
آرام- حالا شام چي هس؟
حسنا-كتلت گذاشتم
الي اخ جون
بعد ازخوردن شام وجمع كردن وسايل
هركي رفت سروقت كارخودش
بعد از درس خوندن الي رفت سراغ متن ترجمه اي كه صالح بهش داده بود
آرام هم رفت دنبال برنامه اي كه مهراد داده بود به قول خودش ببينه ميتونه بلايي سر اون بياره يانه
منم رفتم سروقت نوت هام داشتم نوت ها رو تنظيم ميكردم كه صدايي الي رو شنديدم كه ميگفت .......

رفتم تو حال كه ديدم الي داره ميگه
ميبيني اين پسره پرو منو سركار گذاشته منو مسخره كرده
ْآرام - چي شده ؟
الي- هيچي پسره پرو منو گذاشته سركار متني رو كه به من داده يه شعر انگيليسه كه توي سطح ابتدايي يعني لتسكو ياد ميدن من اين ور ميبينم ديگه
آرام- حلا به تو شعر داده منو بگو به من برداشته برنامه اي داده كه اصلا ربطي به برنامه نويسي نداره معلوم نيس پيش خودش چي فك كرده
حسنا- اي ن ديلاق منو خيلي حرص ميده بيايد يه كار كنيم برن سركاردرس مثل خودشون
الي- من پايه ام
آرام- منم همين طور فقط چه طوري ؟
ببينيد ما مورهاي شهرداري اين موقع ها براي گرفتن ماهيانه ميان پايين خوب ماهم قبل از اين كه اين ها بيان ميريم اداي مامورهاي شهرداري رو در مياريم و به بهونه گرفتن ماهيانه ميزاريمشون سركار
الي- اگه ما رو بشناسن اصلا چيكا ركنيم كه ماورنشناسن
آرام- الي راس ميگه فقط اگه لو بريم چي ؟
حسنا- كسي قرار نيس لو بره
خيله خوب گوش كنيد ببينيد چي ميگم الي تو ميري لباس هاتو عوض مكني يرو اون سويشرت نارنجي ات هست كه داري اونو بايه كلاه من بهت ميدم
آرام- منم دستكش دارم
حسنا- بعد ميمونه شلوار من دارم بهت ميدم
براي اين كه نشناسنت يه كم چهره تو تغيير ميدم
الي- ميخواي چي كا ركني
حسنا- من ميدونم چيكاركنم تو كاري نداشته باش
الي- خدايا من خودمودست تو سپردم
آرام- يه دقيقه دندون به جيگر بگير توهم انگارهفت ماهه دنيا اومده ؟

شروع كرديم به درس كردن الي با آرام براش با مدادابروهاشو پررنگ تر كرديم براش سيبيل گذاشتيم و موهاش هم جمع كرديم كارمون بعد از نيم ساعت تموم شد
خيله خوب حلا خودتو تو آيينه ببين
الي- اين كيه ؟منم
آرام- نه پسرعمومه ؟
حسنا- خوب الان خود شبيه يكي از ماموران شريف شهرداري شدي كه ميان آشغال جمع ميكنن
الي- زهرمار برو خودتو مسخره كن
حسنا- الان وقتشه الي برو دم در زنگشون وربزن وايسا تا بيان پاين به محض اين كه اومدن پايين و تو رو ديدن از پشت آيفون سريع بيا تو حياط بعد از اين كه اون ها رفتن بيرون تو در رو ميبندي باشه
الي - باشه
الي رفت پايين و ماهم حواسمون بهش بود
رفتم پايين همش ميترسيدم لو برم تو دلم ميگفتم حقشونه ترس نداره اين ها فقط منو از پشت آيفون ميبينن در باز كردم رفتم بيرون زنگشون رو زدم
كيه بفرماييد
الي- صدامو عوض كردم بالهجه حرف زدم
آقاي محترم بيا پاين ماهيانه زود باش ماهيانه فك كم صالح بود چون صداش شبيه اون بود
صالح -يه لحظه صبر كنيد الان
الي -تو دلم ميگفتم خدايا نفهمن خدايا
بعد از چند ثانيه پشت ايفون گفت
صالح- آقا ماكه تازه ماهيانه داديم
الي- آقا من نميدونم ماهيانه روبردار بيار (واي داشتم ميمردم از خنده )
صالح - باشه
از پشت ايفون صداشون ميومد كه ميگفتن عجب ادميه بابا ماكه تازه ماهيانه دادم
منم تو دلم ميخنديدم
صالح- يه لحظه صبر كنيد الان ميارم
به محض اين كه گفت ميارم مطمئن شدم كه آيفون روگذاشته سريع اومدم تو حياط پشت ديوارقايم شدم بعد از چند دقيقه صداي قدم هاشو ميشنويدم
داشت نزديك در ميشد كه ميگفت اقا كجايي بيا ماهيانه تو بگير
اي بابا اين كجا رفت
منم تاديديم از در رفته بيرون سريع بدون اينكه كسي منو ببينه رفتم در رو بستم
سريع از پله ها رفتم بالا كه يه هو برق راه پله روشن شد مونده بودم چي كار كنم كه بعد از چند ثانيه خاموش شد نفس راحتي كشيدم و خدا روشكر در رو برام باز گذاشته بودن سريع خودم ورانداختم تو خونه
آرام و حسنا تا منو ديدن از خنده افتادن منم كه به زور جلوي خنده مو گرفته بودم هر سه باهم ميخنديدم ولي توهمين لحظه صدايي ميامد كه ميگفت
فك كنم صالح بود
كي در و بسته
دررو باز كنيد
ماهم كه تا اين رو شنيديم افتاديم ازخنده
هر لحظه اعصباني تر ميشد
كه ...

صداي صالح بود كه از فرت اعصبانيت همش دادو بيدادميكرد و ميگفت يعني چي كي در رو بسته ها معلوم بود اومده بود توساختمون چون صداش از راهرو ميامد
عماد-چته توهم اينجا رو رو سرت گذاشتي ؟
مهراد- راس ميگه ديگه توهم حلا كه اومدي تو
صالح - بابا چهار ساعت من بيرون ام هيچ كس نيس مردم آزار معلوم نيس كي بود
عماد- خيلي خوب بسته ديگه بيا بريم تو
مهراد - بدو زود باش
صالح - اومدم

حسنا- بچه ها نوبت اجراي نقشه دوم كه توسط آرام اجرا ميشه هستيد يانه
آرام- من هستم تا حال اين سيرسش رو بگيرم
الي- ديگه چي تو سرته
حسنا- تو برو دست و صورتت رو بشور
الي- باشه من رفتم
حسنا- ببين آرام تو الان به اين بهونه كه صدا از كجا ميامد ميري بالا خوب بعد اصلا به روي خودت نمياري كه اين برنامه مربوط به درستون نميشده ولي قبلش توهم يه سري تغييرات رو اون برنامه اجراكن تا حالش بياد سر جاش
آرام - باشه بعد
الي- صبر كنيد منم بيام
حسنا- بدو
الي- اومدم بقيه شش
حسنا- هيچي برنامه رو ميدي بهشون مياي پايين خيلي ريلكس
آرام-اگه بفهمن چي
حسنا- نميفهمن بابا
آرام - من رفتم يه كم خراب كاري در برنامه ايجاد كنم ميام
بعد از چند دقيقه آرام اومد از چشاش معلوم بود كه يه حركتي زده كه عمرا بتونه درستش كنه
حسنا- تبريك ميگيم كه تونستي اين برنامه رواجرا كني
آرام- خواهش ميشه
الي- برو ديگه آرام - من رفتم
از پله ها رفتم بالا نزديك درشون شدم و در زدم
كيه
آرام - منم
مهراد بود كه دررو بازكرد
سلام خوب هستين
آرام - سلام ممنون ببخشيد اين صدا از كجا ميامد
مهراد- هيچي يه مسله اي بود حل شد
ارام بله ببخشيد اين برنامه تون كه بهم داده بوديد كه براتون درس كنم
مهراد- بله ممنون
آرام- خواهش ميكنم خداحافظ
مهراد- خداحافظ
متونستم به راحتي تعجب رواز تو چشاش بخونم حقته تا تو باشي ديگه منو سركار نذاري
از پله ها اومدم پايين و رفتم تو خونه
كه

نزديك درشدم و رفتم تو اتاق
حسنا- چي شد بهش برنامه رودادي
الي- خوب چيزي نگفت
بابا يه دقيقه صبر كنيد مجال بديد بهتون ميگم رفتم بالا در زدم
الي- خوب
در زدم و اتفاقا خود مهراداومد دررو باز كرد
حسنا- خوب چي شد
هيچي در روباز كرد من براي رد گم كردن ازش پرسيدم كي بود سروصدا ميكرد اتفاقي افتاده اونم گفت نه يه مساله اي بود حل شد بعدش اون برنامه رو بهش دادم وگفتم اينم برنامه تون تا اون جايي كه تونستم نقايص شو رفع كردم
اونم انگار از حالت تعجب كرده ولي هيچي نگفت وازم برنامه رو گرفت

مهراد- بچه ها يعني آرام متوجه سركاري بودن قضيه نشد
عماد- نميدوم شايد هم نشده
صالح - ميخواي يه امتحاني بكن بببين
مهراد بعيد ميدونم
صالح - ميخواي برو ببين شايد مثل الميرا متوجه نشده نباشه
در حالي كه تو دلم ميخنديدم وفكر ميكردم كه متوجه نشده با بيخيالي رفتم لپ تاپ ام رو آوردم و روشنش كردم عماد و صالح هم نشسته بودن كنار من كه در جريان قرار بگيرن لپ تاپ روشن كردم و برنامه روگذاشتم توش بعد از چند ثانيه صفحه باز شد بعد از اينكه روش كليك كردم و بعد از چند ثانيه برنامه قفل كرد هنگ كرده بودم يعني چي
عماد- خوب يه بار ديگه امتحان كن
صالح - خوب برنامه رو چك كن يه بار ديگه
مهراد- خوب بزاريد آقا هر كاري كه تونستم و بلد بودم سر اين برنامه پياده كردم ولي انگا رنه انگار
ديگه نزديك بود بزنمم زير گريه آخه برنامه اش رو لازم داشتم چي كار كنم
عماد- هيچي برو بزار من امتحان كنم
عمادهم هر كاري كرد نتونست برنامه ور باز كنه
صالح هم همين طور اونم هر كري كرد نتونست
ديگه نزديك بود از حرص خودمو بزنم
عماد - باب اشكالي نداره حداقلش فهميدي كه طرفت همچين هم بيكارنشسته تو سركارش بزاري
مهراد- بروبابا توهم اه
صالح - خوب راس ميگه ديگه
ولي معلوم بود دران از خنده ميتركن ولي به زور جلوي خودشون روگرفتن
ولي يه لحظه پيش خودم فكركردم خودمم داشت خنده ام ميگرفت كه يه هو زدم زير خنده كه بچه ها هم بامنم زدن زير خنده

خودم هم خنده گرفته بودم واقعا خوشم اومده بود كه تونسته بود يه همچين بالايي سرم بياره خداييش خودمم هنگ كرده بودم
عماد- ولي خودمونيم ها چه بالايي سرت آورده
صالح - معلومه خيلي هم وارد بوده به اين كار
مهراد- چه ميدونم شماها هم واقعا من نميدونم خوب اگه ديگه نميتونستم حرف بزنمم خوب يلايي بود كه خودم داشتم سرش آوردم و حرفي براي گفتن نداشتم

الي- حسنا بيا ديگه دير شد
حسنا- اگه شما يه لحظه سرو صدا نكينيد من گليدم
الي- من كه آخر حرف تو نفهميدم ولي اگه فحش بود خودتي
حسنا- اره يه فحش زشت
الي- من ميگم اين چند روزه تو بي ادب شدي ؟
حسنا - ديوانه اون فحش نبود يعني ميام
ْارام - بچه ها امروز ساعت چند خونه ايد
الي- من تا ساعت 7 شب آموزشگاه هستم البته قبلش دوتا كلاس دارم
حسنا- من تقريبا ساعت 8 خونه ام البته تا ساعت 5كلاس دارم سعي ميكنم زود بيام
آرام - منم تا 6 سعي ميكنم بيام البته اگه زودتر كارم تموم بشه تو شركت
تو همين حين بوديم كه احساس كرديم اون سه كله پوك هم دارن به حرف هامون گوش ميدن
بعد از چند ثانيه سرو كله شون پيدا شد
صالح-خوب خانوم ها فك نميكنيد خيلي زود ميان خونه
دلمون ميخواست همون لحظه هر سه تايي مونن بزنيم دربو داغونشون كنيم مسخره شو در آوردن ولي خوب چارهاي هم نبود
الي- خوب كارداريم
حسنا- مگه چيه خوب من كلاس دارم دانشگاه بعدش هم كاردارم تو آموزشگاه
آرام-خوب زودتر ازاين نمشه
عماد- حسناخانوم شما بعد داشگاه ميايد اموزشگاه خوب منو شماباهم ميام
حسنا- ديگه مونده بودم من خودم بر ميگردم
عماد- يه دفعه گفتم باهم برميگرديم شماهم قبول كنيد
صاح - الميرا خانوم سعي كنيد اگه ميشه زودتر بيايد
الي- من نخوام شمانظر چي كار كنم كيو ببينم
صالح - يه خنده اي كردو گفت خوب منو ببينيد
الي- از حرص ميخواستم ...
مهراد- آرام خانوم خواهش ميكنم زود برگرديد ما به خاطر خودتون ميگيم خوب دوس نداريم براتون مشكلي پيش بياد
آرام- ممنون به فكرما هستيد ولي ما از پس خودمون بر ميايم
بعد از كلي جهرو بحث هر كي رفت پي كارش ما رفتيم دانشگاه اون سه كله پوك هك رفتم سركاربعدش هم كلاس داشتن
سوار اتوبوس شديم و نزديك دانشگاه پياده شديم
هر كدوم كلاس هامون باهم يكي نبود بعد از تموم شدن كلاس هامون باهم برگشتيم كه بعد از طي يه مسيري رفتيم سركا ر
حسنا-نز ديك آموزشگاه شدم و رفتم داخل طبق برنامه مون داشتيم پيش ميرفتيم زياد باهم كل كل ميكرديم اما باهم راه مي آمديم
آرام- رفتم از پله هاي شركت با لا بعد از گرفتن كارهام از منشي دفتر آقاي احمدي رفتم اتاقم مشغول انجام كارم شدم
الي- رفتم اموزشگاه از رفتم دفتر خانوم سليماني
د رزدم
الي سلام
سلام دخترم
خانو سليماني اين دفتربرنامه هاي منو ميديد
بيا بيگر
رفتم وبرنامه ورازش گرفتم و بعد از يه استراحت رفتم سر كلاس و بعد از يه چند ساعتي كه گذشت تقريبا ساعت 6:30 بود كه داشتم وسايلم رو آماده ميكردم بعديه لحظه موجه لرزش گوشيم شدم
حسنا بود
سلام
حسنا - سلام الي من تا نيم ساعت ديگه خونه ام توچي
الي- من يه ذره كار دارم ميام
راستي آرام الان خونه بود
الي- باشه پس ميبينمتون فعلا خدا حافظ
خدا حافظ
بعد از انجام يه سري از كارخام كه مربوط به آموزش ميشد ابعد از خداحافظي از بچه ها از آموزشگاه زدم بيرون
تا خيابون اصلي رفتم همين جور كه داشتم به سمت ايستگاه ميرفتم همش احساس ميكردم كه كسي داره تعقيب ام ميكنه اما سعي كردم به روي خودنم نيارم
بعد از لحظه اي انتظارخدا رو شكر اتوبوس اومد نميدونم چرا همش دلم شور ميزد يه چند باري به پشت سرم نگاه ميكردم ولي كسي نبود
همش به خودم دل داري ميدادم كه خبري نيس
نزديك هاي خونه پياده شدم و داشتم ميرفتم اون طرف خيابون رسيديم به كوچه مون م هم تاريك بود منتها اولش اين طوري بود ولي وسط هاي كوچه چراغ داشت همين جور كه به سر كوچه نزديك ميشدم
احساس ام بهم ميگفت كسي داره باهات مياد
از ترس داشتم سكته ميكردم ولي ميخواستم به روي خودم نيارم داشتم مسيرم رو ميرفتم كه متوجه صداي قدم هاش شدم براي يه چند ثانيه سعي كردم به روي خودم نيارم برگشتم كه پشت سرم رو ببينم به چيزي كه ميديدم شك داشتم ولي حداقل مطمئن شده بودم كه كسي داره دنبالم مياد
تا اون جايي كه تونستم دويدم اونقدر سريع مي دويدم كه داشت نفسم بند ميا مد سريع زنگ زدم در باز شد نمي دونم چه جوري خودم رو به داخل خونه رسودنم در رو بستم افتادم به نفس نفس خداي من داشتم سكته ميكردم نشستم رو زمين داشت اشكم در ميومد تا حالا اين جوري نترسيده بودم
بعد از چند دقيقه اي نشستن رفتم سمت شير آبي كه تو حياط بود بازش كردم ويه كم آب خوردم يه ذره حالم جا اومد ولي هم چنان ميترسيدم
براي يه لحظه چشمم افتاد به طبقه بالا چراغ شون روشن بود پس خونه ان
ولي احساس ميكردم كسي داره از پنجره منو نگاه ميكنه
چون براي يه لحظه سايه كسي رو ديدم پشت پنجره شون
سريع رفتم بالا دوس نداشتم بفهمن رفتم سمت در خونه در و باز كردم كه

سريع خودم روانداختم داخل خونه نفسم داشت ميگرفت كه يه هو حسنا متوجه حالم وشد اومد
حسنا- چي شده الي چرا رنگت پريده چيزي شده ؟
الي-يه نفس آروم كشيدم و گفتم آره
حسنا- چي شده ميگي يانه
همون لحظه آرام هم سر رسيد چي شده الي
الي- يه لحظه صبر كنيد يه ليوان اب بديد بچه ها دارم ..
حسنا رفت و سريع با يه ليوان آب برگشت بيا بخور ليوان رو از دستش گرفتم وآب رو خوردم
آرام - خوب تعريف كن
الي- باشه فقط قول بديد به كسي نگيد يعني اين قضيه مر بوط به ما 3نفر ميشه
حسنا- بگو چي مربوط به ما ميشه
الي- بچه ها يادتونه كه ترم هاي دو و سه بوديم كه يه نفر خواست براي اينكه ما بچه هاي فعال تو دانشگاه بوديم . همه قبول مون داشتن براي اينكه ماروخراب كنه چه بلايي سرمون آورد
آرام- خوب اين چه ربطي ..
الي- ربط داره مگه يادتون رفته بود با تهمتي كه بهمون زده بود نزديك بود ما رو از دانشگاه اخراج كنن بعدش هميه خاطر سوابق خوبمون بهمون محلت دادن تا از خودمون دفاع كنيم بعد ما سه نفر با تلاش هاي كه داشتيم و پرس وجوي هان مون و با به دست آوردن مداركي كه خيلي مهم بود مچش رو گرفتيم
حسنا- اره يادمه بعد اومد معذرت خواست..
آرام - خوب اينها چه ربطي به حال امروز تو داره
الي- ربط داره چون امروز همين آقا دنبال من كرد و تا دم خونه هم اومد
بچه ها چي كار كنيم
حسنا- خيله خوب بچه ها فقط نزاريم اين سه كله پوك بفهمن باشه
چون اگه بفهمن يه درده سر جديد داريم نميخوام الكي بيوفتيم تو درده سر
آرام- باشه فقط ارزاين به بعد مراقب رفت وآمد هامون باشيم يه ساعتي هاي رو برداريم كه هوا روشن باشه به تاريكي نخوريم برگرديم خونه
الي- اره راس ميگي
حسنا - منم برم با خانوم شادمهر صحبت كنم كلاس هام رو بندازم صبح
الي - راستي بچه ها من فردا نيستم با بچه ها يه كار تحقيق داريم كه كي ميخوايم كنار هم باشيم تا مطالب رو آماده كنيم
حسنا- درس توسعه ور ميگي
الي- اره بابا كلي بهمون كار داده
حسنا- خوش بگذره بهتون خيلي سخت گيره
آرام- تازه من يه برنامه رو گروهي داريم درس ميكنيم منم فردا از دانشگاه ميرم پيش بچه ها
حسنا- يعني من تنهاام نه بچه ها
الي- حالا يه شبه ديگه يه كاريش كن
حسناه - باشه ببينم چي ميشه


صالح - بچه -ها يه چيز من الان داشتم بيرون رو نگاه ميكردم كه ديدم الميرا با يه حال خيلي بد اومد خونه رنگ به صورت نداشت
عماد- خوب شايد فشارش افتاده
صالح - معلوم بود دويده
مهراد- خوب الان چي كار كنيم ميخواي بريم پايين بازخواستشون كنيم
صالح - نه لازم نكرده ميگم نكنه اتفاقي افتاده
مهراد- نگران نباش راستي من فردا شب با بچه ها ميريم درس بخونيم برنامه نويسي هم تحقيقه هم بنويسيم
صالح - منم نيستم بابچه ها داريم ور يه پروژه كار ميكنيم
عماد- پس من تنهاام باشه
با بچه ها بعد از كلي حرف زدن و بعدش درس خوندن خوابيديم

الي-حسنا- بيا
حسنا- چيه
الي- ببين فردا ما كه نيستيم زود بيا خونه باشه
حسنا- باشه حواسم هس
آرام- حسنا جان حواست باشه
حسنا- باشه من رفتم بخوابم
صبح كه از خواب پاشدم ..

پاشدم ديدم بچه ها رفتن تو خونه تنهام بلند شدم رفتم يه ابي به صورتم زدم و اومدم تو آشپزخونه ديدم صبحونه حاضره رفتم ونيه چيزي خوردم چون بعد از ظهر كلاس داشتم يه كم درس خوندم و يه كم نوت هام ورتغيير دادم و بعد نزديك هاي ساعت 1 بود كه بعد از خوندن نماز يه چيزي خوردم و بعد حاضر شدم رفتم دانشگاه از در خروجي كه رفتم بيرون همش ترس داشتم كه نكنه دنبالم بياد
همش اين طرف واون طرف ور نگاه ميكردم بعد به ايستگاه رسيدم و خدا روشكر اتوبوس سريع اومد و سوار شدم نزديك هاي دانشگاه بودم پياده شدم ورفتم داخل محوطه دانشگاه
نزديك دانشكده فني بودم كه الي رو ديدم
سلام
الي- سلام خوبي
حسنا- خوبم
الي- ببخشيد ديگه بيدارت نكرديم ما كلاسمون صبح شروع ميشد آرام هم همين الان رفت سركلاس توچه خبر نديدش كه
حسنا- نه نديدمش خدا روشكر نبود اشكال نداره بيا بريم يه چايي بگيريم بخوريم
الي- باشه
باهم رفتيم يه چايي از بوفه دانشگاه گرفتيم واومديم
بعد ازخوردن چايي هر كي رفت سر كلاسش
من ان روز دو تا كلاس داشتم آموزشگاه كلاس نداشتم
بعد از تموم شدن كلاس ام اومدم دم كلاس الي كه ديدم داره مياد بيرون
كلاست تموم شد؟
الي- اره فقط الان با بچه ها بريم سر تحقيق
باهم از دانشكده اومديم بيرون كه ديدم آرام هم داره مياد
سلام
حسنا- سلام
آرام- حسنا مراقب خودت باش اين يارو عقل درس حسابي نداره كه صبح منو الي داشتيم ميامديم كه نزديك خونه بود مراقب باش
حسنا- بچه ها باشه حتما
آرام - باشه ما رفتيم رسيدي خوه زنگ بزن
باشه
كلاس ساعت دوم هم تموشد از دانشكده كه داشتم ميامدم نزديك غروب ود
از دانشگاه اومد بيرون كه نزديك ايستگاه ايستادم كه با اتوبوس برم كه يه هو چشمم خورد ديدم اون طرف خيابون ايستاده
تا ديدمش سريع يه تاكسي كه داشت رد ميشد رو نگه داشتم سوار شدم ولي همش احساس ميكردم داره دنبالم مياد
نزديك خونه بودم كه احساس كردم داره دنبالم مياد سرم رو برگردوندم ديدم خودشه داره مياد سريع در رو باز كردم ورفتم تو حياط داشتم سكته ميكردم تو حياط نشستم زدم زيرگريه
احساس كردم كسي داره نگام ميكنه سريع از جام بلند شدم باهمون چشاي گريون از پله ها رفتم بالاكه صدايي روشنيدم
برگشتم ديدم عماد بود
عماد- چي شده چرا گريه ميكني اتفاقي يافتاده
نميتونستم حرف بزنم با يه صدايي خيلي آروم بهش گفتم هيچي نيس
عماد- اون وقت به خاطر هيچي داري اينجوري گريه مكني
هيچي نيس سريع دراتاق رو باز كردم رفتم داخل بهش توجهي نكردم
نزديك يه يه ساعتي بود كه از ترس از جام بلند نميشدم ديم اينطوري نميشه بلند شدم رفتم يه آبي به صورتم زدم قيافه ام ديدني بود قرمز شده بودم آخه هر وقت گريه ميكردم صورتم قرمز ميشد
تا از اومدم برم آشپزخونه كه صدايي ميخ كوبم كرد يه ذره رفتم جلو ديديم كه يكي داره باسنگ ميزنه به شيشه سايه اش هم افتاده تو اتاق
از ترس نفهميدم چه طوري خودم ور به طبقه سوم رسوندم
اينقدرترسيده بودم كه نفهميدم كي در باز شد فقط از شدت ترس خودم ور انداختم تو بغلش گريه ميكردم ميلرزيدم از ترس زبونم بند اومده بود
ولي صداي آرومش كه ميگفت
آروم باش خانومي گريه نكن نترس من اينجا ام
حسنا . خانوم گريه نكن يه يه چند دقيقه اي تو بغلش بودم اون هم ميديدكه من حالم بهترنميشه هيچي نميگفت
كه بعد از چند دقيقه متوجه شدم با چه سرو وضعي اومدم واي خدا فك كن چي كا ركنم با يه لباس آستين كوتاهو يه شلوار كوتاه كه تا سرزانوهام بود
ببعد از اين كه از بغلش اومدم بيرون روم نمشد بهش نگاه كنم خواستم از جام بلند شدم برم كه دستم رو گرفت
حسنا يا ميگي چي شده يا ..
با يه صدايي سعي ميكردم بضي كه داشتم ور خفه كنم گفتم هيچي فقط يه كم ترسيدم چون من ازتنهايي ميترسم
خيله خوب بيا بريم ببينم تو ا زچي ترسيدي باهم رفتم پايين
وادراتاق شدو گفت بيا اينجا كه هيچي نيس ديدي الكي مترسيدي ولي من فك ميكنم كه تو ازچيز ديگه اي ترسيدي
نه ممن ننترسيدم
خيله خوب پس اگه نميترسي من برم بالا
تا ازدر رفت بيرون منم مثل اين جوجه ها كه دنبال مادراشون راه ميافتن من پشت سرش داشتم از پله ها بالا ميرفتم كه يه هو برگشت سمتم
خنده اش گرفته بود وگفت
ميترسي بري پايين
با سر اشاره كردم اره
خيله خوب بيا بالا
باهم از پله ها رفتيم بالا بهش اعتمادداشتم مي دونستم باهام كاري نداره
پسر خوبي بود
رفتيم تو خونه
اون رفت تو آشپزخونه بايه ليوان اب قند اومد
بيا بخور رنگ به صورتتت نيس
آب قند روخوردم يه كم بهتر شدم
عماد- خيله خوب نمگي چي شده ؟
هييچي نشده
عماد- ببين دختر خوب من كه ميدونم تو از چيز ديگه اي ترسيدي فك ميكني نديديم كه چطوري اومدي تو خونه جلوي در نشسته بودي داشتي گريه ميكردي ؟
هنگ كرده بودم نميتونستم بگم
اصلا بدون اين كه متوجه بشم صورتم خيس شده بود داشتم گريه ميكردم
كه اودمد پيشم آروم بغلم كرد
انگار بهم برق 360 ولت وصل كرده بودن تو بغلش احساس امنيت ميكردم
خيله خوب اگه گفتنش ناراحتت ميكنه نگو آروم باش خانومي نترس من اينجا ام پيشت باشه نترس
از بغلش اومدم بيرون خيله خوب اگا قول بدي كه ديگه گريه نميكني اينجا بمون من ميرم اتاقم راحت باش
تا خواست بلند شه احساس ترس ميكردم همش فك ميكردم الان پشت دره
با يه صداي آررم گفتم
ميشه نريد خواهش ميكنم من ميترسيم
تعجب كرد هيچي نميگفت ولي از قيافه ام ميتونست حدس بزنه كه چقدرترسيدم
خيله خوب اينجا ميشينم
حسنا- ببخشيد تورو خدا شما روهم اذييت كردم شرمنده اگه .
عماد- خواهش ميكنم اين حرف ها چيه خوب شما اگه كار داريد بريد اون طرف اتاق من هم اينجا هستم تودلم ميگفتم حلا همين كه رات داده اينجا ديگه پرو نشو براش جا هم مشخص ميكنه
خنده اي كرد و گفت باشه من رفتم اون طرف شماهم خواهش ميكنم نترسيد

رفت يه گوشه نشست و تلويزيون نگاه كرد منم روي همون مبلي كه نشسته بودم كم كم داشت حوصله ام سرميرفت نمتونستم كاري كنم مثل اين كه خودش متوجه كلافگي ام شده بود كه گفت اگه چيزي ميخواي تعارف نكن برو بردار كه من گفتم ببخشيد چايي داريد
عماد- نه ميتوني بري دم كني هم براي خودت بريز هم براي من ديدم كاري ندارم رفتم تو آشپزخونه البته شبيه همه چيز جز اشپزخونه واقعا شبيه بازار مسگرها ميموند
رفتم كتري رو برداشتم و آب ريختم توش گذاشتم سر گاز بعد از يه چند دقيقه اي چايي رو دم كردم و دوتا ليوان برداشتم البته يه ليوان برزگ داشت كه اونو براي خودم ريختم و اون ليوان كوچيكه اون ريختم. گذاشتم توي سيني گذاشتم و بردم براش قبل از اين كه بخواد ليوان بزرگه رو برداره خودم برداشتم از اين كار م خنده اش گرفت زود جنبيدي
حسنا- خوب چي كا ركنم من چايي دوست دارم
عماد- خوش به حال چايي
مونده بودم چي بگم هنگ كرده بودم
عماد- خيله خوب تو درس نداري
حسنا- چرا دارم ولي
عماد- ميترسي بري
با سرم اشاره كردم آره
عماد- خيله خوب بيا باهم بريم تو هم درس هاتو بيار راستي نوت ها هم بيار كار كنيم
باهم رفتم پايين من درس هام رو برداشتم وهم نوت هامو ولي هنوز ميترسيدم همش احساس ميكردم كه الانه كه يه اتفاقي بيوفته
سريع وسايلم رو برداشتم كه يه هو

داشتم وسايلم رو جمع مي كردم كه صدايي رو شنيدم و بعد باسرعت نور از اتتاق خارج شدم و دديم عماد جلوي در ايستاده و انگار متوجه ترس من شده بود گه گفت
كارت تموم شد
بله ممنون
عماد- خواهش ميكنم
باهم از پله ها رفتيم بالا و شروع به نوشتن نوت ها كرديم تغييرات رو ايجاد كرديم توهمين حين بودم كه يه هو گفت
عماد- نميخواي بگي از چي ميترسي ؟
حسنا- من از تنهايي ميترسم
عناد- ولي من فك ميكنم قضيه چيز ديگه هس
حسنا- نه چيزي نيس
عماد- خيله خوب اگه نمخواي بگي نگو
معلوم بود نارحت شده ولي چارهاي هم نداشتم نميخواستم الكي تو ردسر بيوفته
ديگه سكوت كرديم ومنم نميخواستم كه اون رودرگير كارم كنم چند دقيق هاي گذشت كارمون تموم شد با ويولون آهنگ رو زدم واقعا خوب شده بود
بعدش من رفتم يه گوشه شروع به درس خوندن كردم اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم سرم رو بلند كردم ديدم عماد يه گوشه خوابيده
چشمم خورد به ساعت نزديك هاي صبح بود آروم آروم وسايلم رو جمع كردم و بلند شدم و رفتم سمت در كه يه هو صداش روشنيدم كه ميگفت
مگه نمگي كه از تنهايي ميترسي
حسنا- نه ديگه نزديك هاي صبحه ممنون بابت كمكتون نميدنم با چه زبوني از تون تشكر منم واقعا اگه شما نبوديد
كه يه هن جلوم سبز شد
عماد- خواهش ميكنم . ولي حالا چرا اين قدر عجله خوب بيا يه صبحونه بخوريم بعدميرفتي
حسنا- تودلم گفتم اين قبل ها با افعال جمع بامن حرف ميزد ولي انگارخيلي احساس صميميت مكينه شيطون ميگه همچين
حيف حيف كه توهمين افكار بودم كحه صداش منو به خودم آورد
حسنا- نه ممنون تا الانش كلي بهتون زحمت دادم مزاحم نمشم ممنون
عماد- مزاحم كه نيستي ولي ميامدي خوشحال ميشدم
حسنا- تو دلم گفتم تا الانش هم بيش از حد احساس خوشحالي كردي
ممنون من برم ببخشيد مزاحمتون شدم
عماد- خواهش ميكنم پس اگه كاري بود به من بگيد
حسنا- باشه ممنون
از پله ها اومدم پايين و وارد اتاق شدم بعد از خوردن صبحونه رفتم سر وقت درس توهمين حين بودم كه صداي در اومد الي و آرام بودن
سلامممممممممم
حسنا- چه خبرته الي
الي- خوب جواب سلام واجبه ها
حسنا- سلام
آرام- چيزي شده حسنا دمقي
حسنا- اره
الي-خوب بگو ببينم
حسنا- تمام قضايا روبراشون تعريف كردم
الي- كلك نكنه عاشق شدي رفته
حسنا- برو بابا توهم
الي- خوب چرا ميزني
آرام = خوب شد اين ديلاق بود
حسنا- بله اگه اون نبود من از ترس سكته رو زده بودم
الي- من ميگم يه خبرهايي هس تو بگو نه
حسنا-الي تا به حال كسي تورو به صورت واضح زده
الي- الان كه فك ميكنم ميبينم كه واقعا ديروز خيلي بهت سخت گذشت نه
حسنا- بله بله
آرام- من ميگم از اين به بعد تنها جايي نريم مثلا امروز حسنا كلاس داره دانشگاه توهم الي من شركت كاردارم باهم ميريم وبعد يه جا باهم قرار ميزاريم باهم برميگرديم البته بيشتر مراقب باشيد بچه ها اين درس حسابي نيس ...

بعد از خوردن ناهار كه الي درس كرده بود بابچه ها حاضر شديم و رفتيم وبيرون از در خروجي خارج نشده بوديم كه يه هودردباز شدو مهرادو صالح هم اومدن ايستاديم يه گوشه كه رد بشن
مهراد- سلام خانوم ها
صالح- جايي ميرفتيد
دلمون ميخواست بزنيم دكورشون رو پياده كنيم كه يه هو
الي- بله با اجازه تون
صالح - كجا اون وقت
الي- دانشگاه
مهراد- خوب زود برگرديد . مراقب باشيد
آرام- حتما هستيم
ديگه منتظر نيستاديم وسريع از در رفتيم بيرون
الي- انگار داروغه اس ميپرسه كجا ميرين كجا مياين
آرام - .والا همينو بگو كي ميان زود بيان
توهمين حين بوديم كه يه هو از كنار مون رد شدن
حسنا- بچه ها ا اصلا به روي خودتون نياريد خيلي ريلكس
الي- به هر حال حقيقت تلخه اميدوارم موجه نشده باشن
آرام- خيله خوب بيايد سوار اتوبوس بشيم دير شد
باهم سوار اتوبوس شديم و رفتيم سمت دانشگاه
نزديك دانشگاه شديم و رفتيم سمت كلاس هامون بعداز تموم شدن كلاسمون تموم شد و بعد الي بامن اومد آرام هم چون شركت كارداشت رفت و قرار شد بيان نزديك خيابون باالي آموزشگاه چون اونجا نزديك تر بود
آرام:از پله ها رفتم بالا و وارد شركت شدم و كارم رو تحويل دادم و و كارهاي كه قرار بود روش كاركنم رو گرفتم و رفتم اتاقم براي نوشتم برنامه ها
حسنا" باالي رفتيم از پله هاي آموزشگاه بالا و بعد وارد اتاق خانو شادمهر شديم
سلام دخترم اين كيه معرفي نميكني
حسنا- ببخشد اين دوستم الميراست همخونه ايم هس مثل خواهرم ميمونه امروز هم اومده پيشم تا تنها نباشم
خانوم شادمهر-خوشحالم از اشناييتون الميرا جان ميتوني اينجا منتظر بموني تا كلاس حسنا جان تموم بشه
الي- ممنون خانوم شادمهر
خواهش ميكنم دخترم
بعداز تموم شدن كلاس ام اومدبيرون از كلاس رفتم اتاق خانم شادمهر كه دديم الي نيس همين جور كه داشتم دنبالش ميگشتم يه هو يكي از پشت سرم منو صدا كرد
برگشتم ديدم الي بود
زهرمار مسخره ترسيدم ديوانه
الي- خوب چيكار كنم تو اين قدر نازك نارنجي هستي
من نازك نارنجي ام
الي- يعني نيستي
يه دونه زدم به بازوش
الي- بميري دردم گرفت
حسنا- حقته
ديگه نتونستيم حرف بزنيم چون توهمون لحظه خانوم شادمهر اومد
خانوم شادمهر- حسنا جان اون نوت هاي كه قرار بود براي اجرا آماده بشه چي شد
حسنا- اماده شده فقط يه كمي از كارش مونده كه اون هم داره اماده ميشه تقريبا تا پس فردا اماده ست
خانوم شادمهر - خوبه
برنامه كلاس ها رو بهش تحويل دادم وخداحافظي كرديم و بعد از پله ها اومديم پايين رفتيم سمت خيابون اصلي هنوز چند قدمي رونرفته بوديم كه احساس كرديم كسي داره ما روتعقيب ميكنمه
الي ميگم هااحساس نميكني كسي داره مياد دنبالمون
الي - منم يه همچين حسي رو دارم
حسنا- بيا يه نگاه بندازيم ببينيم كسي هست يانه
الي- خودت نگاه كن
حسنا- من نميتون الي خواهش ميكنم
الي- خيله خوب پشت سرش رو ديدو سريع رو كرد به من گفت كسي نبود
حسنا- خدا رو شكر
تا خيابون اصلي رفتيم كه ديم آرام هم داره مياد ايستاديم تا اون هم بياد
بعد از كمي قدم زدن همش احساس ميكردم كه يكي داره تعقيب مون ميكنه
حسنا- بچه ها احساس نميكنيد كسي داره دنبالمون مياد
آرام- راه من يه همچين حسي رو دارم چون داشتم ميرفتم سمت شركت انگار يكي داشت منو تعقيب ميكرد داشتم از ترس سكته مي كردم
الي- بچه ها بييد يه نگاهي نبدازيم ببينيم شايد كسي نباشه
هر سه نفرمون تا برگشتيم ديم يكي دراه يواش يواش مياد سمت ما يه كم بيشتر كه نگاه كرديم فهميديم خودشه
اينقدر ترسيده بوديم كه حد نداشت آخه تو دستش هم معلوم نبود چي بود
سعي كرديم به خودمون مسلط باشيم خدا رو شكر يه ماشين گرفتيم وهمش تو راه برميگشتيم پشت سرمون رو نگاه ميكرديم يه ماشين قرمز رنگ بود كه ما هر جا ميرفتيم دنبالمون ميامد راننده هم شك كرده بود ولي حرفي نميزد ديگه داشتم سكته رو ميزديم سركوچه كه رسيديم بعداز حساب كردن كرايه سريع يه سمت خونه دويدم تا در رو باز كرديم ...

تعداد صفحات : 14

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    درباره وبلاگ

    سلام دوستان گلم به 

    وبلاگ من خوش امدید

     این وبلاگ به صورت

     تخصصی پیرامون رمان

     می باشد امیدوارم خوشتون بیاد 

    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 126
  • بازدید سال : 165
  • بازدید کلی : 1,790
  • کدهای اختصاصی
    قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ

    كد موسيقي براي وبلاگ